فیک تهیونگ (عشق ناخوانده) پارت 8
~ عشق ناخوانده ~
پارت 8
با تعجب نگاشون میکردم گه با تمام خستگی بازم رفتن لباس پوشیدن و برگشتن
- ما اماده ایم
× پس بریم
سوار یه ون مشکی شدیم پیاده شدیم که همه خبر نگارا ریختن رو سرمون که یهو تو دلم گفتم ...
نگا کن خداوکیلی ساعت نه شب عین مور ملخ میریزن رو سلبرتیا
و شروع کردن پرسیدن سوال در مورد ازدواج تهیونگ که یهو یه دختر نوجوون از تو جمعیت داد زد : ولی زن تهیونگ یه هرزه ی چاقه
اومدم برگردم که جوابشو بدم که یهو دیدم رو زمین نیسم رومو انور کردم و دیدم جیمین عین پر کاه بغلم کرده که گفت :
÷ دختر کوچولو ؛ بنظرت هنوزم سنگینه ؟
که دختره مات و مبهوت به جیمین نگاه میکرد که دیدم اعضا دیگه از دختره بدتر نزدیک بود غش کنن داد زدم
+ جیمینااا منو بذار زمین
که جیمین منو برد و گذاشت تو ون و گفت تو نیا بیرون
+ چرا ؟
÷دخترامون غیرتی میشن بعد هیت میگیریا
که خندیدم دهنم باز مونده بود چطور دو تا دوست انقد با هم متفاوتن ؟!
که یهو متوجه صحبت یکی پشت ون شدم که صدای اشنائ بود یکیش شوگا بود ولی اونیکی رو نمیدونم
شوگا : جیمین چشه ؟
؟: نمیدونم بنظر منم عجیبه
شوگا : چرا داره اینکارا رو برای زن تهیونگ میکنه وقتی تهیونگ هر روز تو سالن داره فوشش میده
؟ : نکنه جیمین عاشق شده ؟
شوگا : نه بابا فک کنم دلش میسوزه
؟ : واسه چی ؟
شوگا : مگه نشنیدی اونروز تهیونگ تو سالن گف دختره مریضی قلبی داره قراره بمیره
یهو با این حرفش جا خوردم و نفسم بند اومد از این میترسیدم که مهر جیمینم ترحم باشه نفسم بند اومده بود که با مشت کوبیدم تو سینم اما جواب نمیداد ...
چشمام داشت سیهی میرفت و اخرین صحنه ای که دیدم این بود
پسرا دویدن سمت ون و تهیونگ داد زد
- بورااا
و دیگه چیزی ندیدم ...
پارت 8
با تعجب نگاشون میکردم گه با تمام خستگی بازم رفتن لباس پوشیدن و برگشتن
- ما اماده ایم
× پس بریم
سوار یه ون مشکی شدیم پیاده شدیم که همه خبر نگارا ریختن رو سرمون که یهو تو دلم گفتم ...
نگا کن خداوکیلی ساعت نه شب عین مور ملخ میریزن رو سلبرتیا
و شروع کردن پرسیدن سوال در مورد ازدواج تهیونگ که یهو یه دختر نوجوون از تو جمعیت داد زد : ولی زن تهیونگ یه هرزه ی چاقه
اومدم برگردم که جوابشو بدم که یهو دیدم رو زمین نیسم رومو انور کردم و دیدم جیمین عین پر کاه بغلم کرده که گفت :
÷ دختر کوچولو ؛ بنظرت هنوزم سنگینه ؟
که دختره مات و مبهوت به جیمین نگاه میکرد که دیدم اعضا دیگه از دختره بدتر نزدیک بود غش کنن داد زدم
+ جیمینااا منو بذار زمین
که جیمین منو برد و گذاشت تو ون و گفت تو نیا بیرون
+ چرا ؟
÷دخترامون غیرتی میشن بعد هیت میگیریا
که خندیدم دهنم باز مونده بود چطور دو تا دوست انقد با هم متفاوتن ؟!
که یهو متوجه صحبت یکی پشت ون شدم که صدای اشنائ بود یکیش شوگا بود ولی اونیکی رو نمیدونم
شوگا : جیمین چشه ؟
؟: نمیدونم بنظر منم عجیبه
شوگا : چرا داره اینکارا رو برای زن تهیونگ میکنه وقتی تهیونگ هر روز تو سالن داره فوشش میده
؟ : نکنه جیمین عاشق شده ؟
شوگا : نه بابا فک کنم دلش میسوزه
؟ : واسه چی ؟
شوگا : مگه نشنیدی اونروز تهیونگ تو سالن گف دختره مریضی قلبی داره قراره بمیره
یهو با این حرفش جا خوردم و نفسم بند اومد از این میترسیدم که مهر جیمینم ترحم باشه نفسم بند اومده بود که با مشت کوبیدم تو سینم اما جواب نمیداد ...
چشمام داشت سیهی میرفت و اخرین صحنه ای که دیدم این بود
پسرا دویدن سمت ون و تهیونگ داد زد
- بورااا
و دیگه چیزی ندیدم ...
۲۵.۶k
۱۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.