(پارت24)
کوک*ویو
(فردا صبج زود ساعت ۶)
صبح شده و دوباره.
مدرسه کابوس همیشگیم.
روشن شد.
اهان قسمت خوبش ا.ت هست.
ا.ت و میبینم.
اه اون پسره ایکبیری.
کیفم و اماده کردم.
و کت شلوار مدرسه ر پوشیدم.
و رفتم.
خدایا امروز اتفاقی نیوفته.
ا.ت*ویو.
صبحانه خوردم.
موهام و شونه کردم.
و لباسام و پوشیدم.
عطر زدم.
مسواک زدم.
اخیش الان خوبه.
حتما یونجون خوشش میاد.
قراره امرو زیونجون بیود دنبالم.
که بریم مدرسه.
ما از بچگی امبازی بودیم.
بهترین دوست ها بودیم.
و من دوسش داشتم.
الانم دوسش دارم.
صدتی بکق اومد.
یکی بهم زنگ زد.
دیدم نوشته یونجون.
فهمیدم یونجون اومده.
جواب دادم.
ا.ت:اومدم.
یونجون:منتظرتم بیب.
وقتی گفت بیبی قلبم.
تکون خورد.
گفتم.
ا.ت:اومدم.
رفتم بیرون.
دیدم ماشین یونجون.
روبرو خونمو هست.
(فردا صبج زود ساعت ۶)
صبح شده و دوباره.
مدرسه کابوس همیشگیم.
روشن شد.
اهان قسمت خوبش ا.ت هست.
ا.ت و میبینم.
اه اون پسره ایکبیری.
کیفم و اماده کردم.
و کت شلوار مدرسه ر پوشیدم.
و رفتم.
خدایا امروز اتفاقی نیوفته.
ا.ت*ویو.
صبحانه خوردم.
موهام و شونه کردم.
و لباسام و پوشیدم.
عطر زدم.
مسواک زدم.
اخیش الان خوبه.
حتما یونجون خوشش میاد.
قراره امرو زیونجون بیود دنبالم.
که بریم مدرسه.
ما از بچگی امبازی بودیم.
بهترین دوست ها بودیم.
و من دوسش داشتم.
الانم دوسش دارم.
صدتی بکق اومد.
یکی بهم زنگ زد.
دیدم نوشته یونجون.
فهمیدم یونجون اومده.
جواب دادم.
ا.ت:اومدم.
یونجون:منتظرتم بیب.
وقتی گفت بیبی قلبم.
تکون خورد.
گفتم.
ا.ت:اومدم.
رفتم بیرون.
دیدم ماشین یونجون.
روبرو خونمو هست.
۸.۰k
۰۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.