اولین دیدار
شخصیت ها : مایکی - باجی - سانزو - میتسویا
اسم شخصیت (شما) : ا/ت {تـوجـهـ: ا/تـ ،مـخـفـفـ اسـمـ تـو اسـتـ}
میتسویا :
*♡∞:。.。 *♡∞:。.。 *♡∞:。.。
شما داشتین با دوستتون توی مدرسه میگشتین
و دوستتون عضو کلاب خیاطی مدرسه بود و دوستتون تصمیم گرفت شما رو هم با خودش ببره و شما هم اول موافقت نکردید ولی بعدش راضی شدید
رفتید به سمت کلاب خیاطی
دوستتون رفت تا آقای مدیر رو صدا کنه....
شما هم داشتین به دور و بر نگاه میکردید که ناگهان دوستتون با آقای مدیر اومد {نویسنده: احساس میکنم خیلی آقای مدیر، آقای مدیر توی هم شد... }
دوستتون: ا/ت، ایشون آقای مدیر هستن
میتسویا: سلام، ا/ت... من میتسویا هستم *لبخند* ا/د (مخفف اسم دوستتون) خیلی ازت تعریف میکرد
ا/ت: خوشحالم که با شما اشنا شدم*لبخند ملیح*
و بعد کلی حرف میزنید و میخندید و... و در آخر میتسویا بهتون خیاطی یاد میده و هر از گاهی بهتون یه نگاه زیر چشمی میکنه و لبخند میزنه
نویسنده: ↓
خیلی خب این سناریو به طور کلی اتمام یافت
حتما بهم درخواستی هاتون رو بگین ♡✭
اسم شخصیت (شما) : ا/ت {تـوجـهـ: ا/تـ ،مـخـفـفـ اسـمـ تـو اسـتـ}
میتسویا :
*♡∞:。.。 *♡∞:。.。 *♡∞:。.。
شما داشتین با دوستتون توی مدرسه میگشتین
و دوستتون عضو کلاب خیاطی مدرسه بود و دوستتون تصمیم گرفت شما رو هم با خودش ببره و شما هم اول موافقت نکردید ولی بعدش راضی شدید
رفتید به سمت کلاب خیاطی
دوستتون رفت تا آقای مدیر رو صدا کنه....
شما هم داشتین به دور و بر نگاه میکردید که ناگهان دوستتون با آقای مدیر اومد {نویسنده: احساس میکنم خیلی آقای مدیر، آقای مدیر توی هم شد... }
دوستتون: ا/ت، ایشون آقای مدیر هستن
میتسویا: سلام، ا/ت... من میتسویا هستم *لبخند* ا/د (مخفف اسم دوستتون) خیلی ازت تعریف میکرد
ا/ت: خوشحالم که با شما اشنا شدم*لبخند ملیح*
و بعد کلی حرف میزنید و میخندید و... و در آخر میتسویا بهتون خیاطی یاد میده و هر از گاهی بهتون یه نگاه زیر چشمی میکنه و لبخند میزنه
نویسنده: ↓
خیلی خب این سناریو به طور کلی اتمام یافت
حتما بهم درخواستی هاتون رو بگین ♡✭
۱.۶k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.