حلقه های مافیا (Part²⁴)
فلش بک (شب)
ا.ت ویو
شب بود دیگه کم کم باید اماده میشدم رفتم حموم یه دوش ۲۰ مینی گرفتم اومدم بیرون موهامو سشوار کشیدم رفتم تو کمد همه ی لباساش خیلی خوشگل بودن یهو چشم خورد به یه لباس جذاب ولی…ولی خیلی باز بود مطمئنا اگه بپوشمش کوک میکشتمـ… صب کن! فکر خوبیه یکم تلافی کنیم هرچند کارایی که بامن کرده با این چیزا تلافی نمیشه…به هر حال لباس رو پوشیدم خط سینه هام از بالا و رونام از پایین کاملا معلوم بود نشستم سر میز آرایشی با موهامو با برس حرارتی و اتومو لخت و شلاقی کردم و دم اسبی بستم یه آرایش غلیظ کردم که تقریبا ۳۰ دیقه طول کشید کیف دستیم که وسایل لازم توش بود رو برداشتم رفتم پایین کوک پایین پله ها منتظر بود وای خدایا چقدر جذابـ…نه! اصنم جذاب نشده خیلیم زشت شده!…ولی آخه تو ببین چه کیوت شده…اه اه اه اصن چرا دارم کیوتو بد نام میکنم…ولی از حق نگذریم خیلی خوش تیپ شده تو همین فکرا بودم و داشتم با خودم کلنجار میرفتم که یهو دیدم رسیدم به پایین پله ها کوک داشت با صورتی که از عصبانیت قرمز شده بود و چشمای آتیشی بهم نگاه میکرد
ا.ت:چته؟؟خوردیم از بس نگا کردی(سرد)
کوک: این چه لباسیه؟!(عربده)
از داداش خیلی خیلی ترسیدم ولی سعی کردم عادی نشون بدم
ا.ت:به تو چه بدن خودمه دوست دارم هر لباسی میخوام بپوشم! (داد)
دستاشو گذاشت تو جیبش داشت با قدم های بلند سمتم میومد منم با هر قدم اون عقب تر میرفتم تا اینکه خوردم به دیوار چسبید بهم و…
ا.ت ویو
شب بود دیگه کم کم باید اماده میشدم رفتم حموم یه دوش ۲۰ مینی گرفتم اومدم بیرون موهامو سشوار کشیدم رفتم تو کمد همه ی لباساش خیلی خوشگل بودن یهو چشم خورد به یه لباس جذاب ولی…ولی خیلی باز بود مطمئنا اگه بپوشمش کوک میکشتمـ… صب کن! فکر خوبیه یکم تلافی کنیم هرچند کارایی که بامن کرده با این چیزا تلافی نمیشه…به هر حال لباس رو پوشیدم خط سینه هام از بالا و رونام از پایین کاملا معلوم بود نشستم سر میز آرایشی با موهامو با برس حرارتی و اتومو لخت و شلاقی کردم و دم اسبی بستم یه آرایش غلیظ کردم که تقریبا ۳۰ دیقه طول کشید کیف دستیم که وسایل لازم توش بود رو برداشتم رفتم پایین کوک پایین پله ها منتظر بود وای خدایا چقدر جذابـ…نه! اصنم جذاب نشده خیلیم زشت شده!…ولی آخه تو ببین چه کیوت شده…اه اه اه اصن چرا دارم کیوتو بد نام میکنم…ولی از حق نگذریم خیلی خوش تیپ شده تو همین فکرا بودم و داشتم با خودم کلنجار میرفتم که یهو دیدم رسیدم به پایین پله ها کوک داشت با صورتی که از عصبانیت قرمز شده بود و چشمای آتیشی بهم نگاه میکرد
ا.ت:چته؟؟خوردیم از بس نگا کردی(سرد)
کوک: این چه لباسیه؟!(عربده)
از داداش خیلی خیلی ترسیدم ولی سعی کردم عادی نشون بدم
ا.ت:به تو چه بدن خودمه دوست دارم هر لباسی میخوام بپوشم! (داد)
دستاشو گذاشت تو جیبش داشت با قدم های بلند سمتم میومد منم با هر قدم اون عقب تر میرفتم تا اینکه خوردم به دیوار چسبید بهم و…
۸.۳k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.