P38
داشتم یخ میکردم و لباسامم خیس بودن ، وقتی کارش تموم بی توجه از اتاق رفت بیرون ، منم پتو رو از دورم برداشتم و رفتم سمت کمدم و لباسم رو عوض کردم ، یه بلیز و شلوار سرمه ای پوشیدم ، رفتم روی تخت نشستم و پتو رو دوباره دورم پیچیدم با اینکه پتو دورم بود احساس کردم هنوز یکم سردمه ، در تعجبم چرا اون آب باید اینقدر یخ باشه ، پسره ی سنگدل چطور تونست منو تو اون آب یخ بندازه حقش بود یه سطل آب روش خالی میکردم . نمیدونستم چند ساعته از صبح گذاشته برای همین به ساعت نگاه کردم که حدود 6 بود همون طور که روی تخت نشسته بودم بودم زانوهام رو بغل کردم که جونگ کوک اومد تو اتاق و گفت : یخ کردی ؟
با اخم سرمو آوردم بالا و سرد ترین نگاهم رو بهش دادم که بعد از چند ثانیه گفت : منو اون طوری نگاه نکن
با حرفش سرم رو انداختم پایین و گذاشتم رو پاهام که دوباره از اتاق رفت بیرون ، چند دقیقه ای گذشت که احساس کردم به اندازه کافی گرمم شده برای همین پتو رو گذاشتم کنار ، دلم میخواست خودم رو به یه چیزی مشغول کنم ، پاشدم رفتم کمدم و جلد اول رو از کتابایی که جیمین آورده بود رو برداشتم ، نشستم روی تخت و صفحه اولشو باز کردم که چشمم به یه متن خیلی قشنگ افتاد .
(اینجا احساساتی رو میبینی که چیز هایی به تو یاد میدن) (here you see some feelings that learn you somethin)
با نوشته کتاب بیشتر کنجکاو به خودنش شدم اما اصلا حوصلش رو نداشتم ، این روزا کتاب زیاد خونده بودم و دلم یه چیزی جدید میخواست برای همین دوباره گذاشتمش توی کمد تا بعدن بخونمش . که یکی در اتاق رو زدم حدس زدم جونگ کوک نیست چون جونگ کوک در نمیزنه در رو باز میکنه ، در باز شد و جیمین اومد تو با دیدن موهای خیسم شوکه شد و گفت : چی شده ؟ چرا خیسی؟
میدونستم اگه الان بگم جونگ کوک انداختتم تو استخر پیامد خوبی نداره برای همین گفتم : حموم بودم
سرش رو به معنای تایید تکون داد و گفت : خب ا/ت می خواستم یه چیزی بهت بگم .
رفتم سمت در رو آستین جیمین رو گرفتم و کامل آوردمش تو اتاق بعدم در رو بستم و گفتم : بفرمایید بشینید
جیمین : چه موُدب
روی تخت که نشستیم شروع کرد حرفش رو ادامه دادن : فردا تولد جونگ کوکه و از اونجایی که شما تازه ازدواج کردین خانم لی میخواد تو عمارتش برای جونگ کوک تولد بگیره .
ا/ت : به مادرت میگی خانم لی ؟
جیمین خنده ریزی کرد و گفت : نه برای اینکه تو راحت باشی گفتم
با اخم سرمو آوردم بالا و سرد ترین نگاهم رو بهش دادم که بعد از چند ثانیه گفت : منو اون طوری نگاه نکن
با حرفش سرم رو انداختم پایین و گذاشتم رو پاهام که دوباره از اتاق رفت بیرون ، چند دقیقه ای گذشت که احساس کردم به اندازه کافی گرمم شده برای همین پتو رو گذاشتم کنار ، دلم میخواست خودم رو به یه چیزی مشغول کنم ، پاشدم رفتم کمدم و جلد اول رو از کتابایی که جیمین آورده بود رو برداشتم ، نشستم روی تخت و صفحه اولشو باز کردم که چشمم به یه متن خیلی قشنگ افتاد .
(اینجا احساساتی رو میبینی که چیز هایی به تو یاد میدن) (here you see some feelings that learn you somethin)
با نوشته کتاب بیشتر کنجکاو به خودنش شدم اما اصلا حوصلش رو نداشتم ، این روزا کتاب زیاد خونده بودم و دلم یه چیزی جدید میخواست برای همین دوباره گذاشتمش توی کمد تا بعدن بخونمش . که یکی در اتاق رو زدم حدس زدم جونگ کوک نیست چون جونگ کوک در نمیزنه در رو باز میکنه ، در باز شد و جیمین اومد تو با دیدن موهای خیسم شوکه شد و گفت : چی شده ؟ چرا خیسی؟
میدونستم اگه الان بگم جونگ کوک انداختتم تو استخر پیامد خوبی نداره برای همین گفتم : حموم بودم
سرش رو به معنای تایید تکون داد و گفت : خب ا/ت می خواستم یه چیزی بهت بگم .
رفتم سمت در رو آستین جیمین رو گرفتم و کامل آوردمش تو اتاق بعدم در رو بستم و گفتم : بفرمایید بشینید
جیمین : چه موُدب
روی تخت که نشستیم شروع کرد حرفش رو ادامه دادن : فردا تولد جونگ کوکه و از اونجایی که شما تازه ازدواج کردین خانم لی میخواد تو عمارتش برای جونگ کوک تولد بگیره .
ا/ت : به مادرت میگی خانم لی ؟
جیمین خنده ریزی کرد و گفت : نه برای اینکه تو راحت باشی گفتم
۲۱.۶k
۱۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.