عشق ممنوعه 🧡 ☆Part ۴۳☆
تهیونگ به محض ورودشون به حموم شروع به خوردن لبای سومی کرد ، سومی رو برد سمت دوش حموم و چسبوندش به دیوار و شیر آب رو باز کرد و از اونجا که بی طاقت شده بود یکی از پاهای سومی رو داد بالا و عضوش رو تنظیم کرد
تهیونگ: آماده ای بیبی گرل؟
سومی: آممم آره بیب
تهیونگ یک ضرب وارد سومی کرد و شروع به حرکت کرد ، پنج ساعت گذشت و بالاخره تهیونگ بعد از هفت راند رضایت داد که تمومش کنن ، بعد از شستن خودشون با خستگی زیاد رو توی بغل هم به خواب رفتن
(تهیونگ)
صبح از خواب بلند شدم دیدم سومی هنوز خوابه حقم داره دیشب خیلی خسته شد ، بلند شدم لباسامو پوشیدم و رفتم تو اتاق خودم تا لباسامو عوض کنم کسی شک نکنه و بعد از اون رفتم توی اتاق تیسا تا برای صبحونه بیدارش کنم ، رفتم کنار تختش نشستم و دستش رو نوازش کردم
تهیونگ: دختر قشنگم بیدارشو صبح شده
تیسا: بابایی پس سومی کجاست؟
تهیونگ: اونم الان میریم بیدار میکنیم
تیسا: باشه
تیسا بلند شد و بعد از انجام کارهاش به کمک تهیونگ دوتایی رفتن توی اتاق سومی و تیسا وقتی دید که سومی لباساش روی زمینه روبه پدرش گفت
تیسا: بابایی سومی لخت خوابیده؟
تهیونگ: امم خب آره
تیسا: توام دیشب اینجا بودی؟
تهیونگ: آره خب
تیسا: یعنی لخت سومی رو دیدی؟
تهیونگ: آره دیدم
تیسا: اشکال نداره یعنی؟
تهیونگ: نه چون عاشق همیم اشکال نداره
تیسا: اها پس بریم بیدارش کنیم
تیسا پرید روی تخت و رفت سمت سومی و لپش رو کشید
تیسا: سومیییی جونننمممم بیدارررر شووووو
سومی چشماش رو باز کرد و وقتی تیسارو دید چشماش درشت شد و یه جیغ آروم زد
تیسا: واا مگه من ترسناکم که جیغ میزنی
سومی: نه فقط شوکه شدم
تیسا: بیدارشو بریم صبحونه تنبل خانم
سومی ملافرو دور خودش پیچید و نشست روی تخت
سومی: باشه تو برو من میام
تیسا: چرا فقط من برم
سومی: هاا
یکدفعه چشمش به تهیونگی افتاد که با لبخند داشت نگاهشون میکرد
سومی: خب دوتاییتون برین من میام
تیسا: نخیر من نمیرم میخوام با تو برم پایین
سومی: باشه ولی روتو اونور کن
تیسا: باشه
سومی با لبخونی فحشی به تهیونگ داد و تهیونگ هم از عصبانیت سومی خندش گرفت ، سومی لباسش رو پوشید و همگی رفتن پایین و شروع به خوردن صبحونه کردن
کپی ممنوع ❌
تهیونگ: آماده ای بیبی گرل؟
سومی: آممم آره بیب
تهیونگ یک ضرب وارد سومی کرد و شروع به حرکت کرد ، پنج ساعت گذشت و بالاخره تهیونگ بعد از هفت راند رضایت داد که تمومش کنن ، بعد از شستن خودشون با خستگی زیاد رو توی بغل هم به خواب رفتن
(تهیونگ)
صبح از خواب بلند شدم دیدم سومی هنوز خوابه حقم داره دیشب خیلی خسته شد ، بلند شدم لباسامو پوشیدم و رفتم تو اتاق خودم تا لباسامو عوض کنم کسی شک نکنه و بعد از اون رفتم توی اتاق تیسا تا برای صبحونه بیدارش کنم ، رفتم کنار تختش نشستم و دستش رو نوازش کردم
تهیونگ: دختر قشنگم بیدارشو صبح شده
تیسا: بابایی پس سومی کجاست؟
تهیونگ: اونم الان میریم بیدار میکنیم
تیسا: باشه
تیسا بلند شد و بعد از انجام کارهاش به کمک تهیونگ دوتایی رفتن توی اتاق سومی و تیسا وقتی دید که سومی لباساش روی زمینه روبه پدرش گفت
تیسا: بابایی سومی لخت خوابیده؟
تهیونگ: امم خب آره
تیسا: توام دیشب اینجا بودی؟
تهیونگ: آره خب
تیسا: یعنی لخت سومی رو دیدی؟
تهیونگ: آره دیدم
تیسا: اشکال نداره یعنی؟
تهیونگ: نه چون عاشق همیم اشکال نداره
تیسا: اها پس بریم بیدارش کنیم
تیسا پرید روی تخت و رفت سمت سومی و لپش رو کشید
تیسا: سومیییی جونننمممم بیدارررر شووووو
سومی چشماش رو باز کرد و وقتی تیسارو دید چشماش درشت شد و یه جیغ آروم زد
تیسا: واا مگه من ترسناکم که جیغ میزنی
سومی: نه فقط شوکه شدم
تیسا: بیدارشو بریم صبحونه تنبل خانم
سومی ملافرو دور خودش پیچید و نشست روی تخت
سومی: باشه تو برو من میام
تیسا: چرا فقط من برم
سومی: هاا
یکدفعه چشمش به تهیونگی افتاد که با لبخند داشت نگاهشون میکرد
سومی: خب دوتاییتون برین من میام
تیسا: نخیر من نمیرم میخوام با تو برم پایین
سومی: باشه ولی روتو اونور کن
تیسا: باشه
سومی با لبخونی فحشی به تهیونگ داد و تهیونگ هم از عصبانیت سومی خندش گرفت ، سومی لباسش رو پوشید و همگی رفتن پایین و شروع به خوردن صبحونه کردن
کپی ممنوع ❌
۱۲۱.۲k
۱۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.