𝒇𝒂𝒌𝒆~𝒋𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌..𝒑𝒂𝒓𝒕27
اجوما:د.. دخترم چیکار کردی با زندگیت
سرمو انداختم پایین
+راستش خودمم نمیدونم
همینطور که مشغول حرف زدن با اجوما بودم یهو صدای شوگا رو شنیدم
بدو بدو از پله ها پایین اومدم که دیدم رو کاناپه نشسته
+(با جیغ و ذوق) اوپاااااااااااااااااااا
شوگا بلند شد که پریدممم بغلش
*یااا انداختیم بابا.. اینقدر دلت برای اوپات تنگیده
+ارههههههههههه
شوگا منو از خودش جدا کرد و شونمو با دوتا دستاش گرفت
*بیبینم اون فسقلی کجاست
نگاهی به ته انداختم
ته:با جولی تو اشپز خونن
+جولییی میشه بیای
جولی:اومدممممم
جولی اومد و هینسو هم تو بغلش بود
هینسو رو ازش گرفتم و
+هینسو پسرم این داییته.. دایی شوگا
*ایشششش ببین خواهر زادم چقد کیوتههههه.. خوشبختم اقای هینسو
و شوگا دستشو طرف هینسو گرفت هینسو فقط زل زده بود به شوگا
که یهو هینسو دستشو بالا اورد و دست شوگا رو گرفت اولین واکنشش بود شوگا هم خیلی خوشحال شد و هینسو رو بغلش گرفت
*هینسو بیا بریم یکم خوشبگزرونیم میدونم اینا خسته کنندن.. ته تو نمیای میخای مثه اینا بشینی غیبت کنی
(بچها ا.ت که برای خاکسپاری مادر پدرش اومده بود چند مدت پیشه شوگا بوده و شوگا درباره ته و جولی میدونه و اینکه ته رو قبلا میشناخته)
ته:چرا که نه بهر از اینه که با دوتا رومخ باشم
ا.ت، جولی:هیییییی رومخ خودتییییییی
ته تا صدای داد مارو شنید با شوگا، هینسو دویدن و رفتن
+ایشش به ما میگه رو مخ
جولی:ولش باو خب بیا بریم بقیه عمارتتون و نشونم بدهه
+بریممممممم
.
.
✨❤️
امشب فقط همین یه پارتو گذاشتم
فردا شب دوپارت میزارم ❤️
سرمو انداختم پایین
+راستش خودمم نمیدونم
همینطور که مشغول حرف زدن با اجوما بودم یهو صدای شوگا رو شنیدم
بدو بدو از پله ها پایین اومدم که دیدم رو کاناپه نشسته
+(با جیغ و ذوق) اوپاااااااااااااااااااا
شوگا بلند شد که پریدممم بغلش
*یااا انداختیم بابا.. اینقدر دلت برای اوپات تنگیده
+ارههههههههههه
شوگا منو از خودش جدا کرد و شونمو با دوتا دستاش گرفت
*بیبینم اون فسقلی کجاست
نگاهی به ته انداختم
ته:با جولی تو اشپز خونن
+جولییی میشه بیای
جولی:اومدممممم
جولی اومد و هینسو هم تو بغلش بود
هینسو رو ازش گرفتم و
+هینسو پسرم این داییته.. دایی شوگا
*ایشششش ببین خواهر زادم چقد کیوتههههه.. خوشبختم اقای هینسو
و شوگا دستشو طرف هینسو گرفت هینسو فقط زل زده بود به شوگا
که یهو هینسو دستشو بالا اورد و دست شوگا رو گرفت اولین واکنشش بود شوگا هم خیلی خوشحال شد و هینسو رو بغلش گرفت
*هینسو بیا بریم یکم خوشبگزرونیم میدونم اینا خسته کنندن.. ته تو نمیای میخای مثه اینا بشینی غیبت کنی
(بچها ا.ت که برای خاکسپاری مادر پدرش اومده بود چند مدت پیشه شوگا بوده و شوگا درباره ته و جولی میدونه و اینکه ته رو قبلا میشناخته)
ته:چرا که نه بهر از اینه که با دوتا رومخ باشم
ا.ت، جولی:هیییییی رومخ خودتییییییی
ته تا صدای داد مارو شنید با شوگا، هینسو دویدن و رفتن
+ایشش به ما میگه رو مخ
جولی:ولش باو خب بیا بریم بقیه عمارتتون و نشونم بدهه
+بریممممممم
.
.
✨❤️
امشب فقط همین یه پارتو گذاشتم
فردا شب دوپارت میزارم ❤️
۵۰.۲k
۱۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.