خلافکار قسمت ۱۰:
ویو تو:
گفتم:باشه باشه نمیخواد مثال بزنی
جیمین:انتخاب با توئه
جیمین رفت کوک و شوگا رسیدن دم در که دیدن جیمین رفت با تعجب نگاه هم کردن که تهیونگ هم از تاریکی زیر پله ها اومد انگار که همه چیز رو شنیده بود که با پسرا روبه رو شد
شوگا و کوک:تو؟
تهیونگ:شماها اینجا چیکار میکنید؟
سه تاشون اومدن داخل اتاق،تهیونگ:با این اوصاف میخوای چیکار کنی؟
گفتم:شما همه چیزو شنیدید؟
کوک:ما که نه اما میدونستیم چی میخواد بگه
شوگا:خب حالا تصمیمت چیه؟
گفتم:با اینکه ترجیح میدم بمیرم ولی با شماها یکی نشم اما...من هم باید عضو مافیا بشم وگرنه هیچ وقت نمیتونم از این اتاق نجات پیدا کنم
پسرا بهم نگاه کردن نگاهی به شوگا و تهیونگ کردم و رو به کوک گفتم:جونگ کوک...امشب چه خبره؟
کوک:خب راستش بخاطر دست گلی که تهیونگ جان به آب دادن باید بگم...
تهیونگ کوک رو زد،کوک:آخ چته؟خب این همه چیز رو میدونه دیگه!نمیدونی؟
گفتم:دختری و پسر فراری به عمارت رقیبتون!تو و سه ریون بودید؟
تهیونگ:آره یه چیزی پیش اومد که چاره ای نداشتیم و فرار کردیم،بگذریم حالا که همه چیزو فهمیدی دلیلی نداره دیگه سرد رفتار کنم باهات اما راز نگه دار باش خب؟
گفتم:شما اون شب توی اتاق های خودتون بودید و کسی هم از عمارت بیرون نرفت اینطور نیست؟
تهیونگ:آفرین خوبه!خب امشب تو یه جورایی باید بعنوان دوست دختر جیمین جلوی مهمونمون ظاهر بشی پس بهتره خوب نقشتو بازی کنی!
گفتم:چی؟نه امکان نداره آخه چرا من؟چرا سه ریون نمیره؟
تهیونگ غیرتی شد و گفت:نه خیر!بخاطر اینکه اونا سه ریونو میشناسن
کوک:تو چت شده تهیونگ چرا یهو قاطی کردی؟
گفتم:بیخیال،خب حالا من باید چیکار کنم؟آخه تاحالا با کسی توی رابطه نبودم و حتی نقش هم بازی نکردم راجبش من هیچی از اینا سرم نمیشه
کوک:اول برات یه آرایشگر میاریم بعدش که در حد مافیا شدی با قدم های راست مثل یه خانم جوان میری پیشش بغلش میکنی نه حالت دوستانه دستتو دور گردنش حلقه کن بعد توی چشماش نگاه کن سرتو نندازی پایین چون متوجه میشن صمیمی نیستید بعد یه دستتو فقط روی شونه اش بذارو دیگری رو روی سینه اش و کنارش بایست، لبخند بزن وقتی هم رفت نشست تو جدا ازش نمیشینیااا!
گفتم:چی ولی همه ی اینا سخته من از پسش برنمیام من تاحالا به کسی دست نزدم و کسی هم لمسم نکرده امکان نداره بدون استرس یا واکنش کنارش برم...خب فهمیدم وقتی نشست منم میرم جفتش میشینم دیگه لابد یه دستش هم کنار میزاره که منم درست بغل دستش بشینم دستش هم میذاره روی شونم دیگه نه؟
شوگا:نترس ما باهات هستیم..اتفاقا برعکس اون هرگز با بقیه نمیشینه اون روی مبل تک نفره میشینه
گفتم:خب اونوقت من باید چیکار کنم؟کجا بشینم؟روی دسته ی مبل؟میوفتم اخه من تعادل ندارم روی دسته ی مبل که!
گفتم:باشه باشه نمیخواد مثال بزنی
جیمین:انتخاب با توئه
جیمین رفت کوک و شوگا رسیدن دم در که دیدن جیمین رفت با تعجب نگاه هم کردن که تهیونگ هم از تاریکی زیر پله ها اومد انگار که همه چیز رو شنیده بود که با پسرا روبه رو شد
شوگا و کوک:تو؟
تهیونگ:شماها اینجا چیکار میکنید؟
سه تاشون اومدن داخل اتاق،تهیونگ:با این اوصاف میخوای چیکار کنی؟
گفتم:شما همه چیزو شنیدید؟
کوک:ما که نه اما میدونستیم چی میخواد بگه
شوگا:خب حالا تصمیمت چیه؟
گفتم:با اینکه ترجیح میدم بمیرم ولی با شماها یکی نشم اما...من هم باید عضو مافیا بشم وگرنه هیچ وقت نمیتونم از این اتاق نجات پیدا کنم
پسرا بهم نگاه کردن نگاهی به شوگا و تهیونگ کردم و رو به کوک گفتم:جونگ کوک...امشب چه خبره؟
کوک:خب راستش بخاطر دست گلی که تهیونگ جان به آب دادن باید بگم...
تهیونگ کوک رو زد،کوک:آخ چته؟خب این همه چیز رو میدونه دیگه!نمیدونی؟
گفتم:دختری و پسر فراری به عمارت رقیبتون!تو و سه ریون بودید؟
تهیونگ:آره یه چیزی پیش اومد که چاره ای نداشتیم و فرار کردیم،بگذریم حالا که همه چیزو فهمیدی دلیلی نداره دیگه سرد رفتار کنم باهات اما راز نگه دار باش خب؟
گفتم:شما اون شب توی اتاق های خودتون بودید و کسی هم از عمارت بیرون نرفت اینطور نیست؟
تهیونگ:آفرین خوبه!خب امشب تو یه جورایی باید بعنوان دوست دختر جیمین جلوی مهمونمون ظاهر بشی پس بهتره خوب نقشتو بازی کنی!
گفتم:چی؟نه امکان نداره آخه چرا من؟چرا سه ریون نمیره؟
تهیونگ غیرتی شد و گفت:نه خیر!بخاطر اینکه اونا سه ریونو میشناسن
کوک:تو چت شده تهیونگ چرا یهو قاطی کردی؟
گفتم:بیخیال،خب حالا من باید چیکار کنم؟آخه تاحالا با کسی توی رابطه نبودم و حتی نقش هم بازی نکردم راجبش من هیچی از اینا سرم نمیشه
کوک:اول برات یه آرایشگر میاریم بعدش که در حد مافیا شدی با قدم های راست مثل یه خانم جوان میری پیشش بغلش میکنی نه حالت دوستانه دستتو دور گردنش حلقه کن بعد توی چشماش نگاه کن سرتو نندازی پایین چون متوجه میشن صمیمی نیستید بعد یه دستتو فقط روی شونه اش بذارو دیگری رو روی سینه اش و کنارش بایست، لبخند بزن وقتی هم رفت نشست تو جدا ازش نمیشینیااا!
گفتم:چی ولی همه ی اینا سخته من از پسش برنمیام من تاحالا به کسی دست نزدم و کسی هم لمسم نکرده امکان نداره بدون استرس یا واکنش کنارش برم...خب فهمیدم وقتی نشست منم میرم جفتش میشینم دیگه لابد یه دستش هم کنار میزاره که منم درست بغل دستش بشینم دستش هم میذاره روی شونم دیگه نه؟
شوگا:نترس ما باهات هستیم..اتفاقا برعکس اون هرگز با بقیه نمیشینه اون روی مبل تک نفره میشینه
گفتم:خب اونوقت من باید چیکار کنم؟کجا بشینم؟روی دسته ی مبل؟میوفتم اخه من تعادل ندارم روی دسته ی مبل که!
۴۶۰
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.