ازدواج اجباری 🫴🏻🥹
ازدواج اجباری 🫴🏻🥹
پارت 103🥹🫴🏻
رفتم تو اتاق سریع وسایلمو جمع کردمو لباسای ارشم پوشوندم…بعدم بغلش کردمو راه افتادم. طرف اتاق باران باید واسه اونم لباس بر میداشتم سریع یه تاپ صورتی و شلوارک سفیدش و برداشتم
.با بابا خداحافظی کردمو از خونه اومدم بیرون… رفتم تو لاک جدیم…باید گربه رو دم حجله میکشتم از حرف خودم خندم گرفت مگه دارم میرم خواستگاری؟؟؟؟؟
زود لبخندمو جمع کردمو رو کردم
به ارش:الهی مامان قربونت بره یه امروزو با مامی همکاری کن تا حال این باباتو بگیرمو یه ذره بچزونمش…
ارش خندید و دست و پاشو تکون داد…
-ای پدر سوخته….مامان قربونت بره…از همون اولشم میدونستم پسرا مامانی میشن فدات شم….
نفس عمیقی کشیدمو در حیاط و باز کردم با اعتماد به نفس راه افتادم سمت ماشین کامران..هنوزم منتظرم بود… با جدیت نشستم تو ماشین و در محکم کوبوندم بهم بدون توجه به من آرش و از بغلم گرفت و با خنده شروع کرد باهاش حرف زدن
-وای پسر بابا رو ببین چه مردی شده واسه خودش
آرش خندید که باعث شد کامران بیشتر قربون صدقش بره آرش و ازش گرفتم و با جدیت گفتم
-راه بیفت
دیدم حرکتی نمیکنه بر گشتم طرفش دیدم با جدیت و اخم داره نگام میکنه
-چته؟چیو نگاه میکنی؟
سرشو با تاسف تکون داد و راه افتاد از ماشین پیاده شدم که سالی پارس کرد اصلا حواسم بهش نبود با پارسی که کرد هم من سکته کردم هم ارش زد زیر گریه برشتم طرف سالی و با داد گفتم
-زهرمار بیشور
سالی با داد من دمی تکون داد و نشست رو کردم به کامران و با عصبانیت گفتم
-میمیری این توله سگ و بفروشی؟زهرم اب افتاد،سه ساعته دارم این بچه رو ساکت میکنم
-اینقدر غرغر نکن سرم رفت
اومد ارش و تو بغلش گرفت و ارومش کرد
-جونم بابایی!!هیچی نیس هیسسسس ،ارشی،گل پسرم اروم باش بابا دیگه
وانستادم قربون صدقه هاشو گوش بدم سریع رفتم داخل دلم واسه این خونه و تموم وسایلاش تنگ شده بود در اتاق خواب و که باز کردم ته دلم یه جوری شد خیلی حال کردم عکسی بزرگ شده از من روبه روی تخت نصب شده بود لبخندی اومد گوشه لبم
-چیه ذوق مرگ شدی؟
سریع لبخندم و جمع کردم و با جدیت گفتم
-چرا عین جن وارد میشی بلد نیستی در بزنی؟
شونه ی بالا انداخت و گفت
-نیازی نمیبینم واسه وارد شدن تو اتاق خودم در بزنم واجازه بگیرم
آرش و رو تخت گذاشت و لباساش و در اورد سریع سرم و برگردوندم میدونستم با دیدن بدنش نمیتونم خودم و کنترل کنم رفتم طرف ارش و لباساش و با هزار بدبختی عوض کردم اوففففففف باز این بچه خرابکاری کرده بود همونطوری لخت بردمش تو حموم و شستمش دوباره گذاشتمش رو تخت کامران روی تخت دراز کشیده بود یدونه پوشک برداشتم و مشغل پوشک کردنش شدم
(بچه ها کامران و پوشک نکردم ارش و پوشک کردم اشتباه متوجه نشین😂).
پارت 103🥹🫴🏻
رفتم تو اتاق سریع وسایلمو جمع کردمو لباسای ارشم پوشوندم…بعدم بغلش کردمو راه افتادم. طرف اتاق باران باید واسه اونم لباس بر میداشتم سریع یه تاپ صورتی و شلوارک سفیدش و برداشتم
.با بابا خداحافظی کردمو از خونه اومدم بیرون… رفتم تو لاک جدیم…باید گربه رو دم حجله میکشتم از حرف خودم خندم گرفت مگه دارم میرم خواستگاری؟؟؟؟؟
زود لبخندمو جمع کردمو رو کردم
به ارش:الهی مامان قربونت بره یه امروزو با مامی همکاری کن تا حال این باباتو بگیرمو یه ذره بچزونمش…
ارش خندید و دست و پاشو تکون داد…
-ای پدر سوخته….مامان قربونت بره…از همون اولشم میدونستم پسرا مامانی میشن فدات شم….
نفس عمیقی کشیدمو در حیاط و باز کردم با اعتماد به نفس راه افتادم سمت ماشین کامران..هنوزم منتظرم بود… با جدیت نشستم تو ماشین و در محکم کوبوندم بهم بدون توجه به من آرش و از بغلم گرفت و با خنده شروع کرد باهاش حرف زدن
-وای پسر بابا رو ببین چه مردی شده واسه خودش
آرش خندید که باعث شد کامران بیشتر قربون صدقش بره آرش و ازش گرفتم و با جدیت گفتم
-راه بیفت
دیدم حرکتی نمیکنه بر گشتم طرفش دیدم با جدیت و اخم داره نگام میکنه
-چته؟چیو نگاه میکنی؟
سرشو با تاسف تکون داد و راه افتاد از ماشین پیاده شدم که سالی پارس کرد اصلا حواسم بهش نبود با پارسی که کرد هم من سکته کردم هم ارش زد زیر گریه برشتم طرف سالی و با داد گفتم
-زهرمار بیشور
سالی با داد من دمی تکون داد و نشست رو کردم به کامران و با عصبانیت گفتم
-میمیری این توله سگ و بفروشی؟زهرم اب افتاد،سه ساعته دارم این بچه رو ساکت میکنم
-اینقدر غرغر نکن سرم رفت
اومد ارش و تو بغلش گرفت و ارومش کرد
-جونم بابایی!!هیچی نیس هیسسسس ،ارشی،گل پسرم اروم باش بابا دیگه
وانستادم قربون صدقه هاشو گوش بدم سریع رفتم داخل دلم واسه این خونه و تموم وسایلاش تنگ شده بود در اتاق خواب و که باز کردم ته دلم یه جوری شد خیلی حال کردم عکسی بزرگ شده از من روبه روی تخت نصب شده بود لبخندی اومد گوشه لبم
-چیه ذوق مرگ شدی؟
سریع لبخندم و جمع کردم و با جدیت گفتم
-چرا عین جن وارد میشی بلد نیستی در بزنی؟
شونه ی بالا انداخت و گفت
-نیازی نمیبینم واسه وارد شدن تو اتاق خودم در بزنم واجازه بگیرم
آرش و رو تخت گذاشت و لباساش و در اورد سریع سرم و برگردوندم میدونستم با دیدن بدنش نمیتونم خودم و کنترل کنم رفتم طرف ارش و لباساش و با هزار بدبختی عوض کردم اوففففففف باز این بچه خرابکاری کرده بود همونطوری لخت بردمش تو حموم و شستمش دوباره گذاشتمش رو تخت کامران روی تخت دراز کشیده بود یدونه پوشک برداشتم و مشغل پوشک کردنش شدم
(بچه ها کامران و پوشک نکردم ارش و پوشک کردم اشتباه متوجه نشین😂).
۳.۳k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.