"مرد سیاه پوش با قلبی طلایی"
"مرد سیاه پوش با قلبی طلایی"
ریموس-هی لوسی!اینجایی ؟همه جا رو دنبالت گشتیم.حتی دخمه معجون سازی هم رفتیم .سیریوس دیگه داره دق میکنه از نگرانی....وایسا ببینم چرا چشات قرمزه ؟اسنیپ چیزی بهت گفته؟
ریموس شخصیت دلسوزی داشت همیشه میشد توی شرایط بد روش حساب کرد.از اونجایی هم که توی هاگوارتز درس خونده بود مطمئنا اطلاعات زیادی داشت .پس بی مقدمه پرسیدم: پروفسور اسنیپ مرگخواره ؟
از سوال غیر منتظره ام جا خورد.خودشو جمع و جور کرد و گفت.
ریموس-اممم.. خب این قضیه یکم پیچیده اس .نکته های مبهم زیادی داره اما خب باشه .برات میگم . از وقتی یادم میاد از پروفسور اسنیپ به عنوان یه نابغه معجون سازی یاد میشه. قبل از اسنیپ پروفسور اسلاگهورن این درس رو تدریس میکرده.اونقدر باهوش بوده که تونسته توی سال اخر چندتا معجون به نام خودش ثبت کنه. این اصلا چیز کمی نیست . همین استعدادش باعث میشه اسلاگهورن پیر بعد از خودش اسنیپ رو به عنوان استاد جدید به دامبلدور معرفی کنه.از اونجایی هم که اسنیپ جزء شاگردای ممتاز هاگوارتز بوده ، دامبلدور قبول میکنه. از همون موقع اسنیپ میشه جوان ترین پروفسور تاریخ هاگوارتز. بر خلاف سن کمش بسیار سخت گیر و بداخلاق بوده و اختلاف سنی کمش با بچه ها باعث نمیشد که اونو جدی نگیرن. حتما الان از خودت میپرسی که من این همه اطلاعات رو ازکجا دارم. راستش شیطنت و تنبیه شدن همیشه هم بد نیست . مخصوصا اگر توی دستشویی متروکه دخترانه باشه.
ریموس چشمکی زد و ادامه داد: نمیدونم تاحالا میرتل گریان رو دیدی یا نه .اون یه روح توی دستشویی دخترانه هست که اغلب از اونجا بیرون نمیاد. گهگاهی برای تنوع توی لوله های اب جابه جا میشه . ما توی دوران جادو اموزیمون 4 نفر بودیم .من و سیریوس و جیمز و....یه عوضی دیگه .یه بار که تنبیه شده بودیم مجبور بودیم دستشویی متروکه رو بدون جارو تمیز کنیم. اونجا میرتل داستان دختر گریفندوری رو برامون تعریف کرد که عاشق سوروس اسنیپ اسلیترینی شده بود.اگه اشتباه نکنم اسمش ماتیلدا بود .همیشه فکر میکرده که اسنیپ از اون متنفره چون یه گریفندوری ماگل زاده بوده .اما به طور غیر منتظره ای سوروس بعد از فارق التحصیلی از ماتیلدا خواستگاری میکنه و با اون ازدواج میکنه.البته این خوشی خیلی دووم نمیاره.
منکه حالا به خاطر این داستان پر رمز و راز حسابی کنجکاو شده بودم نتونستم سکوت ریموس رو تحمل کنم .
-خب بعدش؟
ریموس-خب قسمت مبهمش از همینجا شروع میشه .من اصلا نمیدونم رابطش با ماتیلدا چجوری بود ولی اگه دوستش نداشت که باهاش ازدواج نمیکرد.پس چرا وقتی میدونست با پیوستن به یاران ولدمورت چه خطراتی ممکنه خانوادشو تحدید کنه ،به مرگخوارها پیوست؟ از طرفی هم میشه گفت چون اسلیترینی بوده میل زیادی به قدرت داشته .همون وعده ی وسوسه کننده ولدمورت به پیروانش. ولی خب باز این هم دلیل محکمی نیست. خلاصه که بعد از اون اتفاق خانوادش از هم پاشید و ماتیلدا برای همیشه غیبش میزنه. چند وقتی از رفتن ماتیلدا میگذشت .همه فهمیده بودن که اسنیپ مرگخواره .خوشبختانه دامبلدور تونسته بود که ولدمورت رو برای اولین بار شکست بده. بعد از اسنیپ از رفتن به زندان ازکابان تبرعه میشه و حتی پروفسور دامبلدور دوباره اونو میپذیره انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده. البته اسنیپ هم کار خطرناکی کرد.
-چی؟
ریموس-به ولدمورت خیانت کرد. این طور که دامبلدور میگفت ، بعد از پشیمونی اسنیپ ، تصمیم میگیره که جاسوسی ولدمورت رو بکنه که کارش خیلی روی پیروزی دامبلدور اثر میکنه.
خواستم سوال دیگه ای بپرسم که صدای عصبی سیریوس توی گوشم پیچید.
سیریوس-ریموس!تو اینجایی؟ چند ساعته لوسی گم شده.کل هاگوارتز رو گشتم حتی قسمت ممنوعه کتابخونه رو .دارم از نگرانی میمیرم و اونوقت تو اینجا نشستی و با خیال راحت دریاچه رو تماشا میکنی؟ واقعا که خیلی...
ریموس نذاشت ادامه بده وگرنه تا فردا میخواست غر بزنه. کمی خودشو به عقب متمایل کرد تا سیریوس بتونه من رو ببینه.
سیریوس تا منو دید سریع دوید سمتم و عین مامانا شروع کرد به وارسیم.
سیریوس-او خدای من داشتم زهره ترک میشدم. سالمی چیزیت نشده.با خودم گفتم حتما اسنیپ بلایی سرت اورده.
از اینکه همیشه اسنیپ رو مقصر میدونست کمی ناراحت شدم . شایدم ناراحتیم بخاطر قضاوت بیجام بود.
ریموس-هی لوسی!اینجایی ؟همه جا رو دنبالت گشتیم.حتی دخمه معجون سازی هم رفتیم .سیریوس دیگه داره دق میکنه از نگرانی....وایسا ببینم چرا چشات قرمزه ؟اسنیپ چیزی بهت گفته؟
ریموس شخصیت دلسوزی داشت همیشه میشد توی شرایط بد روش حساب کرد.از اونجایی هم که توی هاگوارتز درس خونده بود مطمئنا اطلاعات زیادی داشت .پس بی مقدمه پرسیدم: پروفسور اسنیپ مرگخواره ؟
از سوال غیر منتظره ام جا خورد.خودشو جمع و جور کرد و گفت.
ریموس-اممم.. خب این قضیه یکم پیچیده اس .نکته های مبهم زیادی داره اما خب باشه .برات میگم . از وقتی یادم میاد از پروفسور اسنیپ به عنوان یه نابغه معجون سازی یاد میشه. قبل از اسنیپ پروفسور اسلاگهورن این درس رو تدریس میکرده.اونقدر باهوش بوده که تونسته توی سال اخر چندتا معجون به نام خودش ثبت کنه. این اصلا چیز کمی نیست . همین استعدادش باعث میشه اسلاگهورن پیر بعد از خودش اسنیپ رو به عنوان استاد جدید به دامبلدور معرفی کنه.از اونجایی هم که اسنیپ جزء شاگردای ممتاز هاگوارتز بوده ، دامبلدور قبول میکنه. از همون موقع اسنیپ میشه جوان ترین پروفسور تاریخ هاگوارتز. بر خلاف سن کمش بسیار سخت گیر و بداخلاق بوده و اختلاف سنی کمش با بچه ها باعث نمیشد که اونو جدی نگیرن. حتما الان از خودت میپرسی که من این همه اطلاعات رو ازکجا دارم. راستش شیطنت و تنبیه شدن همیشه هم بد نیست . مخصوصا اگر توی دستشویی متروکه دخترانه باشه.
ریموس چشمکی زد و ادامه داد: نمیدونم تاحالا میرتل گریان رو دیدی یا نه .اون یه روح توی دستشویی دخترانه هست که اغلب از اونجا بیرون نمیاد. گهگاهی برای تنوع توی لوله های اب جابه جا میشه . ما توی دوران جادو اموزیمون 4 نفر بودیم .من و سیریوس و جیمز و....یه عوضی دیگه .یه بار که تنبیه شده بودیم مجبور بودیم دستشویی متروکه رو بدون جارو تمیز کنیم. اونجا میرتل داستان دختر گریفندوری رو برامون تعریف کرد که عاشق سوروس اسنیپ اسلیترینی شده بود.اگه اشتباه نکنم اسمش ماتیلدا بود .همیشه فکر میکرده که اسنیپ از اون متنفره چون یه گریفندوری ماگل زاده بوده .اما به طور غیر منتظره ای سوروس بعد از فارق التحصیلی از ماتیلدا خواستگاری میکنه و با اون ازدواج میکنه.البته این خوشی خیلی دووم نمیاره.
منکه حالا به خاطر این داستان پر رمز و راز حسابی کنجکاو شده بودم نتونستم سکوت ریموس رو تحمل کنم .
-خب بعدش؟
ریموس-خب قسمت مبهمش از همینجا شروع میشه .من اصلا نمیدونم رابطش با ماتیلدا چجوری بود ولی اگه دوستش نداشت که باهاش ازدواج نمیکرد.پس چرا وقتی میدونست با پیوستن به یاران ولدمورت چه خطراتی ممکنه خانوادشو تحدید کنه ،به مرگخوارها پیوست؟ از طرفی هم میشه گفت چون اسلیترینی بوده میل زیادی به قدرت داشته .همون وعده ی وسوسه کننده ولدمورت به پیروانش. ولی خب باز این هم دلیل محکمی نیست. خلاصه که بعد از اون اتفاق خانوادش از هم پاشید و ماتیلدا برای همیشه غیبش میزنه. چند وقتی از رفتن ماتیلدا میگذشت .همه فهمیده بودن که اسنیپ مرگخواره .خوشبختانه دامبلدور تونسته بود که ولدمورت رو برای اولین بار شکست بده. بعد از اسنیپ از رفتن به زندان ازکابان تبرعه میشه و حتی پروفسور دامبلدور دوباره اونو میپذیره انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده. البته اسنیپ هم کار خطرناکی کرد.
-چی؟
ریموس-به ولدمورت خیانت کرد. این طور که دامبلدور میگفت ، بعد از پشیمونی اسنیپ ، تصمیم میگیره که جاسوسی ولدمورت رو بکنه که کارش خیلی روی پیروزی دامبلدور اثر میکنه.
خواستم سوال دیگه ای بپرسم که صدای عصبی سیریوس توی گوشم پیچید.
سیریوس-ریموس!تو اینجایی؟ چند ساعته لوسی گم شده.کل هاگوارتز رو گشتم حتی قسمت ممنوعه کتابخونه رو .دارم از نگرانی میمیرم و اونوقت تو اینجا نشستی و با خیال راحت دریاچه رو تماشا میکنی؟ واقعا که خیلی...
ریموس نذاشت ادامه بده وگرنه تا فردا میخواست غر بزنه. کمی خودشو به عقب متمایل کرد تا سیریوس بتونه من رو ببینه.
سیریوس تا منو دید سریع دوید سمتم و عین مامانا شروع کرد به وارسیم.
سیریوس-او خدای من داشتم زهره ترک میشدم. سالمی چیزیت نشده.با خودم گفتم حتما اسنیپ بلایی سرت اورده.
از اینکه همیشه اسنیپ رو مقصر میدونست کمی ناراحت شدم . شایدم ناراحتیم بخاطر قضاوت بیجام بود.
۵.۴k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.