p5
چرا ازم فرار میکنی آنقدر زشتم که میری من:این چه حرفیه تو میزنی تو زیباترین دختر دنیایی هانا:نه نیستم اینا همش عمله اون موقع منو میدید تو صورتم توفم نمینداختی هیچکس منو دوست نداره من:من دوست دارم هانا:چی من:آره من خیلی دوست دارم حاضرم برات بمیرم ولی تو ناراحت نباشی هانا:بگو جون هانا من:به جون هانا عاشقتم لبخندی رو لباش نشست همون خندها که چال میندازه رو لپش لبایه همدیگرو بوسیدیم اصلا متوجه زنگ خوردن گوشیامون نشدیم که بلاخره جونگ کوک فهمید منو گرفت تو بغلش محکم بلند شد خواستم گوشیمو جواب بدم که یقمو گرفت هانا:جواب نده امشب فقط خودم و خودت گوشیش و گذاشت رو سایلنت انداخت اونور شروع کرد به بوسیدن لبام و......(بوقققققق سانسور 😔😂)
از زبون خودم
صبح بیدار شدیم گوشیم زنگ خورد رفتم برشداشتم من:بله چرا داد میزنی تازه به خودم اومدم یه نگاه به جونگ کوک کردم بیدار بود یه نگاه به خودم انداختم زیر دلم درد داشتم یه جیغ بلند زدم نه هیچی نیست اومدم خونه جونگ کوک بعد چون دیر وقت بود آوردم خونش باشه داداش عصبی نشو من:چیکار کردی باهامممم کوک:خودت کم همراهی نکردی من:گمشوو کوک:عشقم من:چیشده کوک:یادت نمیاد به هم اعتراف کردیم یکم فکر کردم بلاخره یادم اومد بلند شدیم یکی از لباسایه خودشو بهم داد رفت بیرون خجالت میکشیدم لباس پوشیدم آروم رفتم بیرون
اینم پارت ۵
از زبون خودم
صبح بیدار شدیم گوشیم زنگ خورد رفتم برشداشتم من:بله چرا داد میزنی تازه به خودم اومدم یه نگاه به جونگ کوک کردم بیدار بود یه نگاه به خودم انداختم زیر دلم درد داشتم یه جیغ بلند زدم نه هیچی نیست اومدم خونه جونگ کوک بعد چون دیر وقت بود آوردم خونش باشه داداش عصبی نشو من:چیکار کردی باهامممم کوک:خودت کم همراهی نکردی من:گمشوو کوک:عشقم من:چیشده کوک:یادت نمیاد به هم اعتراف کردیم یکم فکر کردم بلاخره یادم اومد بلند شدیم یکی از لباسایه خودشو بهم داد رفت بیرون خجالت میکشیدم لباس پوشیدم آروم رفتم بیرون
اینم پارت ۵
۲۳.۵k
۳۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.