پلیس خلافکار من
پلیس خلافکار من
*<My criminal police>*
پارت ۴
جونگ کوک:آره.ت تو یه دزدی ... ولی چرا بی پولی و گوشی نداری؟
ا.ت:ام بخوام راستشو بگم اینجوریه که گوشی دستم بیوفته به چخ میره یا با ردیاب پیدا میکنن ... پول هم بگم که هرچی پول دستم بیاد میره تو شکمم
جونگ کوک:فهمیدم خودمونم یه نفرو داریم اسمش کیم نامجونه خدای خرابکاریه
ا.ت:هه خوب پس من فرشته ی خرابکارام ... جونگ کوک ... شغلت چیه؟
جونگ کوک: امم ... د دکتر
ا.ت:دکتر چی؟
جونگ کوک:دکترم دیه دکتر
ا.ت:پس میشه رفتیم خونه معاینم کنی؟
جونگ کوک:چته؟
ا.ت:سینم درد میکنه
جونگ کوک: س سینت؟
ا.ت:آره
جونگ کوک:سعی میکنم
(پرش زمانی خونه)
ا.ت:خوب بیا ببین چمه
جونگ کوک:باشه وایسا برم لباسامو عوض کنم
جونگ کوک:
رفتم تو اتاق و لباسمو پوشیدم و اومدم بیرون داشتم گوشیمو نگاه میکردم
ا.ت:من آمادم
جونگ کوک:(نگاه کردن)... چ چیکار میکنییی؟
ا.ت:چیه؟
جونگ کوک:چرا لباس تنت نیست؟؟
ا.ت:خوب قراره معاینم کنی دیگه
جونگ کوک:
پرده کشیده شده بود و خونه دیده میشد
پنجره سمت بیرون بود و مردم میتونستن ببینن خونه رو
داشتن با ا.ت حرف میزدم که دیدم همسایم جلو پنجره وایساده و داره از ا.ت عکس میگیره
ا.ت و بغل کردم و چرخیدم جوری که ا.ت دیده نشه چشمامو بستم و منتظر موندم تا یکم بگذره به خودم اومدم دیدم خیلی گذشته
ا.ت:ام ... جونگ کوک ... حالت خوبه؟
جونگ کوک:من ... فقط ... هچی ولش کن
جونگ کوک:
ازش جدا شدم و رفتم یه لباس برای ا.ت آوردم و تنش کردم
ا.ت:ولی قرار بود ...
جونگ کوک:الان حسش نیست
ا.ت:ب باشه
لایک؟ :(
*<My criminal police>*
پارت ۴
جونگ کوک:آره.ت تو یه دزدی ... ولی چرا بی پولی و گوشی نداری؟
ا.ت:ام بخوام راستشو بگم اینجوریه که گوشی دستم بیوفته به چخ میره یا با ردیاب پیدا میکنن ... پول هم بگم که هرچی پول دستم بیاد میره تو شکمم
جونگ کوک:فهمیدم خودمونم یه نفرو داریم اسمش کیم نامجونه خدای خرابکاریه
ا.ت:هه خوب پس من فرشته ی خرابکارام ... جونگ کوک ... شغلت چیه؟
جونگ کوک: امم ... د دکتر
ا.ت:دکتر چی؟
جونگ کوک:دکترم دیه دکتر
ا.ت:پس میشه رفتیم خونه معاینم کنی؟
جونگ کوک:چته؟
ا.ت:سینم درد میکنه
جونگ کوک: س سینت؟
ا.ت:آره
جونگ کوک:سعی میکنم
(پرش زمانی خونه)
ا.ت:خوب بیا ببین چمه
جونگ کوک:باشه وایسا برم لباسامو عوض کنم
جونگ کوک:
رفتم تو اتاق و لباسمو پوشیدم و اومدم بیرون داشتم گوشیمو نگاه میکردم
ا.ت:من آمادم
جونگ کوک:(نگاه کردن)... چ چیکار میکنییی؟
ا.ت:چیه؟
جونگ کوک:چرا لباس تنت نیست؟؟
ا.ت:خوب قراره معاینم کنی دیگه
جونگ کوک:
پرده کشیده شده بود و خونه دیده میشد
پنجره سمت بیرون بود و مردم میتونستن ببینن خونه رو
داشتن با ا.ت حرف میزدم که دیدم همسایم جلو پنجره وایساده و داره از ا.ت عکس میگیره
ا.ت و بغل کردم و چرخیدم جوری که ا.ت دیده نشه چشمامو بستم و منتظر موندم تا یکم بگذره به خودم اومدم دیدم خیلی گذشته
ا.ت:ام ... جونگ کوک ... حالت خوبه؟
جونگ کوک:من ... فقط ... هچی ولش کن
جونگ کوک:
ازش جدا شدم و رفتم یه لباس برای ا.ت آوردم و تنش کردم
ا.ت:ولی قرار بود ...
جونگ کوک:الان حسش نیست
ا.ت:ب باشه
لایک؟ :(
۴.۰k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.