دوست برادرم پارت4
دختر صورت سرد ی به خودش گرفت و گفت
میسو:چون من به مادرم رفتم و جین به پدرم
پسر از جواب سرد دختر متعجب شد
میسو بدون حرف دیگه ای برگشت اتاقش و به ادامه کارش مشغول شد
بعد لباس هاش کتاب هاش رو در اورد و رو میز گذاشت همون طور که مشغول مرتب کردنشون یود متوجه پسر شد که دست به سینه به چهار چوب در تکیه داده بود و نگاهش میکرد
....:من جیمینم دوست برادرت و همسایه رو به روی تون
دختر سوالی خیره اش شد
میسو:پس چرا جلو در واحد برادرم افتاده بودی
پسر چهره سردی به خودش گرفت چون از اینکه بقیه ازش در مورد زندگی و کارش بپرسن بدش میاد...پس بدون اینکه جوابی بده به هال بر میگرده و رو مبل میشینه طولی نمیکشه که صدای باز شدن در نشان از اومدن جین میده
جین وقتی جیمین رو میبینه نگران سمتش میره
جین:اااا...جیمین خوبی؟
جیمین متعجب پرسید
جیمین:خوبم ...خواهرت اینجاست ...تو قبلا هیچ وقت بهم نگفتی که خواهر داریی!
جین: راستش داستانش یکم طولانیه
و بعد سر چر خواند و خواهرش رو صدا زد
جین: میسووو
میسو بیرون اومد و با دیدن برادرش یه سمتش رفت و بغلش کرد بعد رفع دل تنگی میشو گفت
میسو: جین چیزایی که بهت گفته بودم و برام آوردی ؟
لبخندی زد
جین: اره پایین تو ماشینه.. بعداً خودم برات میارم..و اینکه لازم نیست معذب باشی این دوستم جیمینه و همینطور همسایه رو یه رویم
کلافه گفت
میسو: میدونم ....به هر حال من گشنمه و یه عالمه درس زو هم افتاده دارم....
جیمین هشدار گونه گفت
جیمین:جین ما امشب قرار جمع شیم اینجا بازی کنیم امید وارم یادت نرفته باشه
میسو عصبی گفت
میسو:بازی دیگه چه کوفتیه من درس دارم
جین:باشه میسو تو میتونی بری تو اتاقت و اونجا درس بخونی تا ما تموم میشیم
میسو:چون من به مادرم رفتم و جین به پدرم
پسر از جواب سرد دختر متعجب شد
میسو بدون حرف دیگه ای برگشت اتاقش و به ادامه کارش مشغول شد
بعد لباس هاش کتاب هاش رو در اورد و رو میز گذاشت همون طور که مشغول مرتب کردنشون یود متوجه پسر شد که دست به سینه به چهار چوب در تکیه داده بود و نگاهش میکرد
....:من جیمینم دوست برادرت و همسایه رو به روی تون
دختر سوالی خیره اش شد
میسو:پس چرا جلو در واحد برادرم افتاده بودی
پسر چهره سردی به خودش گرفت چون از اینکه بقیه ازش در مورد زندگی و کارش بپرسن بدش میاد...پس بدون اینکه جوابی بده به هال بر میگرده و رو مبل میشینه طولی نمیکشه که صدای باز شدن در نشان از اومدن جین میده
جین وقتی جیمین رو میبینه نگران سمتش میره
جین:اااا...جیمین خوبی؟
جیمین متعجب پرسید
جیمین:خوبم ...خواهرت اینجاست ...تو قبلا هیچ وقت بهم نگفتی که خواهر داریی!
جین: راستش داستانش یکم طولانیه
و بعد سر چر خواند و خواهرش رو صدا زد
جین: میسووو
میسو بیرون اومد و با دیدن برادرش یه سمتش رفت و بغلش کرد بعد رفع دل تنگی میشو گفت
میسو: جین چیزایی که بهت گفته بودم و برام آوردی ؟
لبخندی زد
جین: اره پایین تو ماشینه.. بعداً خودم برات میارم..و اینکه لازم نیست معذب باشی این دوستم جیمینه و همینطور همسایه رو یه رویم
کلافه گفت
میسو: میدونم ....به هر حال من گشنمه و یه عالمه درس زو هم افتاده دارم....
جیمین هشدار گونه گفت
جیمین:جین ما امشب قرار جمع شیم اینجا بازی کنیم امید وارم یادت نرفته باشه
میسو عصبی گفت
میسو:بازی دیگه چه کوفتیه من درس دارم
جین:باشه میسو تو میتونی بری تو اتاقت و اونجا درس بخونی تا ما تموم میشیم
۲۳.۹k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.