I hate you
part⑧
سوجون: خواهر جانمون هستن دیا
مدیر: جیسونگ با استادتون چه نسبتی داری
میسو: بابامه
مدیر: شما
سونگی: بچمه
لینو: اره درواقع ما ازدواج کردیم
مدیر: جناب هوانگ
هیون: بیا من اصلا نمیتونم اروم بشینم " انگشت وسطشو بهش نشون داد "
مارا: من میتونم ارومش کنم اوپا یه بوسه ی سادمون نمیشه
هیون: نه نمیخوام لبام حیفه من اینو به عنوان محافظم انتخاب میکنم
یونگبوکو بالا بردم
مدیر: خوبه
مارا: چطوری اون وقت
هیون: لبام حساسه و فقط مال یک نفره
رفتم تو کلاس همه باید با یکی از سال اثلیا میشستن کنارهم تا یکی اومد یونگبوکو ببره گرغتمش و نشوندمش روپام و لم دادم
هیونا: سونی دوست دارم
دیا: هیون یونگبوکو ببوس
خودش سرشو چرخوند و یه بوسه رو لبم گذاشت و برگشت به حالت عادیش
مارا: چطور لبات الان خراب نمیشه
یونگبوک بهم تکیخ داد و جفتمون دستامونو بهش نشون دادیم
هیون: کوری
مارا؛ ازدواج کردین
یونگبوک: نه الکی انداختیم پز بدیم
لینو: جیسونگ جیسونگ دستت طلا بگیرش
میسو: نمیخوام اپاااا " گریه"
یونگبوک: اگه گریه کنی چشمات خشک میشه اگه چشمات خشک بشه تغریبا کوذ میشی و در اخر دیگه هیچ بینایی ای نداری پس در نتیجه با گریه گردن کور میشی
میسو: من چشمامو دوست دارم گریه نمیکنم
هیون: اونو بده من
اومد گوشیمو ازش بگیرم که دیا یه چیزی گفت
دیا: سلام پشه جان
هیون: چی چی
دیا: مگه گردن یونگبوک بهش پشه نزده؟ خب منم دارم به پشه سلام میکنما
یونگبوک: دیااااا " خجالت "
بقلش کردم و یه بوسه ی ریز رو گردنش گذاشتم
هیون: از من خجالت نکش کوچولو
لینو؛ خب امیدوارم مدیر گفته باشه باید چیکار کنید چون حال ندارن بگم میسو بیا اینجا خب شما ها یه مهمونیه عادی تو اکادمی تا ساعت ۸ شب دارید بعدش پارتیه اوکی خب مژتونید هر کاری میخواین بکنید ولی تو کلاس خودمون
سوهو: استاد شرمندت ولی من اون پسر کوچولو رو میخواستم هیونجین برش داشت
هیون: جانم
سوهو: الانم الکی میگه باهم ازدواج کردن من اون کوچولو رو میخوام
یونگبوکو بلند کردم و گذاشتم یه کنار و افتادم به جون سوهو و تا جایی که میخورد زدمش که یکی اومد دستمو گرفت
یونگبوک: ولش کن " اروم"
هیون: باشه
ولش کردم و رفتم دستامو شستم و برگشتم تو کلاس و یونگبوکو محکم بغل کردم و نشوندمش رو پای خودم
دمای بدنم بخاطر عصبانیت بالا رفتم بود اختلال عصبیم شروع به کار کرده بود ولی وقتی راحیه ی یونگبوکو حس میکردم همش اروم میشد خیلی خوب بود
سوهو: استاد این اصلا حق نیسپ که منو میزنه
لینو: برو به مدیر بگو به من چه
لبم میخوست مرتیکه ی احمق لبم زخم شد
هیونا: هیونن سونا خخخخ قلقلک میده " خنده"
سونا: خوب میکنم
دیا: بده
سوجون: اقا شاید من دوست دختر دارم چیکار به گوشیه من داری
دیا: استاد لی " بغض"
سوجون:
سوجون: خواهر جانمون هستن دیا
مدیر: جیسونگ با استادتون چه نسبتی داری
میسو: بابامه
مدیر: شما
سونگی: بچمه
لینو: اره درواقع ما ازدواج کردیم
مدیر: جناب هوانگ
هیون: بیا من اصلا نمیتونم اروم بشینم " انگشت وسطشو بهش نشون داد "
مارا: من میتونم ارومش کنم اوپا یه بوسه ی سادمون نمیشه
هیون: نه نمیخوام لبام حیفه من اینو به عنوان محافظم انتخاب میکنم
یونگبوکو بالا بردم
مدیر: خوبه
مارا: چطوری اون وقت
هیون: لبام حساسه و فقط مال یک نفره
رفتم تو کلاس همه باید با یکی از سال اثلیا میشستن کنارهم تا یکی اومد یونگبوکو ببره گرغتمش و نشوندمش روپام و لم دادم
هیونا: سونی دوست دارم
دیا: هیون یونگبوکو ببوس
خودش سرشو چرخوند و یه بوسه رو لبم گذاشت و برگشت به حالت عادیش
مارا: چطور لبات الان خراب نمیشه
یونگبوک بهم تکیخ داد و جفتمون دستامونو بهش نشون دادیم
هیون: کوری
مارا؛ ازدواج کردین
یونگبوک: نه الکی انداختیم پز بدیم
لینو: جیسونگ جیسونگ دستت طلا بگیرش
میسو: نمیخوام اپاااا " گریه"
یونگبوک: اگه گریه کنی چشمات خشک میشه اگه چشمات خشک بشه تغریبا کوذ میشی و در اخر دیگه هیچ بینایی ای نداری پس در نتیجه با گریه گردن کور میشی
میسو: من چشمامو دوست دارم گریه نمیکنم
هیون: اونو بده من
اومد گوشیمو ازش بگیرم که دیا یه چیزی گفت
دیا: سلام پشه جان
هیون: چی چی
دیا: مگه گردن یونگبوک بهش پشه نزده؟ خب منم دارم به پشه سلام میکنما
یونگبوک: دیااااا " خجالت "
بقلش کردم و یه بوسه ی ریز رو گردنش گذاشتم
هیون: از من خجالت نکش کوچولو
لینو؛ خب امیدوارم مدیر گفته باشه باید چیکار کنید چون حال ندارن بگم میسو بیا اینجا خب شما ها یه مهمونیه عادی تو اکادمی تا ساعت ۸ شب دارید بعدش پارتیه اوکی خب مژتونید هر کاری میخواین بکنید ولی تو کلاس خودمون
سوهو: استاد شرمندت ولی من اون پسر کوچولو رو میخواستم هیونجین برش داشت
هیون: جانم
سوهو: الانم الکی میگه باهم ازدواج کردن من اون کوچولو رو میخوام
یونگبوکو بلند کردم و گذاشتم یه کنار و افتادم به جون سوهو و تا جایی که میخورد زدمش که یکی اومد دستمو گرفت
یونگبوک: ولش کن " اروم"
هیون: باشه
ولش کردم و رفتم دستامو شستم و برگشتم تو کلاس و یونگبوکو محکم بغل کردم و نشوندمش رو پای خودم
دمای بدنم بخاطر عصبانیت بالا رفتم بود اختلال عصبیم شروع به کار کرده بود ولی وقتی راحیه ی یونگبوکو حس میکردم همش اروم میشد خیلی خوب بود
سوهو: استاد این اصلا حق نیسپ که منو میزنه
لینو: برو به مدیر بگو به من چه
لبم میخوست مرتیکه ی احمق لبم زخم شد
هیونا: هیونن سونا خخخخ قلقلک میده " خنده"
سونا: خوب میکنم
دیا: بده
سوجون: اقا شاید من دوست دختر دارم چیکار به گوشیه من داری
دیا: استاد لی " بغض"
سوجون:
۳.۶k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.