★چند پارتی★
★چند پارتی★
pirt: 5
سئویونگ و بنگچان رفتن غذا خوردن
جونگکوک تصمیم گرفت یه مهمونی راه بندازه و سئویونگ بنگچان رو دعوت کنه
معلوم نیست چه نقشه ای میخواد بکشه
و کوک به سئویونگ پیام داد گفت 👇🏻
جونگکوک: سلام ساعت ۷ با بنگچان سریع لباس بپوش بیا عمارت فقط لباس کوتاه نپوش فهمیدی؟!
سئویونگ پیامو خوند و اصلا محلش نذاشت که بنگچان گفت 👇🏻
بنگچان: چیزی شده؟
سئویونگ: نه کوک پیام داد
بنگچان: بده ببینم
سئویونگ: بیا
بنگچان:(پیام رو خوند)
سئویونگ: حالا چکار کنیم؟
بنگچان: این بیخالمون نمیشه بیا بریم که اگه نریم معلوم نی چه بلایی میخواد سرمون بیاره
سئویونگ: باشه
بنگچان: بریم بیرون خرید اوکی؟
سئویونگ: اوکی بریم
سئویونگ و بنگچان رفتن خرید
جونگکوک توی اتاق داشت سیگار میکشید و فکر میکرد که تهیونگ اومد و گفت👇🏻
تهیونگ: داداش به چی فکر میکنی؟
جونگکوک: فقط برو بیرون خرید کن شب مهمونی تو عمارت داریم
تهیونگ: اوکی
تهیونگ رفت تو اتاقش و لباس رو انتخاب کرد و کوک یه لباس خفن انتخاب کرد
شب شد
شب شد و سئویونگ، بنگچان، تهیونگ، کوک، همه رفتن سمته عمارت
وقتی رسیدن سئویونگ وارد شد یه لباس ساده پوشید و رفت سمته کوک
کوک بهش گفت 👇🏻
جونگکوک: بهبه بیبی جذابم اومد
سئویونگ: یه کاری نکن جلو همه داد بزنم، حالا بگو واسه چی منو اوردی اینجا
جونگکوک: اروم باش نمیخوام که بخورمت، فقط یه جشن کوچیکه
سئویونگ: حواسم بهت هست گفته باشم!
جونگکوک: اوه شجاع
بنگچان: سئویونگ ازش دور شو بیا بریم اونور
جونگکوک: حواست به زنم باشه
بنگچان: خفه
تهیونگ: داداش بسه
سئویونگ:(عصبی)
تهیونگ: شما برید
بنگچان _ سئویونگ:(رفتن)
تهیونگ: داداش تو چه مرگته با این دختره بیچاره چکار داری؟!
جونگکوک: انتقامم رو ازش میگیرم
تهیونگ: چی؟ خول شدی؟ میخوای بکشیش؟
جونگکوک: نه بدتر!
۲۰ دقیقه بعد
جونگکوک از روی عصبانیت خیلی الکل خورد و Mست کرد
★میدونم کم گذاشتم بیشترش فردا★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
pirt: 5
سئویونگ و بنگچان رفتن غذا خوردن
جونگکوک تصمیم گرفت یه مهمونی راه بندازه و سئویونگ بنگچان رو دعوت کنه
معلوم نیست چه نقشه ای میخواد بکشه
و کوک به سئویونگ پیام داد گفت 👇🏻
جونگکوک: سلام ساعت ۷ با بنگچان سریع لباس بپوش بیا عمارت فقط لباس کوتاه نپوش فهمیدی؟!
سئویونگ پیامو خوند و اصلا محلش نذاشت که بنگچان گفت 👇🏻
بنگچان: چیزی شده؟
سئویونگ: نه کوک پیام داد
بنگچان: بده ببینم
سئویونگ: بیا
بنگچان:(پیام رو خوند)
سئویونگ: حالا چکار کنیم؟
بنگچان: این بیخالمون نمیشه بیا بریم که اگه نریم معلوم نی چه بلایی میخواد سرمون بیاره
سئویونگ: باشه
بنگچان: بریم بیرون خرید اوکی؟
سئویونگ: اوکی بریم
سئویونگ و بنگچان رفتن خرید
جونگکوک توی اتاق داشت سیگار میکشید و فکر میکرد که تهیونگ اومد و گفت👇🏻
تهیونگ: داداش به چی فکر میکنی؟
جونگکوک: فقط برو بیرون خرید کن شب مهمونی تو عمارت داریم
تهیونگ: اوکی
تهیونگ رفت تو اتاقش و لباس رو انتخاب کرد و کوک یه لباس خفن انتخاب کرد
شب شد
شب شد و سئویونگ، بنگچان، تهیونگ، کوک، همه رفتن سمته عمارت
وقتی رسیدن سئویونگ وارد شد یه لباس ساده پوشید و رفت سمته کوک
کوک بهش گفت 👇🏻
جونگکوک: بهبه بیبی جذابم اومد
سئویونگ: یه کاری نکن جلو همه داد بزنم، حالا بگو واسه چی منو اوردی اینجا
جونگکوک: اروم باش نمیخوام که بخورمت، فقط یه جشن کوچیکه
سئویونگ: حواسم بهت هست گفته باشم!
جونگکوک: اوه شجاع
بنگچان: سئویونگ ازش دور شو بیا بریم اونور
جونگکوک: حواست به زنم باشه
بنگچان: خفه
تهیونگ: داداش بسه
سئویونگ:(عصبی)
تهیونگ: شما برید
بنگچان _ سئویونگ:(رفتن)
تهیونگ: داداش تو چه مرگته با این دختره بیچاره چکار داری؟!
جونگکوک: انتقامم رو ازش میگیرم
تهیونگ: چی؟ خول شدی؟ میخوای بکشیش؟
جونگکوک: نه بدتر!
۲۰ دقیقه بعد
جونگکوک از روی عصبانیت خیلی الکل خورد و Mست کرد
★میدونم کم گذاشتم بیشترش فردا★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
۶.۹k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.