تک پارتی ƪ(˘⌣˘)ʃ
داشت توی راه روی بیمارستان راه میرفت دیگه هیچی براش مهم نبود فقط نگران فرشتش بود که توی اتاق عمل بود استرس تا ٱستوخونش نفوذ کرده بود
ساعت از دستش در رفته بود.....تقریبا ۲ ساعت بود که بدون هیچ حرکتی اونجا وایساده بود
کم کم اشکاش از قرنیش رد شدن و پایین ریختن...
از این که پرستارا رد میشدن و بدون ذره ای حرف میزاشتن میرفتن عصبی شده بود
فقط میخواست بدونه حالش چطوره اما اونا هیچی جز ی کلمه نمی گفتن « از دکتر بپرسید ، لطفاً وقتمون رو نگیرید »
تو افکارش غرق شده بود نکنه بلایی سر فرشتش یا اون کوچولو افتاده باشه
اینقدری غرق فکر بود که حتی حواسش به اومدن دکتر نبود
دکتر : آقای جعون ... حالتون خوبه....آقای جعون
جونگ کوک: بله بله ... حال همسرم چطوره
دکتر : خوبه ...در واقع جوفتشون خوبن
استرسش به کل ریخت و تک لبخندی زد
جونگ کوک: میتونم ببینمشون
دکتر : بله توی اتاق سمت چ.....
محلت نداد حرف دکتر تموم شه و سریع سمت بخش مراقبت های ویژه حرکت کرد ی تشکرم نکرد .....
*
*
*
*
*
«ات»
توی اتاق روی تخت خوابیده بود
بخاطر دارو های شیمیایی نیمه هوشیار بود
نگاهی به در انداخت که سریع باز و بسته شد
کوک وارد اتاق شد و کنار تخت پیش آن نشست
کوک : ات ...عشقم خوبی
دست ات رو به آرومی در دستای خودش قرار داد و فشرد
ات : خوبم ...بچه
کوک : اینا ...اینجاس
بچه رو از روی گهواره مخصوصش برداشت و به ات داد
ات : واییی خیلی نازه
کوک : هدیس
ات : چی
کوک : این بچه ی هدیس
ات : آره ...درست میگی
کوک خودشو به ات نزدیک کرد و بقلش کرد
کوک : چاگی ....همونطور که ما عاشق این بچه ایم....اونم عاشق ما میشه
ات : شاید بیشتر از ی عاشق ...به خونواده مون خوش اومدی آلبالو کوچولو
......
دست هام. درد گرفت
مغزم پوکید
بازم فقط رد شید و برید
ساعت از دستش در رفته بود.....تقریبا ۲ ساعت بود که بدون هیچ حرکتی اونجا وایساده بود
کم کم اشکاش از قرنیش رد شدن و پایین ریختن...
از این که پرستارا رد میشدن و بدون ذره ای حرف میزاشتن میرفتن عصبی شده بود
فقط میخواست بدونه حالش چطوره اما اونا هیچی جز ی کلمه نمی گفتن « از دکتر بپرسید ، لطفاً وقتمون رو نگیرید »
تو افکارش غرق شده بود نکنه بلایی سر فرشتش یا اون کوچولو افتاده باشه
اینقدری غرق فکر بود که حتی حواسش به اومدن دکتر نبود
دکتر : آقای جعون ... حالتون خوبه....آقای جعون
جونگ کوک: بله بله ... حال همسرم چطوره
دکتر : خوبه ...در واقع جوفتشون خوبن
استرسش به کل ریخت و تک لبخندی زد
جونگ کوک: میتونم ببینمشون
دکتر : بله توی اتاق سمت چ.....
محلت نداد حرف دکتر تموم شه و سریع سمت بخش مراقبت های ویژه حرکت کرد ی تشکرم نکرد .....
*
*
*
*
*
«ات»
توی اتاق روی تخت خوابیده بود
بخاطر دارو های شیمیایی نیمه هوشیار بود
نگاهی به در انداخت که سریع باز و بسته شد
کوک وارد اتاق شد و کنار تخت پیش آن نشست
کوک : ات ...عشقم خوبی
دست ات رو به آرومی در دستای خودش قرار داد و فشرد
ات : خوبم ...بچه
کوک : اینا ...اینجاس
بچه رو از روی گهواره مخصوصش برداشت و به ات داد
ات : واییی خیلی نازه
کوک : هدیس
ات : چی
کوک : این بچه ی هدیس
ات : آره ...درست میگی
کوک خودشو به ات نزدیک کرد و بقلش کرد
کوک : چاگی ....همونطور که ما عاشق این بچه ایم....اونم عاشق ما میشه
ات : شاید بیشتر از ی عاشق ...به خونواده مون خوش اومدی آلبالو کوچولو
......
دست هام. درد گرفت
مغزم پوکید
بازم فقط رد شید و برید
۸.۱k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.