p9
ویو کوک و ات
داشتیم خوراکی میخوردیم که یهو در باز شد و لیوان اب از دست ات افتاد و شکست
کوک: ات حالت خوبه... اون کیه وایستا دستتو زخمی میکنی
ات: تو... اینجا چیکار میکنی سونگ هو
سونگ هو: چرا ناراحت میشی اومدم ببینمت عزیزم
ات: گفتم که این لقا رو نزار رو من بعدشم مگه نگفتم قبل از اینکه هر جا بیای پیشم قبلش به من خبر بده
کوک: اون کیه
ات: اون... خوب... اون...
سونگ هو: دوستشم
کوک: چجور دوستی (ذهن کوک: اگه دوست پسرش باشه نقشمون با مشکل رو به رو میشه)
سونگ هو: دوست...
ات: دوست عادی... یعنی دوست خانوادگیمونه... مثل داداش بزرگمه
کوک: اها (ذهن کوک: هوف)
سونگ هو: و شما
کوک: پلی... یعنی ایدل هستم کار میکاپ من با گروهم با ات هست برای همین تو طول هفته با ما زندگی میکنه
ات: سونگ هو نمیخوای بری
کوک: چرا انقدر اصرار به رفتنش داری... مزاحمته (غیرتی 😂)
ات: نه گفتم شاید تو راحت نباشی
کوک: نه مشکلی نیست
سونگ هو: از کی تا حالا باهاش انقدر صمیمی شدی
ات: ای بابا سونگ هو ول کن دیگه... الان برمیگردم
سونگ هو و کوک : کجا؟
ات: برای دستشویی رفتن باید از شما دوتا اجازه بگیرم تا اون موقع سعی کنین با هم کنار بیاین
کوک: جدا میخوای باهاش کنار بیام
سونگ هو : اینو من باید بگم... از خداتم باشه
ات: بسه مثل بچه ها با هم رفتار نکنین من رفتم
...
سونگ هو: شما با هم صمیمی هستین؟
کوک: چطور
سونگ هو: اگه بفهمم عاشقشی یا خیلی بهش نزدیک شدی یه کاری میکنم مرغای اسمون به حالت زار بزنن
کوک: هع... خیلی ترسیدم... حتما سعی میکنم به یادم بمونه
ویو کوک
در حال صحبت با سونگ هو بودیم که یه دفعه صدای افتادن ات اومد سریع دویدیم سمتش
داشتیم خوراکی میخوردیم که یهو در باز شد و لیوان اب از دست ات افتاد و شکست
کوک: ات حالت خوبه... اون کیه وایستا دستتو زخمی میکنی
ات: تو... اینجا چیکار میکنی سونگ هو
سونگ هو: چرا ناراحت میشی اومدم ببینمت عزیزم
ات: گفتم که این لقا رو نزار رو من بعدشم مگه نگفتم قبل از اینکه هر جا بیای پیشم قبلش به من خبر بده
کوک: اون کیه
ات: اون... خوب... اون...
سونگ هو: دوستشم
کوک: چجور دوستی (ذهن کوک: اگه دوست پسرش باشه نقشمون با مشکل رو به رو میشه)
سونگ هو: دوست...
ات: دوست عادی... یعنی دوست خانوادگیمونه... مثل داداش بزرگمه
کوک: اها (ذهن کوک: هوف)
سونگ هو: و شما
کوک: پلی... یعنی ایدل هستم کار میکاپ من با گروهم با ات هست برای همین تو طول هفته با ما زندگی میکنه
ات: سونگ هو نمیخوای بری
کوک: چرا انقدر اصرار به رفتنش داری... مزاحمته (غیرتی 😂)
ات: نه گفتم شاید تو راحت نباشی
کوک: نه مشکلی نیست
سونگ هو: از کی تا حالا باهاش انقدر صمیمی شدی
ات: ای بابا سونگ هو ول کن دیگه... الان برمیگردم
سونگ هو و کوک : کجا؟
ات: برای دستشویی رفتن باید از شما دوتا اجازه بگیرم تا اون موقع سعی کنین با هم کنار بیاین
کوک: جدا میخوای باهاش کنار بیام
سونگ هو : اینو من باید بگم... از خداتم باشه
ات: بسه مثل بچه ها با هم رفتار نکنین من رفتم
...
سونگ هو: شما با هم صمیمی هستین؟
کوک: چطور
سونگ هو: اگه بفهمم عاشقشی یا خیلی بهش نزدیک شدی یه کاری میکنم مرغای اسمون به حالت زار بزنن
کوک: هع... خیلی ترسیدم... حتما سعی میکنم به یادم بمونه
ویو کوک
در حال صحبت با سونگ هو بودیم که یه دفعه صدای افتادن ات اومد سریع دویدیم سمتش
۶.۳k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.