White Rose 🤍 ⁴⁰
ات ویو]
لباسمو پوشیدم و آرایشمو انجام دادم و گردنبند رز سفیدمو انداختم
کادوی تهیونگ رو برداشتم کفشامو پوشیدم و رفتم پایین منتظر جونگکوک شدم، بعد از حدود یه ربع جونگکوک رسید، توی اون کت و شلوار مشکیش مثل شب میدرخشید
وقتی درو باز کردم یهو نگاهش به من افتاد و چند لحظه همونجوری موند...
دو تا پلک زد و بعد آروم شروع کرد حرف زدن: خیلی... خیلی زیبا شدی
موهامو دادم پشت گوشم: مرسی بیییب تو هم خیلی جذاب شدی
دستشو آورد جلوم: میتونم همراهیتون کنم؟
آروم خندیدم آرنجشو گرفتم و رفتیم سمت ماشین, کمکم کرد بشینم و درو بست و سمت راننده سوار شد
بعد از حدود ۲۰ دقیقه رانندگی رسیدیم به لنج، دستمو گرفت و از ماشین پیادم کرد
ات: کوک اینجا کجاست؟ تولد تهیونگ چی میشه؟
به یه کشتی که تزئین شده بود اشاره کرد: میریم اونجا
سرمو تکون دادم و رفتیم سمت کشتی اما چیزی که خیلی عجیب بود این بود که هیچکی تو کشتی نبود و به جای صدای آهنگ تنها چیزی که شنیده میشد صدای دریا بود
وقتی وارد کشتی شدیم به اطراف نگاه کردم: چرا هیچکی نیست ؟
جونگکوک نگام کرد و لبخند آرومی زد: چون تولدی در کار نیست، تولد فقط یه بهونه بود که بتونم بیارمت اینجا
جلوم وایساد و دستامو تو دستش گرفت: ات... نمیدونم از کجا شروع کنم میدونی همیشه فکر میکردم قراره تنها بمونم و هیچوقت معنی عشق و آرامشو تجربه نمیکنم تا اینکه تو اومدی تو زندگیم و بهم فهموندی عشق چیه و آرامش چه معنیای میده ، اومدی تو زندگیم و مثل یه رز سفید زندگیمو زیبا کردی (از جیبش یه جعبه کوچیک درآورد و جلوم زانو زد) ات ... برای همیشه رز سفید من میشی ؟
شوکه شده بودم و یه کلمه هم نمیتونستم حرف بزنم, از ذوق یه اشک کوچیک از چشمام چکید و تنها کاری که تونستم بکنم این بود که سرمو به نشونهی مثبت تکون بدم چون اگه حرف میزدم قطعا بغضم میترکید
یه نفس عمیق کشیدم و بغضمو کنترل کردم
جونگکوک لبخند آرومی زد و حلقه رو تو دستم کرد و رو دستمو بوسید و بلند شد منو گرفت تو بغلش و رو موهامو بوسید
یه نفس عمیق کشیدم و به انگشترم که تو شب میدرخشید نگاه کردم که جونگکوک دو طرف صورتمو گرفت و لباشو رو لبام گذاشت
دستامو دور گردنش حلقه کردم و آروم همراهیش کردم که صدای باز شدن شامپاین و بعدش صدای یه موسیقی شاد اومد
تهیونگ و داهیون و آچا خیلی شیک و مجلسی توی کشتی بودن
ات: ویت ویت شما چطوری اومدین؟؟
داهیون: خواهرم خیلی غرق شده بودی حواست نبود
بلند خندیدم و انگشتمو به داهیون نشون دادم ، داهیون اومد سمتم و محکم بغلم کرد: مبارکهههه بالاخره قاطی مرغا شدددی
تهیونگ اومد: خب خداروشکررر نقشه با موفقیت انجام شد جونگکوک دهن ما رو سرویس کرد تا سورپرایز لو نره ولی کادو تولد فیکمو باید بهم بدی
خندیدم: قبولههه کادوت تو ماشینه
هممون شامپاین خوردیم که آچا اومد پرید بغلمون: خیلی خوشحالللمممم مامان ات (بعدش خندید) ولی خیلی خوب گول خوردددی
ات: وروجک به حساب تو هم میرسم
اون شب... با بهترین آدمای زندگیم تبدیل شد به قشنگترین شب عمرم...
#فیک_جونگ_کوک
لباسمو پوشیدم و آرایشمو انجام دادم و گردنبند رز سفیدمو انداختم
کادوی تهیونگ رو برداشتم کفشامو پوشیدم و رفتم پایین منتظر جونگکوک شدم، بعد از حدود یه ربع جونگکوک رسید، توی اون کت و شلوار مشکیش مثل شب میدرخشید
وقتی درو باز کردم یهو نگاهش به من افتاد و چند لحظه همونجوری موند...
دو تا پلک زد و بعد آروم شروع کرد حرف زدن: خیلی... خیلی زیبا شدی
موهامو دادم پشت گوشم: مرسی بیییب تو هم خیلی جذاب شدی
دستشو آورد جلوم: میتونم همراهیتون کنم؟
آروم خندیدم آرنجشو گرفتم و رفتیم سمت ماشین, کمکم کرد بشینم و درو بست و سمت راننده سوار شد
بعد از حدود ۲۰ دقیقه رانندگی رسیدیم به لنج، دستمو گرفت و از ماشین پیادم کرد
ات: کوک اینجا کجاست؟ تولد تهیونگ چی میشه؟
به یه کشتی که تزئین شده بود اشاره کرد: میریم اونجا
سرمو تکون دادم و رفتیم سمت کشتی اما چیزی که خیلی عجیب بود این بود که هیچکی تو کشتی نبود و به جای صدای آهنگ تنها چیزی که شنیده میشد صدای دریا بود
وقتی وارد کشتی شدیم به اطراف نگاه کردم: چرا هیچکی نیست ؟
جونگکوک نگام کرد و لبخند آرومی زد: چون تولدی در کار نیست، تولد فقط یه بهونه بود که بتونم بیارمت اینجا
جلوم وایساد و دستامو تو دستش گرفت: ات... نمیدونم از کجا شروع کنم میدونی همیشه فکر میکردم قراره تنها بمونم و هیچوقت معنی عشق و آرامشو تجربه نمیکنم تا اینکه تو اومدی تو زندگیم و بهم فهموندی عشق چیه و آرامش چه معنیای میده ، اومدی تو زندگیم و مثل یه رز سفید زندگیمو زیبا کردی (از جیبش یه جعبه کوچیک درآورد و جلوم زانو زد) ات ... برای همیشه رز سفید من میشی ؟
شوکه شده بودم و یه کلمه هم نمیتونستم حرف بزنم, از ذوق یه اشک کوچیک از چشمام چکید و تنها کاری که تونستم بکنم این بود که سرمو به نشونهی مثبت تکون بدم چون اگه حرف میزدم قطعا بغضم میترکید
یه نفس عمیق کشیدم و بغضمو کنترل کردم
جونگکوک لبخند آرومی زد و حلقه رو تو دستم کرد و رو دستمو بوسید و بلند شد منو گرفت تو بغلش و رو موهامو بوسید
یه نفس عمیق کشیدم و به انگشترم که تو شب میدرخشید نگاه کردم که جونگکوک دو طرف صورتمو گرفت و لباشو رو لبام گذاشت
دستامو دور گردنش حلقه کردم و آروم همراهیش کردم که صدای باز شدن شامپاین و بعدش صدای یه موسیقی شاد اومد
تهیونگ و داهیون و آچا خیلی شیک و مجلسی توی کشتی بودن
ات: ویت ویت شما چطوری اومدین؟؟
داهیون: خواهرم خیلی غرق شده بودی حواست نبود
بلند خندیدم و انگشتمو به داهیون نشون دادم ، داهیون اومد سمتم و محکم بغلم کرد: مبارکهههه بالاخره قاطی مرغا شدددی
تهیونگ اومد: خب خداروشکررر نقشه با موفقیت انجام شد جونگکوک دهن ما رو سرویس کرد تا سورپرایز لو نره ولی کادو تولد فیکمو باید بهم بدی
خندیدم: قبولههه کادوت تو ماشینه
هممون شامپاین خوردیم که آچا اومد پرید بغلمون: خیلی خوشحالللمممم مامان ات (بعدش خندید) ولی خیلی خوب گول خوردددی
ات: وروجک به حساب تو هم میرسم
اون شب... با بهترین آدمای زندگیم تبدیل شد به قشنگترین شب عمرم...
#فیک_جونگ_کوک
۱۶.۰k
۱۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.