پارت 15
ویو ماری
با صدای عکس از خواب بیدار شدم که دیدم لاوین و کوک دارم ازمون
عکس میگیرن
ماری: هی اونو پاک کنیننننننن(عصبی)
لاوین: ببخشید خوشگلم
این هکس رو شب عروسی میزنین
به دیوار (خندید و رفت)
کوک: 😛(رفت)
ته: چی شده
ماری: ازمون عکس گرفتن
ته: خوبه که
ماری: نیسسسسسس(حرصی)
ته: بیا بریم بیرون
رفتیم بیرون که استاد هممون
رو جمع کرد
استاد: بچه ها هنوز یک هفته دیگه اینجا هستیم ولی شما شیطنت هاتون
خیلی زیاده اگر بخواین
ادامه بدین
فردا اردو رو تمام میکنم
بچه ها: نههههه
استاد: قول میدین؟
بچه ها: ارههههه
استاد: بریم برای جنگل
گردی
همه وسایل های گردش
رو برداشتین؟
بچه ها: ارهههه
استاد: بریم
راه افتادیم
رفتیم تو جنگل
هر چیز جالب رو عکس میگرفتم
که چشمم خورد به یه گل خیلی خوشگل به ته گفتم بیاد ببینتش
کلی ازش عکس گرفتیم
ماری: بریم دیگه
ته: گروه کجاس؟(تعجب)
ماری: گم شدیم؟
ته: نه بابا خیالت راحت من نقشه دارم
ماری: وای خدایا شرتت(نفس عمیق)
ته: ای وای
ماری: چیه چی شد؟ چیکار کردی؟
ته: کولم
رو دادم دست کوک
ماری: دیگه هیچی
ته: کولت هست
ماری: اره من کولم رو اوردم
ته: چادر داخلشه؟
ماری: اره نمیبینی
چقدر گندس؟ کمک کن در بیاریم
(بعد زدن چادر رفتن تو)
ته: من اب و چراغ دارم
ماری: منم یکم غذا و خوراکی دارم
ته: شب شده دشت
پتو بالشت!؟
ماری: دشک نه ولی پتو بالش دارم
ته: همین هم خوبه بخوابیم
فردا صبح حتما
یکی میاد دنبالمون
(اونجا که اینا بودن انتن نیس)
(نصف شب)
ویو ته
دیدم ماری نشسته بلند شدم بهش
گفتم: چرا نشستی؟
ماری:....
ته: صدامو میشنوی؟
ماری:...
ته: هی روتو بکن این ور
برش
گردوندم
که افتاد زمین به چشماش نگاه کردم سیاه بود گردنم رو گرفت که بیدار شدم نفس نفس میزدم ماری بالا سرم بود
ماری: چی شده؟
ته: خواب بد دیدم، میشه بغلت کنم؟(بغض)
ماری: اره بیا اینجا
سرم رو روی سینش
گذاشتم
که موهام رو بوسید نازی میکرد پتو رو داد روم حس میکردم توی بغل مامانمم
چشمام کم کم بسته شد
ویو ماری
ته کم کم خوابید
منم اروم اروم نازش
کردم که خودمم
خوابم برد
با صدای عکس از خواب بیدار شدم که دیدم لاوین و کوک دارم ازمون
عکس میگیرن
ماری: هی اونو پاک کنیننننننن(عصبی)
لاوین: ببخشید خوشگلم
این هکس رو شب عروسی میزنین
به دیوار (خندید و رفت)
کوک: 😛(رفت)
ته: چی شده
ماری: ازمون عکس گرفتن
ته: خوبه که
ماری: نیسسسسسس(حرصی)
ته: بیا بریم بیرون
رفتیم بیرون که استاد هممون
رو جمع کرد
استاد: بچه ها هنوز یک هفته دیگه اینجا هستیم ولی شما شیطنت هاتون
خیلی زیاده اگر بخواین
ادامه بدین
فردا اردو رو تمام میکنم
بچه ها: نههههه
استاد: قول میدین؟
بچه ها: ارههههه
استاد: بریم برای جنگل
گردی
همه وسایل های گردش
رو برداشتین؟
بچه ها: ارهههه
استاد: بریم
راه افتادیم
رفتیم تو جنگل
هر چیز جالب رو عکس میگرفتم
که چشمم خورد به یه گل خیلی خوشگل به ته گفتم بیاد ببینتش
کلی ازش عکس گرفتیم
ماری: بریم دیگه
ته: گروه کجاس؟(تعجب)
ماری: گم شدیم؟
ته: نه بابا خیالت راحت من نقشه دارم
ماری: وای خدایا شرتت(نفس عمیق)
ته: ای وای
ماری: چیه چی شد؟ چیکار کردی؟
ته: کولم
رو دادم دست کوک
ماری: دیگه هیچی
ته: کولت هست
ماری: اره من کولم رو اوردم
ته: چادر داخلشه؟
ماری: اره نمیبینی
چقدر گندس؟ کمک کن در بیاریم
(بعد زدن چادر رفتن تو)
ته: من اب و چراغ دارم
ماری: منم یکم غذا و خوراکی دارم
ته: شب شده دشت
پتو بالشت!؟
ماری: دشک نه ولی پتو بالش دارم
ته: همین هم خوبه بخوابیم
فردا صبح حتما
یکی میاد دنبالمون
(اونجا که اینا بودن انتن نیس)
(نصف شب)
ویو ته
دیدم ماری نشسته بلند شدم بهش
گفتم: چرا نشستی؟
ماری:....
ته: صدامو میشنوی؟
ماری:...
ته: هی روتو بکن این ور
برش
گردوندم
که افتاد زمین به چشماش نگاه کردم سیاه بود گردنم رو گرفت که بیدار شدم نفس نفس میزدم ماری بالا سرم بود
ماری: چی شده؟
ته: خواب بد دیدم، میشه بغلت کنم؟(بغض)
ماری: اره بیا اینجا
سرم رو روی سینش
گذاشتم
که موهام رو بوسید نازی میکرد پتو رو داد روم حس میکردم توی بغل مامانمم
چشمام کم کم بسته شد
ویو ماری
ته کم کم خوابید
منم اروم اروم نازش
کردم که خودمم
خوابم برد
۴.۴k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.