پارت ۳۹
_اره
+کدوم روز رو میگی
_رفته بودیم شهربازی قرار بود خیلی بهمون خوش بگذره ولی تو ماشین با هم بحثمون شد ولی به شوخی جدی نه رسیدیم شهربازی برای اینکه لج منو دربیاره رفت پیش یه دختر دیگه و بغلش کرد منم عصبانی شدم و گفتم کات کنیم و ولش کردم و رفتم حتی نذاشتم حرف بزنه خواست ازخیابون رد بشه که ماشین زد بهش و حافظشو ازدست داد گاهی منو یادش میاد گاهی نمیاد (بغض)
+اخییی من متاسفم نمیخواستم ناراحتت کنم کاش هر چه زود تر حافظش برگرده
_یه روز خوش ندارم کاش حافظش زود برگرده فقط ازش معذرت خواهی کنم (گریه)
دیدم داره گریه میکنه رفتم نزدیکش و بغلش کردم تا آروم بشه همون لحظه دکتر اومد و گفت که نوبتشه خواست بره نگاهی بهم انداخت و گفت
_عزیزم پاشو نوبت ماست
+چ...چی
_پاشو بیا داخل (بغض)
هه بعد فهمیدم اونی که داره براش زار میزد خود من بودم چرا هیچی ازش یادم نمیاد چرا نمیتونم حتی یه ثانیه از زمانی که باهاش بودم رو تو ذهنم به خاطر بیارم بلند شدم و رفتیم داخل ........
چند روز بعد:
از زبان یونا:
_جونکوک
+هوم
_هه قبلا وقتی صدات میزدم میگفتی جانم
+قبلا من تو رو یادم میومد ولی الان نمیدونم کی هستی فقط به گفته خودت قبلا دوس دخترم بودی
_ حتی حاضر بودی برام جونتو هم بدی هیییی راس میگی اره(بغض)
+ببخشید خب جانم چیزی میخواستی بگی
_هنوز منو یادت نمیاد
+نه متاسفانه آخه تو کی هستی چرا هیچی از تو تو ذهنم نیس چرا آخه چرا دارم دیوونه میشم
_نمیدونم ولی ...ولی جونکوک میتونیم ازاول شروع کنیم دوباره میتونی منو دوست داشته باشی مگه نه؟؟؟
+نه نمیتونم
_باشه بیخیال(بغض)
+از...اره میتونیم با هم باشیم
_جدی (ذوق)
+اوهوم
بعدش جونکوک یونا رو تو بغلش میگیره و بوسه ای به لباش میزنع و ....(اسمات)
+کدوم روز رو میگی
_رفته بودیم شهربازی قرار بود خیلی بهمون خوش بگذره ولی تو ماشین با هم بحثمون شد ولی به شوخی جدی نه رسیدیم شهربازی برای اینکه لج منو دربیاره رفت پیش یه دختر دیگه و بغلش کرد منم عصبانی شدم و گفتم کات کنیم و ولش کردم و رفتم حتی نذاشتم حرف بزنه خواست ازخیابون رد بشه که ماشین زد بهش و حافظشو ازدست داد گاهی منو یادش میاد گاهی نمیاد (بغض)
+اخییی من متاسفم نمیخواستم ناراحتت کنم کاش هر چه زود تر حافظش برگرده
_یه روز خوش ندارم کاش حافظش زود برگرده فقط ازش معذرت خواهی کنم (گریه)
دیدم داره گریه میکنه رفتم نزدیکش و بغلش کردم تا آروم بشه همون لحظه دکتر اومد و گفت که نوبتشه خواست بره نگاهی بهم انداخت و گفت
_عزیزم پاشو نوبت ماست
+چ...چی
_پاشو بیا داخل (بغض)
هه بعد فهمیدم اونی که داره براش زار میزد خود من بودم چرا هیچی ازش یادم نمیاد چرا نمیتونم حتی یه ثانیه از زمانی که باهاش بودم رو تو ذهنم به خاطر بیارم بلند شدم و رفتیم داخل ........
چند روز بعد:
از زبان یونا:
_جونکوک
+هوم
_هه قبلا وقتی صدات میزدم میگفتی جانم
+قبلا من تو رو یادم میومد ولی الان نمیدونم کی هستی فقط به گفته خودت قبلا دوس دخترم بودی
_ حتی حاضر بودی برام جونتو هم بدی هیییی راس میگی اره(بغض)
+ببخشید خب جانم چیزی میخواستی بگی
_هنوز منو یادت نمیاد
+نه متاسفانه آخه تو کی هستی چرا هیچی از تو تو ذهنم نیس چرا آخه چرا دارم دیوونه میشم
_نمیدونم ولی ...ولی جونکوک میتونیم ازاول شروع کنیم دوباره میتونی منو دوست داشته باشی مگه نه؟؟؟
+نه نمیتونم
_باشه بیخیال(بغض)
+از...اره میتونیم با هم باشیم
_جدی (ذوق)
+اوهوم
بعدش جونکوک یونا رو تو بغلش میگیره و بوسه ای به لباش میزنع و ....(اسمات)
۶۹.۱k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.