خشم من... فیک جونگکوک
پارت:20
نفس عمیقی کشیدم و بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم:
-نه
× مطمئنی؟
-اره بینمون چیزی نیست
داشت دروغ میگفت ؟
معلومه ک داشت دروغ میگفت!
پسر رو دوست داشت؟
معلومه ک دوست داشت!
در ذهنش با خودش گفت:
[اون ها پدر و مادرت رو ازت گرفتن]
ولی خب پسر چیکاره بود؟مگ اونم کاری کرده بود؟گناه اون چی بود؟
اونم پسر اونا بود! هم خون اونا بود!
دستی روی شونش احساس کرد و از همه ی افکاری ک در سر داشت دور شد
×خوبی؟
-خوبم داداش
×خوب باش ات خوب باش
....
بعد از اتمام حرفشون هر دو به اتاق هایشون رفتن
تهیونگ که ب فکر نابودی اونها بود
و ات هم ب فکر پسر
اگ اتفافی براش میوفتاد چی؟
چی داشت میگفت مگ برای بازی ب پسر نزدیک نشده بود
پس چرا الان نگران بود ک نکنه اتفافی براش بیوفته
دوسش داشت!مهم نبود قبول میکنه یا نه اون در هر صورت عاشق پسر بود
دستی به صورتش کشید و کلافه رو تخت نشست
از فکر های توی سرش خسته شده بود
-نمیدونم چی میخام هم میخام خانواده جئون نابود شه هم نمیخام اتفاقی برای جونگکوک بیوفته
اونم ی جئون بود و اصلا شاید اولین کسی ک تهیونگ بخواد نابود کنه اون باشه
ولی من باید همبنجوری نگاه کنم تا نابود شه و از دستش بدم؟
ی جوری شدم که انگار دیگه پسری نیست ولی من اون رو میخام
با این وجود ک هر وقت به این فکر میکنم که اون کیه از دوست داشتنش پشیمون میشم و از خودم متنفر میشم
نمیدونم
هیچی نمیدونم
ویو فردا صبح:
تهیونگ در اتاق ات رو باز کرد م با ات ک روی تخت نشسته بود و زانوهاش رو بغل کرده بود روبه رو شد
سمتش رفت و کنارش روی تخت نشست
ات سرش رو اورد بالا و به داداشش نگاه کرد
زیر چشماش گود افتاده بود و چشماش پف کرده بود
تهیونگ دستی به موهاش کشید و گفت:
×چی شده ات
اشکی از گوشه چشمش سرازیر شد و گفت:
-نمیدونم
اون میگفت نمیدونم ولی تهیونگ فهمیده بود
موضوع پسر بود!
از دیشب که بحث نابود کردنشون اومد وسط و تصمیم گرفتن که انتقام بگیرن رفتار ات عجیب شد الان هم ک اینجوری شده
×دوسش داری! درستع؟... ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
نفس عمیقی کشیدم و بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم:
-نه
× مطمئنی؟
-اره بینمون چیزی نیست
داشت دروغ میگفت ؟
معلومه ک داشت دروغ میگفت!
پسر رو دوست داشت؟
معلومه ک دوست داشت!
در ذهنش با خودش گفت:
[اون ها پدر و مادرت رو ازت گرفتن]
ولی خب پسر چیکاره بود؟مگ اونم کاری کرده بود؟گناه اون چی بود؟
اونم پسر اونا بود! هم خون اونا بود!
دستی روی شونش احساس کرد و از همه ی افکاری ک در سر داشت دور شد
×خوبی؟
-خوبم داداش
×خوب باش ات خوب باش
....
بعد از اتمام حرفشون هر دو به اتاق هایشون رفتن
تهیونگ که ب فکر نابودی اونها بود
و ات هم ب فکر پسر
اگ اتفافی براش میوفتاد چی؟
چی داشت میگفت مگ برای بازی ب پسر نزدیک نشده بود
پس چرا الان نگران بود ک نکنه اتفافی براش بیوفته
دوسش داشت!مهم نبود قبول میکنه یا نه اون در هر صورت عاشق پسر بود
دستی به صورتش کشید و کلافه رو تخت نشست
از فکر های توی سرش خسته شده بود
-نمیدونم چی میخام هم میخام خانواده جئون نابود شه هم نمیخام اتفاقی برای جونگکوک بیوفته
اونم ی جئون بود و اصلا شاید اولین کسی ک تهیونگ بخواد نابود کنه اون باشه
ولی من باید همبنجوری نگاه کنم تا نابود شه و از دستش بدم؟
ی جوری شدم که انگار دیگه پسری نیست ولی من اون رو میخام
با این وجود ک هر وقت به این فکر میکنم که اون کیه از دوست داشتنش پشیمون میشم و از خودم متنفر میشم
نمیدونم
هیچی نمیدونم
ویو فردا صبح:
تهیونگ در اتاق ات رو باز کرد م با ات ک روی تخت نشسته بود و زانوهاش رو بغل کرده بود روبه رو شد
سمتش رفت و کنارش روی تخت نشست
ات سرش رو اورد بالا و به داداشش نگاه کرد
زیر چشماش گود افتاده بود و چشماش پف کرده بود
تهیونگ دستی به موهاش کشید و گفت:
×چی شده ات
اشکی از گوشه چشمش سرازیر شد و گفت:
-نمیدونم
اون میگفت نمیدونم ولی تهیونگ فهمیده بود
موضوع پسر بود!
از دیشب که بحث نابود کردنشون اومد وسط و تصمیم گرفتن که انتقام بگیرن رفتار ات عجیب شد الان هم ک اینجوری شده
×دوسش داری! درستع؟... ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
۲۴.۰k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.