محافظ من~ ⁷
محافظمن~ ⁷
تا اومدم برگردم با احساس سوزش توی شکمم صورتمو کمی جمع کردم..
ولی نه، اینجا وقت باختن نبود!
با یه حرفت خابوندمش زمین
چاقو تا ته توی شکمم فرو رفته بود، پس بهتر بود توی شکمم بمونه تا درش بیارم
بیصدا شروع میکنین؟ هع
چاقومو از جیبم در اوردم و به سمت اون مرد حملهور شدم
جاخالی میداد ولی منم کم نمیاوردم
کم کم تعدادشون زیاد شد
از بچگی عاشق اینجور چیزا بودم
لبخندی روی لبم شکل گرفت
با گودرت همه شونو میخوابوندم زمین و میکشتمشون
صدای تفنگ به گوشم خورد..تا به خودم اومدم دیدم به رون پام تیر خورد
آیش..لعنتی
تفنگمو در اوردم و سمتش نشونه گرفتم و بوم..
تهیونگویو
صدای تفنگ شنیدم!
با کوک و کلی دار و دسته ات ریختیم داخل خرابه
با دیدن صحنه روبهروم نفس کشیدن برام سخت شد..
یه چاقو توی شکمش..یه تیر روی رون پاش..
نگاهم رفت سمت کوک دیدم اونم تو حال و هوای منه
ات با این حال هنوزم پر قدرت ادامه میداد
اتویو
ته و کوک اومده بودن ولی مثل ماست وایساده بودن
برگشتم سمت کوک تا بهش بگم شروع کنه ولی با احساس سوزش توی کمرم..نتونستم حرف بزنم(چقد چاقو میخوری زن!)
با نگاهم بهشون فهموندم که شروع کنن
"¹ساعتبعد"
اتویو
دیگه جونی توی بدنم نبود..رسیدم به رئیسشون
با پوزخندی لنگ زنان دورش میچرخیدم
تفنگم رو توی دستم گرفتم و یه تیر حرومش کردم
یعنی الان من..بزرگترین مافیای جهانم؟ همونی که خیلی ارزوشو داشتم؟
به سمت ماشین قدم برداشتم
ات ـ راه بیوفتین بریم خونه"بیحال"
کوک ـ خوبی؟ چاقوهارو وایی"نگران"
ته ـ چیزی میخوای؟؟
ات ـ میشه ساکت شین تا برسیم؟ "لبخند حرصی"
ته ـ باش..
کوک ـ...
ــ
نظرتون راجب اینکه شرط بزارم چیه؟
و اینکه یعضی جاها غلط املایی داره، حال ندارم درست کنم پس معذرت🤡🎀
فردا و پسفردا امتحان دارم شاید نزارم(نوشتم ولی نمیزارم بسوزیننن)😃
تا اومدم برگردم با احساس سوزش توی شکمم صورتمو کمی جمع کردم..
ولی نه، اینجا وقت باختن نبود!
با یه حرفت خابوندمش زمین
چاقو تا ته توی شکمم فرو رفته بود، پس بهتر بود توی شکمم بمونه تا درش بیارم
بیصدا شروع میکنین؟ هع
چاقومو از جیبم در اوردم و به سمت اون مرد حملهور شدم
جاخالی میداد ولی منم کم نمیاوردم
کم کم تعدادشون زیاد شد
از بچگی عاشق اینجور چیزا بودم
لبخندی روی لبم شکل گرفت
با گودرت همه شونو میخوابوندم زمین و میکشتمشون
صدای تفنگ به گوشم خورد..تا به خودم اومدم دیدم به رون پام تیر خورد
آیش..لعنتی
تفنگمو در اوردم و سمتش نشونه گرفتم و بوم..
تهیونگویو
صدای تفنگ شنیدم!
با کوک و کلی دار و دسته ات ریختیم داخل خرابه
با دیدن صحنه روبهروم نفس کشیدن برام سخت شد..
یه چاقو توی شکمش..یه تیر روی رون پاش..
نگاهم رفت سمت کوک دیدم اونم تو حال و هوای منه
ات با این حال هنوزم پر قدرت ادامه میداد
اتویو
ته و کوک اومده بودن ولی مثل ماست وایساده بودن
برگشتم سمت کوک تا بهش بگم شروع کنه ولی با احساس سوزش توی کمرم..نتونستم حرف بزنم(چقد چاقو میخوری زن!)
با نگاهم بهشون فهموندم که شروع کنن
"¹ساعتبعد"
اتویو
دیگه جونی توی بدنم نبود..رسیدم به رئیسشون
با پوزخندی لنگ زنان دورش میچرخیدم
تفنگم رو توی دستم گرفتم و یه تیر حرومش کردم
یعنی الان من..بزرگترین مافیای جهانم؟ همونی که خیلی ارزوشو داشتم؟
به سمت ماشین قدم برداشتم
ات ـ راه بیوفتین بریم خونه"بیحال"
کوک ـ خوبی؟ چاقوهارو وایی"نگران"
ته ـ چیزی میخوای؟؟
ات ـ میشه ساکت شین تا برسیم؟ "لبخند حرصی"
ته ـ باش..
کوک ـ...
ــ
نظرتون راجب اینکه شرط بزارم چیه؟
و اینکه یعضی جاها غلط املایی داره، حال ندارم درست کنم پس معذرت🤡🎀
فردا و پسفردا امتحان دارم شاید نزارم(نوشتم ولی نمیزارم بسوزیننن)😃
۳.۱k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.