پادشاه سنگ دل من ادامه پارت 26

که متوجه نامه ای روی میزم شدم اونو باز کردم باورم نمیشد اون... اون ات بود
«سلام
منو شناختی نه؟
ازت خیلی بدم میومد
ولی بخشیدمت چون بیشتر از چیزی که فکر میکنی دوست دارم
شاید برات ی هوس بودم
اما زمانی ک با تو بودم بهترین خاطرات زندگیمو تجربه کردم
ممنون
حتی اگه ی لحظه عاشقم بودی
امیدوارم با همسرت خوشبختشی»

بغض کردم دلم براش تنگ شده
کاشکی حدقل میدونستم کجایی
اون هیچوقت مواظب خودش نیست اما خیلی مواظب بقییه ست
تموم خاطراتمون از جلو چشمام گذشت اشک تو چشمام جمع شد
ویو ات
ی محل مبارزه پیدا کردم چند نفر داشتن مبارزه میکردن وقتی منو دیدن پوزخند زدن
یکیشون اومد سمتمو گفت
مرده:اینجا جای دختر کوچولو ها نیست
ات:دوس داری مبارزه کنی؟
مرده:اره
ی شمشیر برداشتم و شروع کردیم طولی نکشید ک ب شدت زخمی شد
ات:تموم قدرتت همین بود ... ی نفر دیگه بیاد
تک ب تک با همشون مبارزه کردم و همه اش و لاش برگشتن خونشون
اون وو ک اونجا وایساده بود اومد سمتم
اون وو :وای دختر این حرکات و از کجا یاد گرفتی خیلی باحاله
اون وو:من ی کاری سراغ دارم ک پول خیلی خوبی داره و بدرد تو میخوره... موجوداتی رو ک قوانین بین دنیای انسانی و سرزمین ابدی رو میشکنن مجازات کن قبوله؟
ات:باشه
خلاصه میکنم اینکه ی تست ازم گرفت و قوانین این کارو گفت
و بهم چندتا ماموریت داد
و....