رمان *شیطان و فرشته* پارت ۸
رمان *شیطان و فرشته* پارت ۸
کارین: اووووووووووه یعنی من قراره باهاش دوست شمممممم!!؟؟ خرذووووققق!!!یه ساعت داشتم بالا پایین میپریدم و تو خونه به عنوان کارهای روزمره ام میرقصیدم و بازی میکردم تا شب شد.
کارین: واااااااههه(خمیازه) خسته شدم،ساعت ۱۲ شبه! برم بخوابم.
یهو تاکشی زنگ زد!!
کارین: الو؟
تاکشی: سلام کارین ببخشید مزاحم شدم عه میخواستم بگ....
کارین: این وقت شب چرا زنگ میزنی شاید خواب بودممممم
تاکشی: واقعا ببخشید آخه باید یه خبر مهمی بهت میگفتم تا قبل از وقت دانشگاه رفتن!!
کارین: خب بله چیه بگو.
تاکشی: کارین! یورو افسرده شده!! امروز تو اتاقش حالش بد شده بوده انقدر گریه کرده!
کارین: چیییی!!!؟؟ تو اینارو از کجا میدونیییی!!؟؟
تاکشی:به طرز عجیبی آکوما به من زنگ زد....
کارین:آکوما کیه؟؟
تاکشی: همون پسر شیطانه که با یورو بود، دوست صمیمیشه، تنها کسی که یورو دارتش، اون بهم زنگ زد و تصمیم گرفت باهام دوست شه، گفت چه بلایی سر یورو اومده چون باهاش رفته خونش،همه چیو برام تعریف کرد و گفت که موقع دانشگاه اومدن خیلی عجیب حالش بد شده و یهو افسردگی گرفته بخاطر فشارهایی که روش بوده!
کارین: افسردگی رو حدس میزدم ولی حال بدش رو دیگه نه!
تاکشی: سعی کن باهاش دوست شی، ظاهرا زنگ آخر امروز که باهاش نجنگیدی یه عالمه لگد خورده از بچه های اون یکی کلاس!!
کارین: وایییی!! حتما سعیمو میکنم!!
تاکشی: خب دیگه شب بخیر!!
کارین: شب بخیر!!
خوابیدم و فردا ساعت ۶ صبح بیدار شدم، به طرز عجیبی سرحال بودم.....
کارین: اووووووووووه یعنی من قراره باهاش دوست شمممممم!!؟؟ خرذووووققق!!!یه ساعت داشتم بالا پایین میپریدم و تو خونه به عنوان کارهای روزمره ام میرقصیدم و بازی میکردم تا شب شد.
کارین: واااااااههه(خمیازه) خسته شدم،ساعت ۱۲ شبه! برم بخوابم.
یهو تاکشی زنگ زد!!
کارین: الو؟
تاکشی: سلام کارین ببخشید مزاحم شدم عه میخواستم بگ....
کارین: این وقت شب چرا زنگ میزنی شاید خواب بودممممم
تاکشی: واقعا ببخشید آخه باید یه خبر مهمی بهت میگفتم تا قبل از وقت دانشگاه رفتن!!
کارین: خب بله چیه بگو.
تاکشی: کارین! یورو افسرده شده!! امروز تو اتاقش حالش بد شده بوده انقدر گریه کرده!
کارین: چیییی!!!؟؟ تو اینارو از کجا میدونیییی!!؟؟
تاکشی:به طرز عجیبی آکوما به من زنگ زد....
کارین:آکوما کیه؟؟
تاکشی: همون پسر شیطانه که با یورو بود، دوست صمیمیشه، تنها کسی که یورو دارتش، اون بهم زنگ زد و تصمیم گرفت باهام دوست شه، گفت چه بلایی سر یورو اومده چون باهاش رفته خونش،همه چیو برام تعریف کرد و گفت که موقع دانشگاه اومدن خیلی عجیب حالش بد شده و یهو افسردگی گرفته بخاطر فشارهایی که روش بوده!
کارین: افسردگی رو حدس میزدم ولی حال بدش رو دیگه نه!
تاکشی: سعی کن باهاش دوست شی، ظاهرا زنگ آخر امروز که باهاش نجنگیدی یه عالمه لگد خورده از بچه های اون یکی کلاس!!
کارین: وایییی!! حتما سعیمو میکنم!!
تاکشی: خب دیگه شب بخیر!!
کارین: شب بخیر!!
خوابیدم و فردا ساعت ۶ صبح بیدار شدم، به طرز عجیبی سرحال بودم.....
۳.۲k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.