معجزه زندگی پارت ۷
از زبون خودم
فکر نمیکردم حالم خوب شه ولی شد رفتم پایین لبخند عجیبی رو لبام بود رفتم تو اتاقم در و بستم افتادم رو تخت خوابیدم چند وقت بود مونده بودم امروز بهم گفتن ارباب مریضه گفتن برم اونجا رفتم تو وقتی دیدم اونجوری رو تخت افتاده و میلرزه و عرق میکنه دلم سوخت رفتم یه پارچه آب برداشتم رفتم پیشش با حوله کنارش نشستم دستمالو رو صورتش و پاهاش میکشیدم همون موقع چشماشو بازکرد سلفه میکرد کوک:جوجوجونگی من:ارباب حالتون خوبه دستمو گرفت محکم من:ارباب باید تبتونو بیارم پایین کوک:نمیخوام من:چی کوک:م م م م من تو رو من:منو چی کوک:من تو رو میخوام با این حرفش قلبم درد گرفت من:چ چی حتما حالتون خوب نیست اینجوری میگین کوک:نه من خیلیم جدیم لعنتی گفتم تو رو میخوام خیلی وقته میخوام بهت بگم دوست دارم نمیخوام از دستت بدم قو قول میدم مراقبت باشم من:اما ارباب من برده ام اما شما کوک:گور بابای ارباب و برده ای از الان به بعد برده نیستی تو خانوم منی دوست دختر ارباب میشی بزاری وارد زندگیت بشم نمیزارم کسی کسی بهت چیزی بگه اکه بگه تیکه تیکش میکنم تو هرکاری میخوای برات انجام میدم فقط کنارم باش لبخندی زدم من:هه واقعا فکر میکنی بتونی جایه پدر و مادرمو پر کنی کوک:شاید نتونم اما از این زندگی درت میارم نمیزارم دوباره به اون گورستون برگردی فهمیدی کنار من زندگی راحت پیدا میکنی من:واقعا کوک:آره چرا که نه میمونی کنارم من:از اونجایی که منم دوست دارم قبول میکنم به یک شرط کوک:هرچی باشه قبول میکنم من:دیگه بداخلاق و زورگو نباش بیخودی برده نخر کوک:باشه قول میدم بخاطر خودم و خودت من:هه خوبه کوک:خیلی دوست دارم من:منم دوست دارم کوک:حالا بیخیال راحت بیهوش میشم☺ بیهوش شد من:عه جونگ کوک جونگ کوک (بچم از ذوق بیهوش شد) رفتم جلو صورتش یهو گفت پخ ترسیدم زدم به بازوش من:عهههههه ترسیدم کوک:خواستم امتحانت کنم بیبی من:نکن خوب آدم نگران میشه بی ادب😌 خندید کوک:بی ادبم جون تو بی ادبم کردی(ژونننن😔💔👌)
فکر نمیکردم حالم خوب شه ولی شد رفتم پایین لبخند عجیبی رو لبام بود رفتم تو اتاقم در و بستم افتادم رو تخت خوابیدم چند وقت بود مونده بودم امروز بهم گفتن ارباب مریضه گفتن برم اونجا رفتم تو وقتی دیدم اونجوری رو تخت افتاده و میلرزه و عرق میکنه دلم سوخت رفتم یه پارچه آب برداشتم رفتم پیشش با حوله کنارش نشستم دستمالو رو صورتش و پاهاش میکشیدم همون موقع چشماشو بازکرد سلفه میکرد کوک:جوجوجونگی من:ارباب حالتون خوبه دستمو گرفت محکم من:ارباب باید تبتونو بیارم پایین کوک:نمیخوام من:چی کوک:م م م م من تو رو من:منو چی کوک:من تو رو میخوام با این حرفش قلبم درد گرفت من:چ چی حتما حالتون خوب نیست اینجوری میگین کوک:نه من خیلیم جدیم لعنتی گفتم تو رو میخوام خیلی وقته میخوام بهت بگم دوست دارم نمیخوام از دستت بدم قو قول میدم مراقبت باشم من:اما ارباب من برده ام اما شما کوک:گور بابای ارباب و برده ای از الان به بعد برده نیستی تو خانوم منی دوست دختر ارباب میشی بزاری وارد زندگیت بشم نمیزارم کسی کسی بهت چیزی بگه اکه بگه تیکه تیکش میکنم تو هرکاری میخوای برات انجام میدم فقط کنارم باش لبخندی زدم من:هه واقعا فکر میکنی بتونی جایه پدر و مادرمو پر کنی کوک:شاید نتونم اما از این زندگی درت میارم نمیزارم دوباره به اون گورستون برگردی فهمیدی کنار من زندگی راحت پیدا میکنی من:واقعا کوک:آره چرا که نه میمونی کنارم من:از اونجایی که منم دوست دارم قبول میکنم به یک شرط کوک:هرچی باشه قبول میکنم من:دیگه بداخلاق و زورگو نباش بیخودی برده نخر کوک:باشه قول میدم بخاطر خودم و خودت من:هه خوبه کوک:خیلی دوست دارم من:منم دوست دارم کوک:حالا بیخیال راحت بیهوش میشم☺ بیهوش شد من:عه جونگ کوک جونگ کوک (بچم از ذوق بیهوش شد) رفتم جلو صورتش یهو گفت پخ ترسیدم زدم به بازوش من:عهههههه ترسیدم کوک:خواستم امتحانت کنم بیبی من:نکن خوب آدم نگران میشه بی ادب😌 خندید کوک:بی ادبم جون تو بی ادبم کردی(ژونننن😔💔👌)
۱۸.۰k
۰۷ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.