آهنگ قلب من 🎼 ●Part 21●
دکتر: تبریک میگم بهتون ایشون بهوش اومدن
شوگا: چی!؟ واقعا؟!
دکتر: بله این ایست قلبی فقط یه شک یاده به بدن بود و همونم باعث بهوش اومدنش شده
شوگا: خیلی ممنونم بابت خبر عالی که بهم دادین
دکتر: خواهش میکنم
شوگا: میتونم ببینمش؟
دکتر: بله حتما
شوگا: خیلی ممنونم
دکتر رفت و من رفتم داخل اتاق که دیدم نابی به سقف خیره شده رفتم نزدیکش و کنارش ایستادم و اون نگاهش به سمت من کشیده شد ولی بخاطر ماسک اکسیژنی که روی صورتش بود نمیتونست چیزی بگه فقط میشد از توی چشماش بغض ، ترس و ناراحتی رو دید فقط خدا میدونه که این دختر اون لحظه چه فشار استرس ، ترس و دردی رو تحمل کرده اونم وقتی تنهای تنها بوده
شوگا: ممنونم که مارو تنها نزاشتی نابی تو خیلی قوی هستی قوی ترین دختری که دیدم
نابی اشکش از گوشه چشمش جاری شد ، اون لحظه دل منم لرزید قشنگ معلومه هنوز ترس اون لحظه تو وجودش مونده دستم رو بردم سمت صورتش و اشکش رو پاک کردم
شوگا: ببخشید منو اگر من تنهات نمیزاشتم این بلا سرت نمیومد
دیگه نتونستم تحمل کنم و اشک از چشمام جاری شد (اشک ادمیونتونم جاری شد تازه🥺🥺) سرم رو گذاشتم لبه تخت و شروع به گریه کردم که یکدفعه دستی رو روی سرم احساس کردم وقتی سرم رو بلند کردم دیدم دست نابیه ، وقتی به چهرش نگاه کردم با تکون دادن سرش بهم فهموند که گریه نکنم
شوگا: چطور دلشون میاد به دختر مهربونی مثل تو آسیب بزنن حتی تو این شرایطم نگران منی
اشکام رو پاک کردم و سعی کردم دیگه گریه نکنم و بهش لبخند زدم
شوگا: زودی خوب شو که کلی کارمون عقب افتاده خانم موشه
نابی بالاخره لبخندی زد همون ، موقع منیجر نابی هم اومد تو
منیجر: بالاخره بهوش اومدی قربونت برم
منیجر اومد نزدیک تخت و من کمی کنار رفتم ، اون دست راست نابی رو گرفت و بهش بوسه ای زد
منیجر: مرسی که مقاومت کردی و مارو تنها نزاشتی
بعد از چند دقیقه منیجر نابی مجبور شد برگرده کمپانی ولی من موندم پیشش اون نباید تنها بمونه چون اون الان از هر وقت دیگه آسیب پذیر تره
شوگا: خب به نظرت چیکار کنیم؟ اممم اها بزار برات رمان بخونم از اونجا که تو رمانتیکی بهره عاشقونه باشه
توی اینترنت گشتم و یه رمان عاشقانه پیدا کردم و شروع کردم به خوندن برای نابی ، این داستان خیلی قشنگ بود جوری که حتی منم خوشم و احساساتی شده بودم ، این رمان درباره تعریف عشق از زوایای مختلف بود و واقعا خیلی زیبا توصیفش کرده بود ، یک ساعتی گذشت که متوجه شدم نابی خوابش برده بلند شدم برق اتاق رو خاموش کردم و فقط برق اواژور رو روشن گذاشتم ، سرم رو گذاشتم روی دسته مبل و به خواب رفتم
کپی ممنوع ❌
شوگا: چی!؟ واقعا؟!
دکتر: بله این ایست قلبی فقط یه شک یاده به بدن بود و همونم باعث بهوش اومدنش شده
شوگا: خیلی ممنونم بابت خبر عالی که بهم دادین
دکتر: خواهش میکنم
شوگا: میتونم ببینمش؟
دکتر: بله حتما
شوگا: خیلی ممنونم
دکتر رفت و من رفتم داخل اتاق که دیدم نابی به سقف خیره شده رفتم نزدیکش و کنارش ایستادم و اون نگاهش به سمت من کشیده شد ولی بخاطر ماسک اکسیژنی که روی صورتش بود نمیتونست چیزی بگه فقط میشد از توی چشماش بغض ، ترس و ناراحتی رو دید فقط خدا میدونه که این دختر اون لحظه چه فشار استرس ، ترس و دردی رو تحمل کرده اونم وقتی تنهای تنها بوده
شوگا: ممنونم که مارو تنها نزاشتی نابی تو خیلی قوی هستی قوی ترین دختری که دیدم
نابی اشکش از گوشه چشمش جاری شد ، اون لحظه دل منم لرزید قشنگ معلومه هنوز ترس اون لحظه تو وجودش مونده دستم رو بردم سمت صورتش و اشکش رو پاک کردم
شوگا: ببخشید منو اگر من تنهات نمیزاشتم این بلا سرت نمیومد
دیگه نتونستم تحمل کنم و اشک از چشمام جاری شد (اشک ادمیونتونم جاری شد تازه🥺🥺) سرم رو گذاشتم لبه تخت و شروع به گریه کردم که یکدفعه دستی رو روی سرم احساس کردم وقتی سرم رو بلند کردم دیدم دست نابیه ، وقتی به چهرش نگاه کردم با تکون دادن سرش بهم فهموند که گریه نکنم
شوگا: چطور دلشون میاد به دختر مهربونی مثل تو آسیب بزنن حتی تو این شرایطم نگران منی
اشکام رو پاک کردم و سعی کردم دیگه گریه نکنم و بهش لبخند زدم
شوگا: زودی خوب شو که کلی کارمون عقب افتاده خانم موشه
نابی بالاخره لبخندی زد همون ، موقع منیجر نابی هم اومد تو
منیجر: بالاخره بهوش اومدی قربونت برم
منیجر اومد نزدیک تخت و من کمی کنار رفتم ، اون دست راست نابی رو گرفت و بهش بوسه ای زد
منیجر: مرسی که مقاومت کردی و مارو تنها نزاشتی
بعد از چند دقیقه منیجر نابی مجبور شد برگرده کمپانی ولی من موندم پیشش اون نباید تنها بمونه چون اون الان از هر وقت دیگه آسیب پذیر تره
شوگا: خب به نظرت چیکار کنیم؟ اممم اها بزار برات رمان بخونم از اونجا که تو رمانتیکی بهره عاشقونه باشه
توی اینترنت گشتم و یه رمان عاشقانه پیدا کردم و شروع کردم به خوندن برای نابی ، این داستان خیلی قشنگ بود جوری که حتی منم خوشم و احساساتی شده بودم ، این رمان درباره تعریف عشق از زوایای مختلف بود و واقعا خیلی زیبا توصیفش کرده بود ، یک ساعتی گذشت که متوجه شدم نابی خوابش برده بلند شدم برق اتاق رو خاموش کردم و فقط برق اواژور رو روشن گذاشتم ، سرم رو گذاشتم روی دسته مبل و به خواب رفتم
کپی ممنوع ❌
۵۸.۳k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.