فیک کوک ( سرنوشت من) پارت۳۱
از زبان ا/ت
تهیونگ موند پیشه جونگ کوک منو آنا رفتیم بیرون همینطوری که داشتیم از پله ها پایین میرفتیم که آنا گفت : دختر توی اون اتاق باهاش چیکار کردی که اجازه داد بریم ها؟ نکنه کارای مثبت ۱۸ کردین ؟ گفته باشما تو هنوز ۱۸ سالت کامل نشده بخوای از این غلطا بکنیااا
خندیدم گفتم : اووو ببخشید خانم غیرتی
خیلی جدی گفت : من غیرتی هستم پس حواست باشه
با خنده گفتم : کاری نکردم فقط ازش خواستم اونم اجازه داد همین حالا به مغزت فشار نیار چیزی بینمون نشد
( بعد از ظهر)
از زبان ا/ت
رفتیم مرکزه خرید سئول ۵ تا هم نگهبان پشتمون بودن همه ازمون فاصله میگرفتن..
آنا چندتا گل رز خرید منم که کارت جونگ کوک دستم هرچی میخواستم میخریدم.. گوشیم زنگ خورد برش داشتم جونگ کوک بود جواب دادم که گفت : ببینم الماسی چیزی واسه خودت نخریدی
گفتم : چطور مگه ؟ گفت : اینطور که همش پشت سر هم پیام میاد ورشکست میکنیم که
گفتم : اینقدر خسیس نباش بابا.. فعلا خداحافظ
قطع کردم آنا گفت : چی میگفت ؟ خندیدم و گفتم : هیچی میگفت ورشکستش میکنم اینقدر که خرج میکنم
برگشتیم خونه...کلی گل رز خریده بودیم یه پیراهن قرمز که با زور آنا مجبور شدم بخرمش یه ساعت خوشگل و جذاب هم واسه جونگ کوک چندتا شمع یه کفش پاشنه بلند قرمز که اینم آنا مجبورم کرد بخرمش..از بیرون غذا سفارش دادم آنا همه جا رو درست کرد میز چید واسه منو جونگ کوک گفتم : آنا پس تو تهیونگ چی ؟ گفت : ایششش من به اون هیچی نمیدم باهاش قهرم شما به خوشیاتون برسید
موهام رو باز کرد و شونه کرد واسم رژ لب قرمز زد به لبام ریمل اینا اصلا شبیه خودم نبودم خیلی خوشگلتر شده بودم
همه شمع ها رو روشن کردیم.. آنا گفت : پس آجوما نیست ؟
گفتم : آجوما چند روزیه نیستش فکر کنم رفته پیشه دخترش.
صدای ماشین اومد آنا گفت : آماده باش
بعد خودش بدو بدو رفت بیرون
چند دقیقه بعد همین که جونگ کوک وارد شد دکمه کنترل رو فشار دادم تا آهنگ پخش بشه عمارت فقط با نور شمع ها روشن بود رفتم جلوش و دستام رو به حالت کیوتی باز کردم و گفتم : سورپرایز.. ولنتاین مبارک ، آنا بهم گفته بود سعی کنم جذاب باشم ولی من به کیوت بازیام ادامه میدادم اومد جلوم و دستاش رو گذاشت روی کمرم و گفت : پس شما از اینکارا هم بلد بودین خانمی
همینطوری که با یقش ور میرفتم گفتم : بله پس چی فکر کردین.. میخواست ببوستم که در رفتم به بهانه اینکه غذا بخوریم رفتم سمته میز ناهار خوری دستاش رو تو جیباش کرده بود و با لبخند شیطنت آمیزی نگام میکرد نشستم پشت میز آروم گفتم : جناب جئون تشریف نمیارین
با همون لبخندش اومد و نشست من که خیلی گرسنه بودم شروع به خوردن کردم جونگ کوک آروم غذا میخورد فقط نگاش روی من بود اینطوری نمیتونستم غذا بخورم گفتم : همش نگام نکن نمیتونم غذا بخورم
خندید و گفت : آخه تو از همه این غذا ها خوشمزه تری
تهیونگ موند پیشه جونگ کوک منو آنا رفتیم بیرون همینطوری که داشتیم از پله ها پایین میرفتیم که آنا گفت : دختر توی اون اتاق باهاش چیکار کردی که اجازه داد بریم ها؟ نکنه کارای مثبت ۱۸ کردین ؟ گفته باشما تو هنوز ۱۸ سالت کامل نشده بخوای از این غلطا بکنیااا
خندیدم گفتم : اووو ببخشید خانم غیرتی
خیلی جدی گفت : من غیرتی هستم پس حواست باشه
با خنده گفتم : کاری نکردم فقط ازش خواستم اونم اجازه داد همین حالا به مغزت فشار نیار چیزی بینمون نشد
( بعد از ظهر)
از زبان ا/ت
رفتیم مرکزه خرید سئول ۵ تا هم نگهبان پشتمون بودن همه ازمون فاصله میگرفتن..
آنا چندتا گل رز خرید منم که کارت جونگ کوک دستم هرچی میخواستم میخریدم.. گوشیم زنگ خورد برش داشتم جونگ کوک بود جواب دادم که گفت : ببینم الماسی چیزی واسه خودت نخریدی
گفتم : چطور مگه ؟ گفت : اینطور که همش پشت سر هم پیام میاد ورشکست میکنیم که
گفتم : اینقدر خسیس نباش بابا.. فعلا خداحافظ
قطع کردم آنا گفت : چی میگفت ؟ خندیدم و گفتم : هیچی میگفت ورشکستش میکنم اینقدر که خرج میکنم
برگشتیم خونه...کلی گل رز خریده بودیم یه پیراهن قرمز که با زور آنا مجبور شدم بخرمش یه ساعت خوشگل و جذاب هم واسه جونگ کوک چندتا شمع یه کفش پاشنه بلند قرمز که اینم آنا مجبورم کرد بخرمش..از بیرون غذا سفارش دادم آنا همه جا رو درست کرد میز چید واسه منو جونگ کوک گفتم : آنا پس تو تهیونگ چی ؟ گفت : ایششش من به اون هیچی نمیدم باهاش قهرم شما به خوشیاتون برسید
موهام رو باز کرد و شونه کرد واسم رژ لب قرمز زد به لبام ریمل اینا اصلا شبیه خودم نبودم خیلی خوشگلتر شده بودم
همه شمع ها رو روشن کردیم.. آنا گفت : پس آجوما نیست ؟
گفتم : آجوما چند روزیه نیستش فکر کنم رفته پیشه دخترش.
صدای ماشین اومد آنا گفت : آماده باش
بعد خودش بدو بدو رفت بیرون
چند دقیقه بعد همین که جونگ کوک وارد شد دکمه کنترل رو فشار دادم تا آهنگ پخش بشه عمارت فقط با نور شمع ها روشن بود رفتم جلوش و دستام رو به حالت کیوتی باز کردم و گفتم : سورپرایز.. ولنتاین مبارک ، آنا بهم گفته بود سعی کنم جذاب باشم ولی من به کیوت بازیام ادامه میدادم اومد جلوم و دستاش رو گذاشت روی کمرم و گفت : پس شما از اینکارا هم بلد بودین خانمی
همینطوری که با یقش ور میرفتم گفتم : بله پس چی فکر کردین.. میخواست ببوستم که در رفتم به بهانه اینکه غذا بخوریم رفتم سمته میز ناهار خوری دستاش رو تو جیباش کرده بود و با لبخند شیطنت آمیزی نگام میکرد نشستم پشت میز آروم گفتم : جناب جئون تشریف نمیارین
با همون لبخندش اومد و نشست من که خیلی گرسنه بودم شروع به خوردن کردم جونگ کوک آروم غذا میخورد فقط نگاش روی من بود اینطوری نمیتونستم غذا بخورم گفتم : همش نگام نکن نمیتونم غذا بخورم
خندید و گفت : آخه تو از همه این غذا ها خوشمزه تری
۱۰۸.۶k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.