وانشات تهیونگ
blackpinkfictions 13 پارت
منو رسوند خونه و بهم گفت کارارو تو خونه انجام بدم چون خودش ..تو شرکت نیست فایده ای نداره تو شرکت باشم
رفتم تو خونه هوسوک خونه نبود برام کاغذ گذاشته بود که میره ...بیرون
..خب امروز تنهام
به جنی زنگ زدم ولی جواب نمیداد... نگرانش شدم زنگ زدم به ..سوهو که برداشت
+الو سلام سوهو خوبی؟
..صدای گریه میومد
با بغض مردونه بهم گفت- مرسی،توخوبی
نه تو خوب نیستی،چیشده..؟
...لیسا مامانم رفت،یکی یدونم پرکشید رفت
افتادم به گریه- دروغ نگو سوهو... تو که دروغگوی خوبی ...نیستی
..حالم خراب بود
دروغ نمیگم جنی حالش خوب نیست من میرم بعدا زنگ
...میزنم ..گوشی قطع شد و من فقط سقوط خودم رو زمین و دیدم مامان جنی خیلی خوب بود اون یه فرشته بود خیلی وقتا جای
...مامانمو پر میکرد حالم خراب بود زدم بیرون رفتم سمت قبر مامان و بابا کلی زار
..زدم.. صدام در نمیومد ..بعد کلی حرف زدن باهاشون رفتم بار نمیدونم چند تا سوجو خورده بودم و مست کرده بودم حسابی
..میدونستم حالم خوب نیست... هوا تاریک شده بود خانومی که اونجا بود گوشیمو برداشت و زنگ زد به یکی شنیدم که گفت
...صاحب این گوشی مست کرده ...داشت با کی حرف میزد؟ حالم اصلا خوب نبود
همچنان سرم رو میز بود .. بعد نمیدونم چند دقیقه یا ساعت صداشو شنیدم هه بلند گفتم تو خیالاتمم ولم نمیکنی؟؟
..لیسا۔
..سرمو اوردم بالا.. خودش بود، کیم تھیونگ
چی میخوای از جونم؟ نمیخوای الان راحتم بزاری؟
..ادمایی که اونجا بودن برگشتن سمتمون
..اومد سمتم تو چشمام نگاه کن
...نمیکنم
.باشه، لج کن
...یهو از رو زمین کنده شدم.. محکم زدم رو قفسه سینش ولم کن
.به زور برد سمت ماشین و سوارم کرد
.درو قفل کرد
با حال زار بهش نگاه کردم چرا نمیتونم یه زندگی اروم داشته باشم؟؟ چرا ولم نمیکنی؟ چرا نمیدونم یهو اومدی تو زندگیم و
چرا نمیتونم بفهمم چیکارمی؟ ...گفتن این جمله همانا و فرود اشکی از چشمم همانا
دستشو اورد سمت گونم و اشکمو پاک کرد
.چون منم دلم برات...لرزیده
...نمیدونم چی شد که یهو بیهوش شدم
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
منو رسوند خونه و بهم گفت کارارو تو خونه انجام بدم چون خودش ..تو شرکت نیست فایده ای نداره تو شرکت باشم
رفتم تو خونه هوسوک خونه نبود برام کاغذ گذاشته بود که میره ...بیرون
..خب امروز تنهام
به جنی زنگ زدم ولی جواب نمیداد... نگرانش شدم زنگ زدم به ..سوهو که برداشت
+الو سلام سوهو خوبی؟
..صدای گریه میومد
با بغض مردونه بهم گفت- مرسی،توخوبی
نه تو خوب نیستی،چیشده..؟
...لیسا مامانم رفت،یکی یدونم پرکشید رفت
افتادم به گریه- دروغ نگو سوهو... تو که دروغگوی خوبی ...نیستی
..حالم خراب بود
دروغ نمیگم جنی حالش خوب نیست من میرم بعدا زنگ
...میزنم ..گوشی قطع شد و من فقط سقوط خودم رو زمین و دیدم مامان جنی خیلی خوب بود اون یه فرشته بود خیلی وقتا جای
...مامانمو پر میکرد حالم خراب بود زدم بیرون رفتم سمت قبر مامان و بابا کلی زار
..زدم.. صدام در نمیومد ..بعد کلی حرف زدن باهاشون رفتم بار نمیدونم چند تا سوجو خورده بودم و مست کرده بودم حسابی
..میدونستم حالم خوب نیست... هوا تاریک شده بود خانومی که اونجا بود گوشیمو برداشت و زنگ زد به یکی شنیدم که گفت
...صاحب این گوشی مست کرده ...داشت با کی حرف میزد؟ حالم اصلا خوب نبود
همچنان سرم رو میز بود .. بعد نمیدونم چند دقیقه یا ساعت صداشو شنیدم هه بلند گفتم تو خیالاتمم ولم نمیکنی؟؟
..لیسا۔
..سرمو اوردم بالا.. خودش بود، کیم تھیونگ
چی میخوای از جونم؟ نمیخوای الان راحتم بزاری؟
..ادمایی که اونجا بودن برگشتن سمتمون
..اومد سمتم تو چشمام نگاه کن
...نمیکنم
.باشه، لج کن
...یهو از رو زمین کنده شدم.. محکم زدم رو قفسه سینش ولم کن
.به زور برد سمت ماشین و سوارم کرد
.درو قفل کرد
با حال زار بهش نگاه کردم چرا نمیتونم یه زندگی اروم داشته باشم؟؟ چرا ولم نمیکنی؟ چرا نمیدونم یهو اومدی تو زندگیم و
چرا نمیتونم بفهمم چیکارمی؟ ...گفتن این جمله همانا و فرود اشکی از چشمم همانا
دستشو اورد سمت گونم و اشکمو پاک کرد
.چون منم دلم برات...لرزیده
...نمیدونم چی شد که یهو بیهوش شدم
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
۴۳.۸k
۰۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.