رمان من را به یاد آور قسمت 10
رمان #من_را_به_یاد_آور قسمت 10
#آروین
اروم خم شد سمتم و در گوشم گفت: فکر کنم این پسره بهم چشم داره
گفتم: درمورد خودت چی فکر کردی واقعا؟ از اون ادمای لاشیه ولی دیگه در اون حد نه
گفت: ایش از من گفتن بود
کامیار گفت: نگاه خانم حالتون خوبه؟ فکر کنم مست کردین
نگاه گفت: ن من اصلا چیزی نخوردم
کامیار گفت: اهان پس ضعف دارین
زیر لب گفتم: چه گیری داده
#نگاه
بخدا این به من چشم داره اروینم که باورم نمیکنه. اروین بلند شد که گفتم: کجا؟
گفت: الان میام
گفتم: نمیشه نری؟!
گفت: الان میام بابا
گفتم: پس منم باهات میام
گفت: ای بابا الان میام دیگه
رفت و ده دقیقه ای گذشت اما هنوز نیومده بود. بلند شدم و رفتم سمت دستشویی اما اونجا نبود. از سالن رفتم بیرون و به اطراف نگاه کردم: پس کجاست؟
یهو صدای کامیار اومد: نگاه خانم
بهش نگاه کردم و گفتم: بله
گفت: چیزی شده؟
گفتم: نه دنبال آروینم
دستمو گرفت و گفت: فکر کنم رفت اونور
و منو داشت بزور میبرد. گفتم: ولم میکنی؟
گفت: نه دیدم از اونور رفت
گفتم: اخه اونور چیکار داره ولم کن
گفت: ن بیا
گفتم: ولم کنننن
#سوم_شخص
اروین خداحافظی و کرد و رفت سمت جایی که نشسته بودن. رفته بود نوشیدنی برداره اما یکی از دوستاش به حرف گرفته بودش. نگاه نبود این خیلی جای نگرانی نداشت اما کامیارم نبود. به اطرافش نگاه کرد و رفت دنبال نگاه. یهو صدای داد از بیرون سالن شنید.
#آروین
سریع رفتم سمت در که دیدم کامیار داره بزور نگاه رو میبره. رفتم سمتشون و با پا محکم زدم به شکمش که پرت شد روی زمین و نگاه جیغ زد. برگشتم سمت نگاه و گفتم: خوبی چیزیت نشد؟
نفس راحتی کشید و گفت: نه خوبم
دستشو محکم گرفتم و رفتم داخل سالن و رفتم سمت آرشام و محکم زدم تو گوشش. صدای اهنگ و قطع کردن و همه خیره شدن بهمون. آرشام گفت: چیه چیشده؟
داد زدم: بخاطر دوست تو نزدیک بود نگاه آسیب ببینه
اروم گفت: یعنی چی؟
بلند تر داد زدم: یعنی اینکه...
دیگه ادامه ندادم و پوفی کردم. نگاه گفت: اشکال نداره تقصیر اون نیست... بیا بریم از اینجا
....
#رمان_من_را_به_یاد_آور
#آروین
اروم خم شد سمتم و در گوشم گفت: فکر کنم این پسره بهم چشم داره
گفتم: درمورد خودت چی فکر کردی واقعا؟ از اون ادمای لاشیه ولی دیگه در اون حد نه
گفت: ایش از من گفتن بود
کامیار گفت: نگاه خانم حالتون خوبه؟ فکر کنم مست کردین
نگاه گفت: ن من اصلا چیزی نخوردم
کامیار گفت: اهان پس ضعف دارین
زیر لب گفتم: چه گیری داده
#نگاه
بخدا این به من چشم داره اروینم که باورم نمیکنه. اروین بلند شد که گفتم: کجا؟
گفت: الان میام
گفتم: نمیشه نری؟!
گفت: الان میام بابا
گفتم: پس منم باهات میام
گفت: ای بابا الان میام دیگه
رفت و ده دقیقه ای گذشت اما هنوز نیومده بود. بلند شدم و رفتم سمت دستشویی اما اونجا نبود. از سالن رفتم بیرون و به اطراف نگاه کردم: پس کجاست؟
یهو صدای کامیار اومد: نگاه خانم
بهش نگاه کردم و گفتم: بله
گفت: چیزی شده؟
گفتم: نه دنبال آروینم
دستمو گرفت و گفت: فکر کنم رفت اونور
و منو داشت بزور میبرد. گفتم: ولم میکنی؟
گفت: نه دیدم از اونور رفت
گفتم: اخه اونور چیکار داره ولم کن
گفت: ن بیا
گفتم: ولم کنننن
#سوم_شخص
اروین خداحافظی و کرد و رفت سمت جایی که نشسته بودن. رفته بود نوشیدنی برداره اما یکی از دوستاش به حرف گرفته بودش. نگاه نبود این خیلی جای نگرانی نداشت اما کامیارم نبود. به اطرافش نگاه کرد و رفت دنبال نگاه. یهو صدای داد از بیرون سالن شنید.
#آروین
سریع رفتم سمت در که دیدم کامیار داره بزور نگاه رو میبره. رفتم سمتشون و با پا محکم زدم به شکمش که پرت شد روی زمین و نگاه جیغ زد. برگشتم سمت نگاه و گفتم: خوبی چیزیت نشد؟
نفس راحتی کشید و گفت: نه خوبم
دستشو محکم گرفتم و رفتم داخل سالن و رفتم سمت آرشام و محکم زدم تو گوشش. صدای اهنگ و قطع کردن و همه خیره شدن بهمون. آرشام گفت: چیه چیشده؟
داد زدم: بخاطر دوست تو نزدیک بود نگاه آسیب ببینه
اروم گفت: یعنی چی؟
بلند تر داد زدم: یعنی اینکه...
دیگه ادامه ندادم و پوفی کردم. نگاه گفت: اشکال نداره تقصیر اون نیست... بیا بریم از اینجا
....
#رمان_من_را_به_یاد_آور
۵.۲k
۰۶ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.