سه پارتی کوک
پارت اول
کلمه ها واسم دیگه تکراری کسل کننده بودن
فقد شده بود چند کلمه
سلام نه خدافظ
همینا دیگه غیر از اینا هیچ چیزی تو این خونه نمی شنیدم
ولی مجبور بودم سکوت کنم
.......
شام رو اماده کردم مثل هرشب مست اومد خونه
کارش شده فقد الکل خوردن
برام مهم نیست بزار انقد بخوره تا بمیره
یروزی طلاقم رو میگیرم راحت میشم
.....
بیا شام بخور
.. نه نمی خوام میرم بخوابم
.... هوفف اصلا به من چه
... چی گفتی الان بهم
... هیچی
با قدم های اروم وارد اتاق شد و همین نرسیده به تخت خوابید
یکم خودم خوردم و بقیه غذارو انداختم اشغال
کلافه بودم پس تصمیم گرفتم برم بخوابم
...
صبح روز بعد
از خواب بلند شدم و کارام رو انجام دادم بعد خوردن صبحانه لباسام رو پوشیدم و به سمت پارک همیشگیم رفتم جایی بهم حداقل ارامش میداد
نشستم اونجا و به فکر رفتم
ازدواج کردنم
خیانت های شوهرم
اذیت کردن هاش
ادامه ندادن درسم
و....
همه اینا زندگیم رو خراب کرد
بلند شدم و خواستم برم خونه که دو تا دختر نوجوان زود از کنارم رد شدن و با ذوق شوق داشتن حرف همو گوش میدادم دستشون هم چند تا بنر حمایت کردن بود دلم خواست باهاشون برم
پس ازشون پرسیدم
... ببخشید دختر خانوما شما کجا میرین
دوتاشونم برگشتن سمتم و گفتن
... داریم میریم مسابقه
... چه مسابقه ای
... امروز یکی از بسکتبالیست های معروف کلاسمون با دوستاش مسابقه داره همرم دعوت کرده
یکم فک کردم اون که دیر میاد پس میتونم برم به اون مسابقه
گفتم
... میشه منم باهاتون بیام
ی نگاهی به هم انداختن و لبخند زدن
فک کردم قبول نمی کنن
ولی اومدن دستم رو محکم کشیدن و دنبال خودشون منو بردن
ی لبخند عمیق زدم
فک کنم تفاوت سنی کمی داشتیم
ازشون پرسیدم شما چند سالتونه
دوتاشونم جواب دادن هیجده
خشکم زد فقد ی سال ازم کوچیک تر بودن
رسیدیم به اون ورزشگاه و وارد شدیم
زود رو ی صندلی نشستیم
اونا اسماشون رو بهم گفتم و منم همین کارو کردم
یکم گذشت که بلاخره وارد شدن یدونه از بنر هاشون رو دادن بهم روش رو اصلا نخوندم
و همین جوری بالا گرفتمش ذوق خاصی داشتم
بازی شروع شد دیدم نصف دخترا دارن ی اسم رو صدا میزنن
ی نگاه به بنر خودم کردم و دیدم همون اسمی هست که همه دارن صدا میزنن
ماشالا چقد معروفه
منم بیخیال شدم و شروع کردم به تشویق کردنش
با اینکه اصلا نمی دونستم اون کیه
به تیا گفتم این کیه همه دارن صداش می کنن
بهم گفت همونی راجبش بهت گفتیم
اووو
اوکی
رسید به اخر بازی و اون گروهش بردن همه داشتن جیغ داد می کشیدن اومد سمت طرف دار هاش
و واسشون دست تکون داد
به سمت ماهم برگشت که دست تکون بده ...
تا منو دید خشکش زد
این چشه
با تیا و لیا خدافظی کردم و ازشون تشکر کردم شماره هاشونم گرفتم
از ورزشگاه خارج شدم...
کلمه ها واسم دیگه تکراری کسل کننده بودن
فقد شده بود چند کلمه
سلام نه خدافظ
همینا دیگه غیر از اینا هیچ چیزی تو این خونه نمی شنیدم
ولی مجبور بودم سکوت کنم
.......
شام رو اماده کردم مثل هرشب مست اومد خونه
کارش شده فقد الکل خوردن
برام مهم نیست بزار انقد بخوره تا بمیره
یروزی طلاقم رو میگیرم راحت میشم
.....
بیا شام بخور
.. نه نمی خوام میرم بخوابم
.... هوفف اصلا به من چه
... چی گفتی الان بهم
... هیچی
با قدم های اروم وارد اتاق شد و همین نرسیده به تخت خوابید
یکم خودم خوردم و بقیه غذارو انداختم اشغال
کلافه بودم پس تصمیم گرفتم برم بخوابم
...
صبح روز بعد
از خواب بلند شدم و کارام رو انجام دادم بعد خوردن صبحانه لباسام رو پوشیدم و به سمت پارک همیشگیم رفتم جایی بهم حداقل ارامش میداد
نشستم اونجا و به فکر رفتم
ازدواج کردنم
خیانت های شوهرم
اذیت کردن هاش
ادامه ندادن درسم
و....
همه اینا زندگیم رو خراب کرد
بلند شدم و خواستم برم خونه که دو تا دختر نوجوان زود از کنارم رد شدن و با ذوق شوق داشتن حرف همو گوش میدادم دستشون هم چند تا بنر حمایت کردن بود دلم خواست باهاشون برم
پس ازشون پرسیدم
... ببخشید دختر خانوما شما کجا میرین
دوتاشونم برگشتن سمتم و گفتن
... داریم میریم مسابقه
... چه مسابقه ای
... امروز یکی از بسکتبالیست های معروف کلاسمون با دوستاش مسابقه داره همرم دعوت کرده
یکم فک کردم اون که دیر میاد پس میتونم برم به اون مسابقه
گفتم
... میشه منم باهاتون بیام
ی نگاهی به هم انداختن و لبخند زدن
فک کردم قبول نمی کنن
ولی اومدن دستم رو محکم کشیدن و دنبال خودشون منو بردن
ی لبخند عمیق زدم
فک کنم تفاوت سنی کمی داشتیم
ازشون پرسیدم شما چند سالتونه
دوتاشونم جواب دادن هیجده
خشکم زد فقد ی سال ازم کوچیک تر بودن
رسیدیم به اون ورزشگاه و وارد شدیم
زود رو ی صندلی نشستیم
اونا اسماشون رو بهم گفتم و منم همین کارو کردم
یکم گذشت که بلاخره وارد شدن یدونه از بنر هاشون رو دادن بهم روش رو اصلا نخوندم
و همین جوری بالا گرفتمش ذوق خاصی داشتم
بازی شروع شد دیدم نصف دخترا دارن ی اسم رو صدا میزنن
ی نگاه به بنر خودم کردم و دیدم همون اسمی هست که همه دارن صدا میزنن
ماشالا چقد معروفه
منم بیخیال شدم و شروع کردم به تشویق کردنش
با اینکه اصلا نمی دونستم اون کیه
به تیا گفتم این کیه همه دارن صداش می کنن
بهم گفت همونی راجبش بهت گفتیم
اووو
اوکی
رسید به اخر بازی و اون گروهش بردن همه داشتن جیغ داد می کشیدن اومد سمت طرف دار هاش
و واسشون دست تکون داد
به سمت ماهم برگشت که دست تکون بده ...
تا منو دید خشکش زد
این چشه
با تیا و لیا خدافظی کردم و ازشون تشکر کردم شماره هاشونم گرفتم
از ورزشگاه خارج شدم...
۱۲.۸k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.