پارت ۲۱:
با تیرکشیدن سرش چشماش رو آروم باز کرد. دستش رو بالا آورد تا سرش رو ماساژ بده اما متوجه گیر کردن دستاش شد. فضای اتاقی که توش بود رو انالیز کرد. یه زیرزمین که وسایل ورزشی و کیسه های بوکسی که از سقف آویزون بودن. پنجره ی نسبتا کوچیکی که روبه روش قرار داشت. نور سفید از پنجره بیرون میزد و فضای اتاق رو روشن میکرد. هوا چیزی حدودای ساعت ۴ صبح رو نشون میداد. در با صدای بدی باز شد و پسر قدبلندی که چند روز پیش اون رو فلیکس من خطاب کرده بود وارد اتاق شد.
پسر موهای نارنجی تیره ای داشت که چهرش رو جذابتر میکرد اما از دید فلیکس بیشتر شبیه جارو های رفتگری بود. دستاش رو توی جیبش گذاشت و آروم آروم جلو اومد.
با لحنی جدی که کمی ترس توش شنیده میشد لب زد
-منو یادت میاد؟
تقلایی برای آزاد شدنش کرد و گفت
-تو کی هستی چرا منو گرفتی؟
جیهو نفس عمیقی کشید و بلند شد. همونطور که سمت پنجره قدم میزد گفت
-تو باید بمیری تو چیزایی میدونی که اگه یادت بیاد هیونجین منو میکشه.
پسر موهای نارنجی تیره ای داشت که چهرش رو جذابتر میکرد اما از دید فلیکس بیشتر شبیه جارو های رفتگری بود. دستاش رو توی جیبش گذاشت و آروم آروم جلو اومد.
با لحنی جدی که کمی ترس توش شنیده میشد لب زد
-منو یادت میاد؟
تقلایی برای آزاد شدنش کرد و گفت
-تو کی هستی چرا منو گرفتی؟
جیهو نفس عمیقی کشید و بلند شد. همونطور که سمت پنجره قدم میزد گفت
-تو باید بمیری تو چیزایی میدونی که اگه یادت بیاد هیونجین منو میکشه.
۳.۶k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.