پارت هشتم عروسک زندگی من
چند روز بعد :
کوک : ا،ت به خاطر جونگ لی بست کن
ا،ت : توسنگ دل حتی راضی نیستی خطرکنی و پسرت رو از توی عذاب نجات بدی بعد من پیشت بمونم چرا ؟
کوک : وایستا باشه باشه ولی اونجوری که تو میگی نمیشه الان کجا میخوای بری با اون بچه ؟
ا،ت : هر جایی که تو نباشی
کوک : الان عصبانی آروم باش بچه رو بده به من بعدا باهم حرف میزنیم قبوله
ا،ت : ولم کم میخوام برم
کوک : اصلا حق نداری هیچ جا بری
وقتی داد میزد دیگه نمیتونستم مقاومت کنم باید به حرفش گوش میدادم نشسته بودم روی مبل و داشتم
با جونگ لی بازی میکردم نگاهم رو دادم به کوک یکدفعه دهنش پر از خون شد
ا،ت : کوک ...
نباید لجبازی میکردم که سرم داد بزنه
ا،ت : خوبی ؟
کوک : آروم باش خوبم چیزی نیست
ا،ت : ببخشید من اشتباه کردم
کوک : ایراد نداره من نباید داد میزدم تقصیر خودم بود
میدونستم کهگلوم آسیب دیده
ا،ت : کوک خودت میدونی هنوز افسردگي دارم دست خودم نیست رفتارام ببخشید
کوک:ایراد نداره عزیزم ولی قراردنبود افسرده نباشی
ا،ت : کاش در خونه باز میشد و جونگ سان میومد داخل خونه و صدامون میکرد
کوک : ا،ت جانم تب داری فکر کنم نباید گذشته رو یاد میآوردم آروم باش
ا،ت : من بچه ام رو میخوام کوک
کوک : میخوای یکم بخوابی اینجوری مریض میشی
ا،ت : نه
کوک : بیا ببینم
سرم رو گذاشتم روی سینه اش نمیتونستم تحمل کنم
کوک : ا،ت اون عروسک رو نگاه کن اون بود که زندگیت
رو نجات داد اون باعث شد تو به جای اینکه از بالای سی طبقه بپری و بیوفتی کف خیابون بیای تو بغل من و زنده بمونی حالا خواهشا به خاطر اون خوب باش جونگ سان هم به زودی میاد و کنار این کوچولو بعد انقدر دعوا بگیرن اون به این حسودی بکنه
ا،ت : اره منم میشینم نگاه میکنم نه ؟
کوک :صورتت چیشده ؟
ا،ت : همون عروسک سفید چنگ گرفته
کوک : ببین حالا مطمئنم همدیگر رو چنگ میگیرن
ا،ت : خودت یادت نیست موهات رو گرفت کند وای چقدر خندیدم من اون روز
کوک: ولی چرا اون روز اون کار رو کرد ؟
ا،ت : رنگ موهات چشماش رو گرفته بود نمیزاشت بخوابه عصبانی شد تو هم بلندش کردی گرفت کشید
کوک : ا،ت من هنوزم بانی کوچولوت هستم؟
ا،ت : میدونی چیه من دوتا پسر ندارم سه تا پسر دارم
که تو از همشون کوچولو تری ..
ادامه دارد ...
کوک : ا،ت به خاطر جونگ لی بست کن
ا،ت : توسنگ دل حتی راضی نیستی خطرکنی و پسرت رو از توی عذاب نجات بدی بعد من پیشت بمونم چرا ؟
کوک : وایستا باشه باشه ولی اونجوری که تو میگی نمیشه الان کجا میخوای بری با اون بچه ؟
ا،ت : هر جایی که تو نباشی
کوک : الان عصبانی آروم باش بچه رو بده به من بعدا باهم حرف میزنیم قبوله
ا،ت : ولم کم میخوام برم
کوک : اصلا حق نداری هیچ جا بری
وقتی داد میزد دیگه نمیتونستم مقاومت کنم باید به حرفش گوش میدادم نشسته بودم روی مبل و داشتم
با جونگ لی بازی میکردم نگاهم رو دادم به کوک یکدفعه دهنش پر از خون شد
ا،ت : کوک ...
نباید لجبازی میکردم که سرم داد بزنه
ا،ت : خوبی ؟
کوک : آروم باش خوبم چیزی نیست
ا،ت : ببخشید من اشتباه کردم
کوک : ایراد نداره من نباید داد میزدم تقصیر خودم بود
میدونستم کهگلوم آسیب دیده
ا،ت : کوک خودت میدونی هنوز افسردگي دارم دست خودم نیست رفتارام ببخشید
کوک:ایراد نداره عزیزم ولی قراردنبود افسرده نباشی
ا،ت : کاش در خونه باز میشد و جونگ سان میومد داخل خونه و صدامون میکرد
کوک : ا،ت جانم تب داری فکر کنم نباید گذشته رو یاد میآوردم آروم باش
ا،ت : من بچه ام رو میخوام کوک
کوک : میخوای یکم بخوابی اینجوری مریض میشی
ا،ت : نه
کوک : بیا ببینم
سرم رو گذاشتم روی سینه اش نمیتونستم تحمل کنم
کوک : ا،ت اون عروسک رو نگاه کن اون بود که زندگیت
رو نجات داد اون باعث شد تو به جای اینکه از بالای سی طبقه بپری و بیوفتی کف خیابون بیای تو بغل من و زنده بمونی حالا خواهشا به خاطر اون خوب باش جونگ سان هم به زودی میاد و کنار این کوچولو بعد انقدر دعوا بگیرن اون به این حسودی بکنه
ا،ت : اره منم میشینم نگاه میکنم نه ؟
کوک :صورتت چیشده ؟
ا،ت : همون عروسک سفید چنگ گرفته
کوک : ببین حالا مطمئنم همدیگر رو چنگ میگیرن
ا،ت : خودت یادت نیست موهات رو گرفت کند وای چقدر خندیدم من اون روز
کوک: ولی چرا اون روز اون کار رو کرد ؟
ا،ت : رنگ موهات چشماش رو گرفته بود نمیزاشت بخوابه عصبانی شد تو هم بلندش کردی گرفت کشید
کوک : ا،ت من هنوزم بانی کوچولوت هستم؟
ا،ت : میدونی چیه من دوتا پسر ندارم سه تا پسر دارم
که تو از همشون کوچولو تری ..
ادامه دارد ...
۱۸۱.۷k
۰۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.