𝖕𝖆𝖗𝖙²
𝔗𝔥𝔢 𝔩𝔞𝔰𝔱 𝔟𝔩𝔬𝔬𝔡𝔟𝔞𝔱𝔥
ا/ت ویو: داشتم با سوفیا هیزما رو جمع میکردم که هیزمای اونور توجهمو جلب کرد داشتم میرفتم سمتشون.
سوفیا: ا/ت خیلی دور نشیا ، ممکنه خطرناک باشه.
ا/ت: باشه خیلی دور نمیشم.
ا/ت ویو: خب به اندازه کافی هیزم جمع کردم دیگه وقتشه برگردم پیش سوفیا.
ولی با چیزی که دیدم تعجب کردم. من ....من کجام.
اینجا کجاس یعنی حواسم نبوده از سوفیا دور شدم. وای نه حالا چیکار کنم.
انقد شک شده بودم که همه هیزما از دستم افتادن و سرجام میخکوب شدم و بلند اسم سوفیا رو صدا میزدم. ولی اون جواب نمیداد کم کم داشت بغضم میگرفت ، که یهو حس کردم یه موجودی از پشت سرم با سرعت زیاد دویید. به خودم دل داری میدادم که حتما توهم بوده ولی بارم این اتفاق افتاد ، یه چیزی با سرعت زیاد از پیشم رد میشد . وقتی رد میشد خش خش برگای رو زمین خیلی بلند بود. دیگه کم کم داشتم مطمئن میشدم یه چیزی این دور و اطراف هست.
که یهو......
سوفیا ویو: دیگه به اندازه کافی جمع کرده بودیم وقتش بود که برگردیم سمت چادر.
سوفیا: خب ا/ت نظرت چیه که برگردیم.
سوفیا: ا/ت ، ا/ت کجایی. ا/ت [باصدای بلند]
یعنی کجا میتونه رفته باشه. حدود ۱۰ دقیقه ای دنبالش گشتم ولی انگار آب شده رفته تو زمین. داشتم نگران میشدم. سریع برگشتم سمت ایزابل که بهش بگم ا/ت گم شده تا برین باهم پیداش کنیم.
................................
سوفیا: ایزاببببببببل
ایزابل ویو: داشتم برای شام ساندویچا رو آماده میکردم که یهو شنیدم سوفیا داره صدام میکنه و با دو میاد سمتم وقتی رسید بِهِم ، یکم بعد که نفساش منظم شد با استرس گفت.
سوفیا: ا/ت
ایزابل: ا/ت چی؟
سوفیا: داشتیم با ا/ت هیزم جمع میکردیم که ا/ت رفت اون ور طر از حد معمول ، وقتی هیزما رو جمع کردم سرمو آوردم بالا دیدم که ا/ت نیست. همه جا رو دنبالش گشتم. ولی نبود.
راوی: سوفیا بعد تموم کردن جملش گریش گرفت.
ایزابل: گریه نکن الان باهم پیداش میکنیم
ایزابل از توی کوله پشتیش دوتا چراغ قوه در آورد یکی رو داد دست سوفیا و اون یکی رو هم خودش گرفت دستش و رفتن سمت جایی که هیزم جمع میکردن. وقتی رسیدن اونحا اسم ا/تو صدا میزدن.
سوفیا: اااااا/تتتتتتت
ایزابل: ااااا/تتتت کجااااییی
سوفیا: ایزابل
ایزابل: بله ، چیزی پیدا کردی؟
سوفیا: این ... این دستبند ا/ت نیست.
ایزابل: ا/ت کجا رفتی تو آخه.
•ادامه دارد•
▪︎آخرین خون اشام▪︎
ا/ت ویو: داشتم با سوفیا هیزما رو جمع میکردم که هیزمای اونور توجهمو جلب کرد داشتم میرفتم سمتشون.
سوفیا: ا/ت خیلی دور نشیا ، ممکنه خطرناک باشه.
ا/ت: باشه خیلی دور نمیشم.
ا/ت ویو: خب به اندازه کافی هیزم جمع کردم دیگه وقتشه برگردم پیش سوفیا.
ولی با چیزی که دیدم تعجب کردم. من ....من کجام.
اینجا کجاس یعنی حواسم نبوده از سوفیا دور شدم. وای نه حالا چیکار کنم.
انقد شک شده بودم که همه هیزما از دستم افتادن و سرجام میخکوب شدم و بلند اسم سوفیا رو صدا میزدم. ولی اون جواب نمیداد کم کم داشت بغضم میگرفت ، که یهو حس کردم یه موجودی از پشت سرم با سرعت زیاد دویید. به خودم دل داری میدادم که حتما توهم بوده ولی بارم این اتفاق افتاد ، یه چیزی با سرعت زیاد از پیشم رد میشد . وقتی رد میشد خش خش برگای رو زمین خیلی بلند بود. دیگه کم کم داشتم مطمئن میشدم یه چیزی این دور و اطراف هست.
که یهو......
سوفیا ویو: دیگه به اندازه کافی جمع کرده بودیم وقتش بود که برگردیم سمت چادر.
سوفیا: خب ا/ت نظرت چیه که برگردیم.
سوفیا: ا/ت ، ا/ت کجایی. ا/ت [باصدای بلند]
یعنی کجا میتونه رفته باشه. حدود ۱۰ دقیقه ای دنبالش گشتم ولی انگار آب شده رفته تو زمین. داشتم نگران میشدم. سریع برگشتم سمت ایزابل که بهش بگم ا/ت گم شده تا برین باهم پیداش کنیم.
................................
سوفیا: ایزاببببببببل
ایزابل ویو: داشتم برای شام ساندویچا رو آماده میکردم که یهو شنیدم سوفیا داره صدام میکنه و با دو میاد سمتم وقتی رسید بِهِم ، یکم بعد که نفساش منظم شد با استرس گفت.
سوفیا: ا/ت
ایزابل: ا/ت چی؟
سوفیا: داشتیم با ا/ت هیزم جمع میکردیم که ا/ت رفت اون ور طر از حد معمول ، وقتی هیزما رو جمع کردم سرمو آوردم بالا دیدم که ا/ت نیست. همه جا رو دنبالش گشتم. ولی نبود.
راوی: سوفیا بعد تموم کردن جملش گریش گرفت.
ایزابل: گریه نکن الان باهم پیداش میکنیم
ایزابل از توی کوله پشتیش دوتا چراغ قوه در آورد یکی رو داد دست سوفیا و اون یکی رو هم خودش گرفت دستش و رفتن سمت جایی که هیزم جمع میکردن. وقتی رسیدن اونحا اسم ا/تو صدا میزدن.
سوفیا: اااااا/تتتتتتت
ایزابل: ااااا/تتتت کجااااییی
سوفیا: ایزابل
ایزابل: بله ، چیزی پیدا کردی؟
سوفیا: این ... این دستبند ا/ت نیست.
ایزابل: ا/ت کجا رفتی تو آخه.
•ادامه دارد•
▪︎آخرین خون اشام▪︎
۳۵.۶k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.