بالهای فرشته قسمت ۴:
آسلی توی خونه با چانسای کوچک بازی میکرد لی نو هم توی شرکت بود که چه وون اومد اتاقش طرف هم اومدن و همو ب.و.س.ی.د.ن خلاصه گذشت و گذشت خیانت لی نو به آسلی بیشتر میشد بدون اینکه آسلی بفهمه لی نو داره چه خیانتی بهش میکنه زندگیشون خوب پیش میرفت منم بیکار نبودم ، راستش شاهد تمام این ماجرا ها هم بودم ! چرا که لی نو رو با چه وون توی اون پارک دیده بودم روی همون نیمکتی نشسته بودن که لی نو با چانسای کوچک و آسلی نشسته بودن اون روز منم هر روز اون ظرف رو با اون غذا های خوشمزه بدست میآوردم دیگه مطمئن بودم این غذاها مال اون ظرفه و اینارو آسلی درست میکنه ، امروز طبق معمول باز لی نو به شرکت میرفت اما باز هم اون ظرف رو خالی کرد به علاوه دیگه همونجا ولش کرد منم کمی از غذا ها خوردم خوشمزه تر از اون قبلی ها شده بود اینبار اما وقتشه آسلی رو از دروغ هایی که به لطف لی نو میبینه بیدار کنم خونه ی اونارو خوب بلدم همین نزدیکیه یه بار لی نو رو توی راه برگشت هم تعقیب کرده بودم پس بهتره الان برم اونجا ، خلاصه بلند شدم ظرف هم برداشتم رفتم تا رسیدم خونه ی خانم آسلی ، در زدم بچه رو داشت آروم میکرد توی اتاق بود گذاشتش روی تخت و اومد درو باز کرد که منو دید لبخند زدم اون واقعا مثل یه فرشته بنظر میاد لبخند زیبایی داره
با لبخند گفت:سلام روز بخیر ، بفرمایید؟
گفتم:سلام راستش اومده بودم بابت اون غذاهای شگفت انگیز تشکر کنم
به ظرف توی دستم نگاه کردم و رو به آسلی گفتم:این ظرف شگفت انگیز واقعا خوشمزه ترین غذاهارو داره بابتشون ممنونم
آسلی هم که متوجه نبود به ظرف نگاه کرد دید ظرف همون ظرفه ، ظرف رو بهش دادم و به احترام خم شدم و رفتم آسلی درو بست
آسلی:این دیگه کی بود؟این ظرف درست شبیه ظرفیه که به لی نو دادم ولی اون چرا باید دست این پسره باشه شاید اشتباه اومده احتمالا اگه لی نو بیاد خونه ظرف همراهشه
آسلی چانسا رو بغل کرد و تصمیم گرفت کمی برن هوا خوری من توی پارک قدم میزدم چرا قلبم انقدر تند میزنه همش آسلی و اون لبخند زیبا و مهربونش به ذهنم میاد نکنه بهش علاقه مند شدم دلم براش میسوزه اگه بفهمه لی نو بهش خیانت کرده چی میشه؟ممکنه آسیب ببینه اما اگه دیر هم میشد بدتر میشد مخصوصا اگر اون فسقلی بزرگ میشد ، آسلی و چانسا بیرون بود لی نو رسیده بود دم خونه چه وون هم باهاش بود در زد انقدر دید آسلی نیست حدس زد بیرون رفتن چه وون و لی نو هم رفتن داخل لی نو هم رفت لباساشو عوض کرد و چه وون هم همینطور لی نو رفت دوتا گیلاس آورد و یه شیشه نوشیدنی سپس نوشیدن و هزارتا کثافت کاریه دیگه لی نو خیلی خورده بود و به اتاق رفته بودن و دیگه خودتون میدونید توی تخت بودن لی نو هم به آسلی طفلک که از همه چیز بی خبر بود زنگ زد
با لبخند گفت:سلام روز بخیر ، بفرمایید؟
گفتم:سلام راستش اومده بودم بابت اون غذاهای شگفت انگیز تشکر کنم
به ظرف توی دستم نگاه کردم و رو به آسلی گفتم:این ظرف شگفت انگیز واقعا خوشمزه ترین غذاهارو داره بابتشون ممنونم
آسلی هم که متوجه نبود به ظرف نگاه کرد دید ظرف همون ظرفه ، ظرف رو بهش دادم و به احترام خم شدم و رفتم آسلی درو بست
آسلی:این دیگه کی بود؟این ظرف درست شبیه ظرفیه که به لی نو دادم ولی اون چرا باید دست این پسره باشه شاید اشتباه اومده احتمالا اگه لی نو بیاد خونه ظرف همراهشه
آسلی چانسا رو بغل کرد و تصمیم گرفت کمی برن هوا خوری من توی پارک قدم میزدم چرا قلبم انقدر تند میزنه همش آسلی و اون لبخند زیبا و مهربونش به ذهنم میاد نکنه بهش علاقه مند شدم دلم براش میسوزه اگه بفهمه لی نو بهش خیانت کرده چی میشه؟ممکنه آسیب ببینه اما اگه دیر هم میشد بدتر میشد مخصوصا اگر اون فسقلی بزرگ میشد ، آسلی و چانسا بیرون بود لی نو رسیده بود دم خونه چه وون هم باهاش بود در زد انقدر دید آسلی نیست حدس زد بیرون رفتن چه وون و لی نو هم رفتن داخل لی نو هم رفت لباساشو عوض کرد و چه وون هم همینطور لی نو رفت دوتا گیلاس آورد و یه شیشه نوشیدنی سپس نوشیدن و هزارتا کثافت کاریه دیگه لی نو خیلی خورده بود و به اتاق رفته بودن و دیگه خودتون میدونید توی تخت بودن لی نو هم به آسلی طفلک که از همه چیز بی خبر بود زنگ زد
۳
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.