تپش قلب پارت ۱۵
تهیونگ رفت صبحونه رو درست کرد و رفتیم سر سفره بقیم اومدن وسطاش جونگ کوک اومد در گوشم گفت کوک:یورا بهشون بگیم منم همون موقع رفتم سمتش من:هرچی خودت میخوای جواب منو که شنیدی کوک:آره خیله خوب بچه ها تهیونگ همه:چی شده کوک:من و یورا میخوایم خونمونو جدا کنیم همون موقع تهیونگ اصلا نخندید و پاشد رفت منم افتادم دنبالش رفتم تو من:تهیونگ داداشی بیام تو لطفا گذاشت بیام تو رو تخت نشسته بود و نگاه نمیکرد من:حالا تو باهام قهر کردی داداشی میدونم نمی تونی دوریمو تحمل کنی دوباره ولی خوب من و جونگ کوک کلا راحت نیستیم فکر نکنی فکر اون بودها نه اتفاقا فکر منم بود ولی اون زودتر گفت داداشی ما تصمیمونو گرفتیم درک کن ما اینجا با هفت نفر آدم چطوری کاری کنیم داداشی قهر نکن دیگه تهیونگ:یورا من:هوم تهیونگ:من فقط نمیخوام دوباره ازم دور باشی من:داداشی منم نمیخوام دور نمیشیم که همینجا خونه میگیرم توهم میتونی هروقت که خواستی بیای منو ببینی داداشی درک کن خودت میدونی چرا این تصمیمو گرفتیم تهیونگ:خیله خوب ولی اگه رفتی میترسم فراموش کنی که یه برادر داشتی من:این چه حرفیه تو داداشمی ما که با هم از یه گوشت و استخونیم من چند سال پیش که نبودم اصلا فراموشت نکردم الانم فراموشت نمیکنم قول میدم هم من میام پیشت هم تو میای پیشم خیله خوب داداشی تهیونگ:خیله خوب خواهری میتونی بری من:مرسی که درک میکنی همون موقع بغلم کردم اونم بغلم کرد موهامو نوازش کرد و بعد جدا شدیم
۱۵.۹k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.