P3
P3
*شب شده بود ترس کل وجود ا.ت رو گرفته بود خدا خدا میکرد که یونگی نیاد که یهو یکی در رو زد
اجوما :دخترم میشه بیام تو؟
ا.ت:هوففف اجوما ترسیدم بیا
اجوما:خانم یونا رو خوابوندم
اینم برای شماست
ا.ت:این چیه؟
اجوما:اینو ارباب گفتن بپوشید
گفتن تا ده دقیقه دیگه میان
ا.ت:نمیشه ازش فرار کرد
میتونی بری
*با ترس لباس رو پوشیدی ممکن بود برای بار دوم حامله بشی
یهو در باز شد
یونگی:بیب خیلی توی این لباس خوشگل شدی
ا.ت:عااا...ممنون
*میخواست بهت نزدیک بشه که یهو
گوشیش زنگ خورد
یونگی :آه آه الا وقت زنگ زدن بود ؟
ا.ت منتظرم بمون
ا.ت:باشه
یونگی:بله ....الان میام
*خدا صداتو شنید میدونستی بره دیر میاد خونه پس با همون لباس دراز کشیدی خوابیدی .
*بعد از اینکه حال اون عوضی رو جا آوردم اومدم خونه
وقتی وارد اتاق شدم دیدم ا.ت خوابش برده
رفتم نزدیکش
خیلی کیوته چطوری دلم میاد اذیتش کنم ..
نه یونگی یادت نیستی به هروی خوبی کردی از پشت بهت خنجر زد
ا.ت رو صاف کردی پیشش خوابیدی
اینم از این حمایت کنید 🗿🤝
به دوستاتون معرفی کنید زیاد شدیم میزارم
*شب شده بود ترس کل وجود ا.ت رو گرفته بود خدا خدا میکرد که یونگی نیاد که یهو یکی در رو زد
اجوما :دخترم میشه بیام تو؟
ا.ت:هوففف اجوما ترسیدم بیا
اجوما:خانم یونا رو خوابوندم
اینم برای شماست
ا.ت:این چیه؟
اجوما:اینو ارباب گفتن بپوشید
گفتن تا ده دقیقه دیگه میان
ا.ت:نمیشه ازش فرار کرد
میتونی بری
*با ترس لباس رو پوشیدی ممکن بود برای بار دوم حامله بشی
یهو در باز شد
یونگی:بیب خیلی توی این لباس خوشگل شدی
ا.ت:عااا...ممنون
*میخواست بهت نزدیک بشه که یهو
گوشیش زنگ خورد
یونگی :آه آه الا وقت زنگ زدن بود ؟
ا.ت منتظرم بمون
ا.ت:باشه
یونگی:بله ....الان میام
*خدا صداتو شنید میدونستی بره دیر میاد خونه پس با همون لباس دراز کشیدی خوابیدی .
*بعد از اینکه حال اون عوضی رو جا آوردم اومدم خونه
وقتی وارد اتاق شدم دیدم ا.ت خوابش برده
رفتم نزدیکش
خیلی کیوته چطوری دلم میاد اذیتش کنم ..
نه یونگی یادت نیستی به هروی خوبی کردی از پشت بهت خنجر زد
ا.ت رو صاف کردی پیشش خوابیدی
اینم از این حمایت کنید 🗿🤝
به دوستاتون معرفی کنید زیاد شدیم میزارم
۱۵.۳k
۱۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.