مافیای سختگیر part 50
کوک ویو
بعد از چند دقیقه دکتر اومد و گفت
دکتر : ( از اتاق اومد بیرون )
م.ت : اقای دکتر حال همسرم چطوره ( نگران )
دکتر : نگران نباشید خوشبختانه خطر رفع شده
م.ت : اوووفف ممنون آقای دکتر
دکتر : خواهش میکنم وظیفم بود
ا.ت : میتونیم ببینیمش
دکتر : الان بیهوش هستند ... بعدا که به هوش اومدند میتونید ببینیدش
ا.ت : باشه ممنونم
دکتر : خواهش میکنم ( رفت )
م.ت : دخترم تو دیگه با کوک برید ... وقتی بابات به هوش اومد بهت خبر میدم بیای
ا.ت : اما...
کوک: ا.ت مامانت راست میگه ... بیا بریم بعدا دوباره میایم .. تازه هنوز صبحانه هم نخوردیم
ا.ت : خب ... باشه .. اما هر وقت به هوش اومد بهم خبر بدین
م.ت : باشه دختر .. خداحافظ
ا.ت : خداحافظ ( و با کوک رفتند )
ا.ت ویو
میخواستم وایسم تا بابام به هوش بیاد اما مامانم و کوک گفتن که بریم ... و منم بعد قبول کردم و با کوک اومدیم پایین و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه .. و بعد از چند مین رسیدیم و با کوک از ماشین پیاده شدیم و کوک در را زد که اجوما باز کرد
اجوما: خوش اومدین
ا.ت و کوک: ممنون
اجوما : میز را چیدم بشینین صبحانتون را بخورید
کوک : باشه ممنون اجوما
اجوما: خواهش میکنم ( و رفت و ا.ت و کوک هم نشستند سر میز تا غذاشون را بخورند )
( فلش بک به بعد از ظهر )
ا.ت ویو
بعد از ظهر بود ... مامانم بهم زنگ زد و گفت که بابام به هوش اومده و مرخصش کردن و تو راه خونن ... با کوک راه افتادیم سمت خونه ی مامانم و بعد از چند مین رسیدیم من بابام را دیدیم و بعد از چند ساعت ... راه افتادیم که بیایم سمت خونه و داخل ماشین بودیم که یهو کوک گفت
کوک: میگم ا.ت
ا.ت : بله
کوک : بریم بار
ا.ت : بار .. برای چی
کوک: امروز یکم بسته اسلحه هست که باید تحویل بگیرم و امروز بهت سخت گذشت... و تازه خیلی وقته که نرفتیم بیرون
ا.ت : .. باشه
کوک : خوبه پس امشب میریم بار
ا.ت : اوک
کوک ویو
با ا.ت سوار ماشین شدیم و توی راه برگشتن به خونه بودیم ... امروز باید بسته های اسلحه را تحویل میگرفتم ... برای اینکه ا.ت تنها نباشه و یه حال و هوایی عوض کنه گفتم که باهام بیاد ... تعجب کردم چون قبول کرد ... بعد از چند دقیقه رسیدم خونه و از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل خونه ..
ا.ت : کوک
کوک : بله
ا.ت : ساعت چند میخوای بری
کوک : ساعت هشت اماده باش
ا.ت : باشه
کوک : من فعلا میرم داخل اتاق کارم باید چند تا چیز را برسی کنم ... ساعت هشت هم بیا پایین منم امادم تا بریم
ا.ت : باشه ( و کوک رفت داخل اتاقش)
ا.ت ویو
از اینکه کوک گفت بریم بار برای تحویل اسلحه شوکه شدم و نمیدونستم چیکار کنم... اما بعد تصمیم گرفتم که قبول کنم و اومدیم خونه ...که کوک گفت ساعت هشت آماده باشم و بیام پایین
ساعت ۶ بود یکم رفتم داخل گوشیم و بعد دیدم ساعت شش و نیمه تصمیم گرفتم که آماده بشم .. رفتم حمام و بعد از چند دقیقه اومدم بیرون و خودم و موهام را خشک کردم و رفتم سمت کمد ..
ا.ت : خب ..چی بپوشم ؟
یه لباس برداشتم و جلوی اینه گرفتم .. یکم بسته بود .. یکی دیگه را برداشتم و دیدم خوبه ... همون را انتخاب کردم و پوشیدم .. به موهام حالت دادم و یکم آرایش کردم ... به ساعت که نگاه کردم دیدم ۷:۵۵ کیفم را برداشتم و رفتم پایین و دیدم کوک امادست و منتظر منه ... خییلی خوشتیپ شده بود .. رفتم سمتش که گفت
کوک : اووووو میترسم امشب بدزدنت ( خنده)
ا.ت : نترس من تو را دارم ( خنده )
کوک : بریم
ا.ت : بریم ( و با کوک سوار ماشین شدند و راه افتادند سمت بار )
کوک ویو
اماده شدم و پایین منتظر ا.ت بودم که بعد از چند مین اومد .. خییلی خوشگل شده بود .. رفتیم بیرون و باهم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت بار و بعد از چند دقیقه رسیدم و رفتیم داخل
ا.ت ویو
وارد بار شدیم .. بوی سیگار و الکل همه جا را پر کرده بود ... با کوک رفتیم سر یکی از میزها که یهو کوک گفت
کوک : ا.ت
ا.ت : بله
کوک : من الان باید برم بسته ها را تحویل بگیرم ... تو همین جا بمون و هرچیزی که خواستی سفارش بده
ا.ت : باشه .. کی برمیگردی
کوک : زیاد طول نمیکشه
ا.ت : باشه ( کوک رفت)
کوک ویو
باید میرفتم اسلحه ها را تحویل میگرفتم و باید ا.ت را تنها میگذاشتم ... خیالم راحت بود چون برای ا.ت بادیگارد گذاشتم که حواسش بهش باشه و رفتم تا بسته های اسلحه را تحویل بگیرم چند ساعت گذشت و با هم به توافق رسیدیم و بسته های اسلحه را گرفتم .... از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت ا.ت و دیدیم ....
پارت ۵۰ تموم شد ❤️
شرط:
لایک: ۴۵
کامنت : ۳۰
اسلاید ۲ لباس ا.ت برای بار
اسلاید ۳ لباس کوک برای بار
بعد از چند دقیقه دکتر اومد و گفت
دکتر : ( از اتاق اومد بیرون )
م.ت : اقای دکتر حال همسرم چطوره ( نگران )
دکتر : نگران نباشید خوشبختانه خطر رفع شده
م.ت : اوووفف ممنون آقای دکتر
دکتر : خواهش میکنم وظیفم بود
ا.ت : میتونیم ببینیمش
دکتر : الان بیهوش هستند ... بعدا که به هوش اومدند میتونید ببینیدش
ا.ت : باشه ممنونم
دکتر : خواهش میکنم ( رفت )
م.ت : دخترم تو دیگه با کوک برید ... وقتی بابات به هوش اومد بهت خبر میدم بیای
ا.ت : اما...
کوک: ا.ت مامانت راست میگه ... بیا بریم بعدا دوباره میایم .. تازه هنوز صبحانه هم نخوردیم
ا.ت : خب ... باشه .. اما هر وقت به هوش اومد بهم خبر بدین
م.ت : باشه دختر .. خداحافظ
ا.ت : خداحافظ ( و با کوک رفتند )
ا.ت ویو
میخواستم وایسم تا بابام به هوش بیاد اما مامانم و کوک گفتن که بریم ... و منم بعد قبول کردم و با کوک اومدیم پایین و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه .. و بعد از چند مین رسیدیم و با کوک از ماشین پیاده شدیم و کوک در را زد که اجوما باز کرد
اجوما: خوش اومدین
ا.ت و کوک: ممنون
اجوما : میز را چیدم بشینین صبحانتون را بخورید
کوک : باشه ممنون اجوما
اجوما: خواهش میکنم ( و رفت و ا.ت و کوک هم نشستند سر میز تا غذاشون را بخورند )
( فلش بک به بعد از ظهر )
ا.ت ویو
بعد از ظهر بود ... مامانم بهم زنگ زد و گفت که بابام به هوش اومده و مرخصش کردن و تو راه خونن ... با کوک راه افتادیم سمت خونه ی مامانم و بعد از چند مین رسیدیم من بابام را دیدیم و بعد از چند ساعت ... راه افتادیم که بیایم سمت خونه و داخل ماشین بودیم که یهو کوک گفت
کوک: میگم ا.ت
ا.ت : بله
کوک : بریم بار
ا.ت : بار .. برای چی
کوک: امروز یکم بسته اسلحه هست که باید تحویل بگیرم و امروز بهت سخت گذشت... و تازه خیلی وقته که نرفتیم بیرون
ا.ت : .. باشه
کوک : خوبه پس امشب میریم بار
ا.ت : اوک
کوک ویو
با ا.ت سوار ماشین شدیم و توی راه برگشتن به خونه بودیم ... امروز باید بسته های اسلحه را تحویل میگرفتم ... برای اینکه ا.ت تنها نباشه و یه حال و هوایی عوض کنه گفتم که باهام بیاد ... تعجب کردم چون قبول کرد ... بعد از چند دقیقه رسیدم خونه و از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل خونه ..
ا.ت : کوک
کوک : بله
ا.ت : ساعت چند میخوای بری
کوک : ساعت هشت اماده باش
ا.ت : باشه
کوک : من فعلا میرم داخل اتاق کارم باید چند تا چیز را برسی کنم ... ساعت هشت هم بیا پایین منم امادم تا بریم
ا.ت : باشه ( و کوک رفت داخل اتاقش)
ا.ت ویو
از اینکه کوک گفت بریم بار برای تحویل اسلحه شوکه شدم و نمیدونستم چیکار کنم... اما بعد تصمیم گرفتم که قبول کنم و اومدیم خونه ...که کوک گفت ساعت هشت آماده باشم و بیام پایین
ساعت ۶ بود یکم رفتم داخل گوشیم و بعد دیدم ساعت شش و نیمه تصمیم گرفتم که آماده بشم .. رفتم حمام و بعد از چند دقیقه اومدم بیرون و خودم و موهام را خشک کردم و رفتم سمت کمد ..
ا.ت : خب ..چی بپوشم ؟
یه لباس برداشتم و جلوی اینه گرفتم .. یکم بسته بود .. یکی دیگه را برداشتم و دیدم خوبه ... همون را انتخاب کردم و پوشیدم .. به موهام حالت دادم و یکم آرایش کردم ... به ساعت که نگاه کردم دیدم ۷:۵۵ کیفم را برداشتم و رفتم پایین و دیدم کوک امادست و منتظر منه ... خییلی خوشتیپ شده بود .. رفتم سمتش که گفت
کوک : اووووو میترسم امشب بدزدنت ( خنده)
ا.ت : نترس من تو را دارم ( خنده )
کوک : بریم
ا.ت : بریم ( و با کوک سوار ماشین شدند و راه افتادند سمت بار )
کوک ویو
اماده شدم و پایین منتظر ا.ت بودم که بعد از چند مین اومد .. خییلی خوشگل شده بود .. رفتیم بیرون و باهم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت بار و بعد از چند دقیقه رسیدم و رفتیم داخل
ا.ت ویو
وارد بار شدیم .. بوی سیگار و الکل همه جا را پر کرده بود ... با کوک رفتیم سر یکی از میزها که یهو کوک گفت
کوک : ا.ت
ا.ت : بله
کوک : من الان باید برم بسته ها را تحویل بگیرم ... تو همین جا بمون و هرچیزی که خواستی سفارش بده
ا.ت : باشه .. کی برمیگردی
کوک : زیاد طول نمیکشه
ا.ت : باشه ( کوک رفت)
کوک ویو
باید میرفتم اسلحه ها را تحویل میگرفتم و باید ا.ت را تنها میگذاشتم ... خیالم راحت بود چون برای ا.ت بادیگارد گذاشتم که حواسش بهش باشه و رفتم تا بسته های اسلحه را تحویل بگیرم چند ساعت گذشت و با هم به توافق رسیدیم و بسته های اسلحه را گرفتم .... از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت ا.ت و دیدیم ....
پارت ۵۰ تموم شد ❤️
شرط:
لایک: ۴۵
کامنت : ۳۰
اسلاید ۲ لباس ا.ت برای بار
اسلاید ۳ لباس کوک برای بار
۳۹.۰k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.