I wanna be a dad🧸💙 last part
هانول دامن نسبتا بلند مجلسی گلبهی با نیم تنه خاکستری زیبایی پوشیدع بود و رائون هم تل پاپیون طوری زده بود و پیرهن صورتی کیوتی پوشیده بود....هیچکس از دیدن اونا تعجب نکرد جز نامجون.... اما چرا؟
//فلش بک//
هانول « گوش کنین پسرا....دیروز رائون مرخص شد اما نمیخوام فعلا به نامجون بگین تا سوپرایزش کنم باشه؟
اعضا « موافقیم...
//پایان فلش بک//
نامجون « ها...هانول! چ...چطوری...رائون....
که با خارج شدن حرفی از دهن رائون حرفش نا تموم موند....
رائون « اپ.. اپا (بابا)
نامجون « چ..چی؟! تو..تو حرف زدی؟
هانول « اون خیلی وقته حرف میزنه ولی وقتی نمیدونست بابایی وجود داره اسم بابارو یاد نگرفته بود ولی الان رائون یه بابای مهربون داره که همیشه مراقبشه مگه نه؟
نامجون « را..رائون هقققق....
راوی « و به سرعت رائون رو از هانول گرفت و بغلش کرد و اونو بوسه بارون کرد....
نامجون « هققق دختر قشنگمممم...خیلی خوشحالم حالت خوبه بابایی....من قول میدم همیشه مراقبت باشم....هقق... عزیز دلممم...
.
.
.
رائون « واییی بابایی باورم نمیشه...شما و مامانی چقدر ماجرا داشتین....سر من که دیکه هیچی...
نامجون دماغ دختر کوچولو ۷ سالش رو کشید و بوسه ای روی سرش گذاشت....
نامجون « ولی الان مهم اینه من تو و مامانت رو سالم کنار خودم دارم....خیلی خوشحالم که تو بدنیا اومدی قند عسل من....
رائون « ووییی منم خیلی دوست دارم بابایی!
هانول « اوف اوف چشم منو دور دیدین؟ باشه حالا چندماه دیگه پسرمون هم بدنیا میاد و ماهم با اون میشیم یه تیم...حالا شما هم رائون خانم بدو بخواب که فردا مدرسه داری هااا!
رائون « چشم مامانی...شب بخیر... بابایی شب بخیر...
هانول « میدونی چیه...خیلی خوشحالم کسی کنارمه که درحالی که داره به هزاران نفر(ارمی ها) امید میبخشه مراقب دخترش و همسر باردارش هست:)
نامجون « من یه پدرم و یه همسر و همیشه مراقبتونم....
هانول « تو یه پدر فوقالعاده هستی....
نامجون « همیشه هم میخوام یه پدر عالی برای بچه هام بمونم.... و بهترین همسر برای تو....
خب خب موچی های نازم این فیکمون هم تموم شد... کم و کاستی داشت ببخشید....دوستون دارم ممنون بابت حمایتتاتون🥺🧸💕
//فلش بک//
هانول « گوش کنین پسرا....دیروز رائون مرخص شد اما نمیخوام فعلا به نامجون بگین تا سوپرایزش کنم باشه؟
اعضا « موافقیم...
//پایان فلش بک//
نامجون « ها...هانول! چ...چطوری...رائون....
که با خارج شدن حرفی از دهن رائون حرفش نا تموم موند....
رائون « اپ.. اپا (بابا)
نامجون « چ..چی؟! تو..تو حرف زدی؟
هانول « اون خیلی وقته حرف میزنه ولی وقتی نمیدونست بابایی وجود داره اسم بابارو یاد نگرفته بود ولی الان رائون یه بابای مهربون داره که همیشه مراقبشه مگه نه؟
نامجون « را..رائون هقققق....
راوی « و به سرعت رائون رو از هانول گرفت و بغلش کرد و اونو بوسه بارون کرد....
نامجون « هققق دختر قشنگمممم...خیلی خوشحالم حالت خوبه بابایی....من قول میدم همیشه مراقبت باشم....هقق... عزیز دلممم...
.
.
.
رائون « واییی بابایی باورم نمیشه...شما و مامانی چقدر ماجرا داشتین....سر من که دیکه هیچی...
نامجون دماغ دختر کوچولو ۷ سالش رو کشید و بوسه ای روی سرش گذاشت....
نامجون « ولی الان مهم اینه من تو و مامانت رو سالم کنار خودم دارم....خیلی خوشحالم که تو بدنیا اومدی قند عسل من....
رائون « ووییی منم خیلی دوست دارم بابایی!
هانول « اوف اوف چشم منو دور دیدین؟ باشه حالا چندماه دیگه پسرمون هم بدنیا میاد و ماهم با اون میشیم یه تیم...حالا شما هم رائون خانم بدو بخواب که فردا مدرسه داری هااا!
رائون « چشم مامانی...شب بخیر... بابایی شب بخیر...
هانول « میدونی چیه...خیلی خوشحالم کسی کنارمه که درحالی که داره به هزاران نفر(ارمی ها) امید میبخشه مراقب دخترش و همسر باردارش هست:)
نامجون « من یه پدرم و یه همسر و همیشه مراقبتونم....
هانول « تو یه پدر فوقالعاده هستی....
نامجون « همیشه هم میخوام یه پدر عالی برای بچه هام بمونم.... و بهترین همسر برای تو....
خب خب موچی های نازم این فیکمون هم تموم شد... کم و کاستی داشت ببخشید....دوستون دارم ممنون بابت حمایتتاتون🥺🧸💕
۲۲۴.۹k
۰۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.