فرشته ای از جنس ماه
فرشته ای از جنس ماه
part: 1
ا/ت: بمیرم یعنی الان دقیقا روی پشت بوم بالا ترین ساختمون سئول هستم چشام رو بستم و باد رو حس کردم نوازش باد خیلی خوب بود
عا ا/ت ولش کن اینجوری بمیری ارزش نداره فقط زندگیت کسل کننده است بیا پایین دیگه بسه از پشت بوم اومدم بیرون سوار اسانسور شدم و از طبقه ۱۲۶ هم کف رو زدم زل زده بودم به پایین اومدن طبقه عا که رو ۱۰۰موند درش باز شد یه پسره با قیافه ای خیلی جدی اومد داخل و اسانسور شروع کرد دوباره به حرکت
زیر چشمی به طرف نگا کردم یه کت چرم موهای ریخته رو صورتش و تیپش خوب بود
یه هو اسانسور وایستاد
ا/ت: یه بد شانسی دیگه
با دستام چشام رو مالیدم
ا/ت: می شه بیاید این ور دکمه استراری رو بزنم
پسر: نه نمی شه نمی خوام
ا/ت: ولی امکان داره تا صبح اینجا گیر بی افتیم
پسر: مهم نی
ا/ت: اصلا کی به شما اجازه داد غیر رسمی با من صحبت کنید
نگاهش رو از گوشی برداشت و به من داد
پسر: خودتون از اول غیر رسمی صحبت کردید
ا/ت:ایشش
نشستم گوشه اسانسور و با گوشیم بازی کردم
بخاطر یه پسر خودخواه باید اینجا باشم
سردم شده بود
ا/ت: ببخشید ولی من دارم یخ می زنم
کتش رو در اورد و داد بهم
پسر: بفرمایید اسم من تهیونگ هستش کیم تهیونگ
ا/ت: ممنون اقای کیم ولی من می خوام برم بیرون
تهیونگ: این دکمه خیلی وقته خرابه اگر ساکن اینجا باشید تو گوشی باید اعلام رو بزن من از قبل زدم
ا/ت:عا ببخشید بابت رفتارم نمی دونستم شرمنده
تهیونگ: اشکالی نداره
بعد چند دقیقه اومدن و اسانسور رو درست کردن شروع کرد به حرمت و چراغش روشن شد
بلند شدو خودم رو جمع جور کردم
تهیونگ: تیک خورد یعنی درستش کردن
گوشیش رو گزاشت تو جیب شلوارش و موهاش رو مرتب کرد
ا/ت: بفرمایید کت
تهیونگ: دسستون بمونه
ا/ت: نه نمی شه
تهیونگ: مهم نیست اگه سرنوشت باشه همو دیدیم بهم برش گردون اگه نه بندازش اشغال یا می تونی استفادش کنی
در اسانسور باز شد رفت بیرون
تهیونک: خدافظ
زبونم خود به خود بند اومده بود نمی دونستم چی بگم اومدم بیرون تاکسی گرفتم به سمت خونه رفتم
وارد خونه کوچیکم شدم
لباسم رو عوض کردم لباس راحتی خوابمم رو پوشیدم و رو تخت دراز کشیدم
ا/ت دیوننه ای چیزی شدی چرا زبونت بند اومده بود باید کتش رو پس می دادی ایشش دیونهه
فردا ساعت ۵
بلند شدم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون موهام رو خشک کردم و یونیفرم مدرسه رو پوشیدم و موهام رو از بالا گوجه ای بستم صبحونه خوردم کتابام رو داخل کیف و گزاشتم از اونجایی که مدرسه سالن غذاخوری داشت و ناهار می داد نیازی به خوراکی نداشتیم
ساعت ۶
کفاشم رو پوشیدم و کیفم رو برداشتم به سمت ایسگاه اتوبوس رفتم و بعد چند دقیقه اومد به مدرسه رفتم
ناظم: واهای ا/ت امروز دیر نکرد و زودتر از همه اومدی باعث تعجبه
ا/ت: برا خودم ام تعجبه اقای ناظم
به سمت کلاس رفتم وسایل ام رو اماده کردم
ساعت ۷
بچه ها اومدن بود صداشون خیلی بلند بود
دختر: یا یومی شنیدی قراره یکی رو بیارن
یومی: یا لیا چرا باید بدونم
یومی: ولش ولی معلم گفت یه پسره و کنار ا/ت قراره بشینه
ا/ت: چیییییی چی می گی کنار من یا خداا یه رو مخی
معلم: ا/ت اروم تر صدات می یاد
همه ساکت شدن
معلم: امروز ریاضی کنسل ع بجاش می رید کلاس هنر بعدش ناهار و بعدش ورزش بسکتبال
یومی: واقعاا خانوم عاشقتونم
معلم: تصمیم من نی مدیر گفت من رفتم
معلم و رفت بعد چند دقیقه همه رفتن رفتم کلاس و دفترم رو از کمد برداشتم و روی یه صندلی نشستم که میز داشت همه بچه ها روی بوم کار کردن ولی من طراحی
شروع کردم به نقاشی کشیدن عمیق تو فکر بودم کع متوجه هیچی نشدم و بلاخره تموم شدش
تهیونگ: قشنگه
ا/ت: ممنون
یه لحظه سرم رو اوردم بالا چشام شیش تا شد
ا/ت: هاااا تو اینجا چی کار می کنی
تهیونگ: سرنوشت باعث شد هم کلاسی در بیایم
ا/ت: ولی ولی اون تیپی که تو زدی بهت می خورد ی بزرگسال باشی
تهیونگ: واهای پس به تیپ ام فک کردی و قشنگ دید زدی
ا/ت:اصن هرچی فردا کتت رو می یارم
تهیونگ: باش راستی این جای طرحت رو اشتبا کشیدی بهم نزدیک شد جوری که چسبیده بود بهم
با دستش دستم رو گرفت و قلم رو روی کاغذ حرکت داد
تهیونگ: ببین مژه هاش رو اینجوری حالت بده 😊
و دستم رو ول کردم که یه هو مداد نوکیم افتاد
کامنت و لایک یادتون نره لاو❤
part: 1
ا/ت: بمیرم یعنی الان دقیقا روی پشت بوم بالا ترین ساختمون سئول هستم چشام رو بستم و باد رو حس کردم نوازش باد خیلی خوب بود
عا ا/ت ولش کن اینجوری بمیری ارزش نداره فقط زندگیت کسل کننده است بیا پایین دیگه بسه از پشت بوم اومدم بیرون سوار اسانسور شدم و از طبقه ۱۲۶ هم کف رو زدم زل زده بودم به پایین اومدن طبقه عا که رو ۱۰۰موند درش باز شد یه پسره با قیافه ای خیلی جدی اومد داخل و اسانسور شروع کرد دوباره به حرکت
زیر چشمی به طرف نگا کردم یه کت چرم موهای ریخته رو صورتش و تیپش خوب بود
یه هو اسانسور وایستاد
ا/ت: یه بد شانسی دیگه
با دستام چشام رو مالیدم
ا/ت: می شه بیاید این ور دکمه استراری رو بزنم
پسر: نه نمی شه نمی خوام
ا/ت: ولی امکان داره تا صبح اینجا گیر بی افتیم
پسر: مهم نی
ا/ت: اصلا کی به شما اجازه داد غیر رسمی با من صحبت کنید
نگاهش رو از گوشی برداشت و به من داد
پسر: خودتون از اول غیر رسمی صحبت کردید
ا/ت:ایشش
نشستم گوشه اسانسور و با گوشیم بازی کردم
بخاطر یه پسر خودخواه باید اینجا باشم
سردم شده بود
ا/ت: ببخشید ولی من دارم یخ می زنم
کتش رو در اورد و داد بهم
پسر: بفرمایید اسم من تهیونگ هستش کیم تهیونگ
ا/ت: ممنون اقای کیم ولی من می خوام برم بیرون
تهیونگ: این دکمه خیلی وقته خرابه اگر ساکن اینجا باشید تو گوشی باید اعلام رو بزن من از قبل زدم
ا/ت:عا ببخشید بابت رفتارم نمی دونستم شرمنده
تهیونگ: اشکالی نداره
بعد چند دقیقه اومدن و اسانسور رو درست کردن شروع کرد به حرمت و چراغش روشن شد
بلند شدو خودم رو جمع جور کردم
تهیونگ: تیک خورد یعنی درستش کردن
گوشیش رو گزاشت تو جیب شلوارش و موهاش رو مرتب کرد
ا/ت: بفرمایید کت
تهیونگ: دسستون بمونه
ا/ت: نه نمی شه
تهیونگ: مهم نیست اگه سرنوشت باشه همو دیدیم بهم برش گردون اگه نه بندازش اشغال یا می تونی استفادش کنی
در اسانسور باز شد رفت بیرون
تهیونک: خدافظ
زبونم خود به خود بند اومده بود نمی دونستم چی بگم اومدم بیرون تاکسی گرفتم به سمت خونه رفتم
وارد خونه کوچیکم شدم
لباسم رو عوض کردم لباس راحتی خوابمم رو پوشیدم و رو تخت دراز کشیدم
ا/ت دیوننه ای چیزی شدی چرا زبونت بند اومده بود باید کتش رو پس می دادی ایشش دیونهه
فردا ساعت ۵
بلند شدم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون موهام رو خشک کردم و یونیفرم مدرسه رو پوشیدم و موهام رو از بالا گوجه ای بستم صبحونه خوردم کتابام رو داخل کیف و گزاشتم از اونجایی که مدرسه سالن غذاخوری داشت و ناهار می داد نیازی به خوراکی نداشتیم
ساعت ۶
کفاشم رو پوشیدم و کیفم رو برداشتم به سمت ایسگاه اتوبوس رفتم و بعد چند دقیقه اومد به مدرسه رفتم
ناظم: واهای ا/ت امروز دیر نکرد و زودتر از همه اومدی باعث تعجبه
ا/ت: برا خودم ام تعجبه اقای ناظم
به سمت کلاس رفتم وسایل ام رو اماده کردم
ساعت ۷
بچه ها اومدن بود صداشون خیلی بلند بود
دختر: یا یومی شنیدی قراره یکی رو بیارن
یومی: یا لیا چرا باید بدونم
یومی: ولش ولی معلم گفت یه پسره و کنار ا/ت قراره بشینه
ا/ت: چیییییی چی می گی کنار من یا خداا یه رو مخی
معلم: ا/ت اروم تر صدات می یاد
همه ساکت شدن
معلم: امروز ریاضی کنسل ع بجاش می رید کلاس هنر بعدش ناهار و بعدش ورزش بسکتبال
یومی: واقعاا خانوم عاشقتونم
معلم: تصمیم من نی مدیر گفت من رفتم
معلم و رفت بعد چند دقیقه همه رفتن رفتم کلاس و دفترم رو از کمد برداشتم و روی یه صندلی نشستم که میز داشت همه بچه ها روی بوم کار کردن ولی من طراحی
شروع کردم به نقاشی کشیدن عمیق تو فکر بودم کع متوجه هیچی نشدم و بلاخره تموم شدش
تهیونگ: قشنگه
ا/ت: ممنون
یه لحظه سرم رو اوردم بالا چشام شیش تا شد
ا/ت: هاااا تو اینجا چی کار می کنی
تهیونگ: سرنوشت باعث شد هم کلاسی در بیایم
ا/ت: ولی ولی اون تیپی که تو زدی بهت می خورد ی بزرگسال باشی
تهیونگ: واهای پس به تیپ ام فک کردی و قشنگ دید زدی
ا/ت:اصن هرچی فردا کتت رو می یارم
تهیونگ: باش راستی این جای طرحت رو اشتبا کشیدی بهم نزدیک شد جوری که چسبیده بود بهم
با دستش دستم رو گرفت و قلم رو روی کاغذ حرکت داد
تهیونگ: ببین مژه هاش رو اینجوری حالت بده 😊
و دستم رو ول کردم که یه هو مداد نوکیم افتاد
کامنت و لایک یادتون نره لاو❤
۵۶.۲k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.