فیک جیمین
(عشق همیشگی)
Part 7
ویو جیمین
وقتی بهم میگفت ازت متنفرم خیلی ناراحت شدم داشت میرفت که کشیدمش بغلم دخترال تقلل بود که بهش گفتم
_ات تروخدا با من اینطوری نکن(بغض)
+ولم کن
_ من نمیدونم از کی و از کجا اما احساس میکنم که دوست دارم دیشب که تنهایی بار بودی عصبی شدم باهام اینجوری رفتار میکنی ناراحت میشم
ویو ات
وقتی جیمین اون حرفا بهم زد تعجب کردم و به زور از بغلش بیرون اومدم سریع رفتم خونه
وقتی رسیدم خونه بابام بهم گف
₩کجا بودی دیشب
+خونه دوستم(سرد)
₩باشه امشب جیمین پدرش قراره بیان که تاریخ عروسیو مشخص کنیم
+بابامن نظرم عوض شد نمیخوام ازدواج کنم
₩دخترم باید ازدواج کنی چه بخوای چه نخوای(یکم عصبی)حالاهم برو اماده شو برای امشب
+با عصبانیت رفتم تو اتاقم یاد دیشب افتادم ک گریم گرفت رفتم حموم انقدر لیفو محکم رو پوستم میکشیدم که زخم شد اومدم بیرون موهامو خشک کردم و خوابیدم
ویو جیمین
داشتم صبحونه درست میکردم که بابام زنگ زد
*الو
_بله بابا بگو
*برای امشب اماده باش میخایم تاریخ عروسیو مشخص کنیم
_باشه خدافظ
صبحونه خوردم رفتم حموم و اومدم بیرون خوابیدم
ساعت ۸ شب
ویو ات
بلند شدم اماده شدم رفتم پایین هنوز نیومده بودن رفتم تو پذیرایی نشستم
ویو جیمین
ساعت ۷ از خواب بلند شدم و اماده شدم رفتم دنبال مامان بابام رسیدیم خونه ات رفتیم تو پذیرایی نشستیم احوالمرسی بابام با بابای ات تموم شد
₩خب به نظرم عروسیو بندازیم یکشنبه
*به نظرم خوبه
_خیلی زود نیست ۲ روز دیگه دوشنبس
₩اتفاقا اینجوری بهتره ات دخترم تو چرا چیزی نمیگی
+خوبه(سرد)
ویو ات
برای خودشون میبریدن خودشون میدوختن بعد حرفاشون شام خوردیم و دوباره رفتیم تو پذیرایی
₩دخترم شماها برین بالا ما بزرگا حرف داریم
+همزمان منو جیمین بلند شدیم رفتیم تو اتاق نشستم رو تخت که جیمینم نشست کنارم بلند شدم رفتم روی مبل یه نفره که یهو...
Part 7
ویو جیمین
وقتی بهم میگفت ازت متنفرم خیلی ناراحت شدم داشت میرفت که کشیدمش بغلم دخترال تقلل بود که بهش گفتم
_ات تروخدا با من اینطوری نکن(بغض)
+ولم کن
_ من نمیدونم از کی و از کجا اما احساس میکنم که دوست دارم دیشب که تنهایی بار بودی عصبی شدم باهام اینجوری رفتار میکنی ناراحت میشم
ویو ات
وقتی جیمین اون حرفا بهم زد تعجب کردم و به زور از بغلش بیرون اومدم سریع رفتم خونه
وقتی رسیدم خونه بابام بهم گف
₩کجا بودی دیشب
+خونه دوستم(سرد)
₩باشه امشب جیمین پدرش قراره بیان که تاریخ عروسیو مشخص کنیم
+بابامن نظرم عوض شد نمیخوام ازدواج کنم
₩دخترم باید ازدواج کنی چه بخوای چه نخوای(یکم عصبی)حالاهم برو اماده شو برای امشب
+با عصبانیت رفتم تو اتاقم یاد دیشب افتادم ک گریم گرفت رفتم حموم انقدر لیفو محکم رو پوستم میکشیدم که زخم شد اومدم بیرون موهامو خشک کردم و خوابیدم
ویو جیمین
داشتم صبحونه درست میکردم که بابام زنگ زد
*الو
_بله بابا بگو
*برای امشب اماده باش میخایم تاریخ عروسیو مشخص کنیم
_باشه خدافظ
صبحونه خوردم رفتم حموم و اومدم بیرون خوابیدم
ساعت ۸ شب
ویو ات
بلند شدم اماده شدم رفتم پایین هنوز نیومده بودن رفتم تو پذیرایی نشستم
ویو جیمین
ساعت ۷ از خواب بلند شدم و اماده شدم رفتم دنبال مامان بابام رسیدیم خونه ات رفتیم تو پذیرایی نشستیم احوالمرسی بابام با بابای ات تموم شد
₩خب به نظرم عروسیو بندازیم یکشنبه
*به نظرم خوبه
_خیلی زود نیست ۲ روز دیگه دوشنبس
₩اتفاقا اینجوری بهتره ات دخترم تو چرا چیزی نمیگی
+خوبه(سرد)
ویو ات
برای خودشون میبریدن خودشون میدوختن بعد حرفاشون شام خوردیم و دوباره رفتیم تو پذیرایی
₩دخترم شماها برین بالا ما بزرگا حرف داریم
+همزمان منو جیمین بلند شدیم رفتیم تو اتاق نشستم رو تخت که جیمینم نشست کنارم بلند شدم رفتم روی مبل یه نفره که یهو...
۱۲.۳k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.