✨️🦋پروانه کوچولو🦋✨️
✨️🦋پروانه کوچولو🦋✨️
✨️🦋پارت ۲۰🦋✨️
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
از پله ها پایین رفتم منتظر تهیونگ وایسادم که اومد باهم سوار ماشین شدیم رفتیم مدرسه اول من رفتم داخل کلاس چون تهیونگ رفته بود به دفترش تو کلاس چشم به یون سوک خورد که داشت بهم مثل مار نگاه میکرد منم ی زبون دراز کردم رفتم کنار ایلیا نشستم ایلیا: چطوری خوشگله سنا: خوبم تو خوبی ایلیا: به خوبیت بعد تهیونگ اومد تو همه حواسشون جمع تهیونگ شد تهیونگ: خب حاضر شین برای درس کتابامو درآوردیم شروع کردیم به درس خوندن ایلیا هعی اذیتم میکرد ولی بانمک بود باعث میشد خندم بگیره ولی از اونورم تهیونگ رو میدیدم که تمام حواسش به من بود وداشت با اخم بهم نگاه میکرد این باعث میشد برای تعطیل شدن و رفتم به خونه اونم باهاش استرس بگیرم زنگ تفریح خورد رفتم بیرون با بورام نشستیم غیبت کردیم بورام: هی سنا با ایلیا میخندیدی کلک باهاش ر.ل زدی سنا: چی نبابا اون فقط خیلی بامزس همین بورام: اوکی منم باور کردم سنا: هی😂 بورام:😂😂 بعد چند دقیقه یکی از بچه های مدرسه گفت که تهیونگ گفته برم به دفترش بلند شدم رفتم جلو در دفتربا استرس در رو زدم تهیونگ: بیا تو رفتم تو تهیونگ: درو ببند سنا: اوکی درو بستم تهیونگ از جاش بلند شد اومد سمتم منم از ترس به در تکیه دادم که دستمو گرفت کشید سمت خودش از کمرم محکم گرفت که نتونم تکون بخورم گفت تهیونگ: که بامزس ارععع واییییییییییی شنیده پس خواستم خودمو بزنم به کوچه علی سنا: درمورد چی صحبت میکنی تهیونگ: کوچولو خودت رو نزن به اون راه امروز خیلی باهاش خندیدی آخرم گفتی بامزس بنظرت منظورم کیه سنا: خب چرا اینجوری میکنی من فقط گفتم بامزس تهیونگ آروم کنار گوشم گفت تهیونگ: ببین کوچولو من رو چیزایی که مال منه حساسم کسی بخواد ازم بگیرتش بهش رحم نمیکنم حالا حواستو جمع کن اوکی سنا: با..باش...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه🫠✨️
✨️🦋پارت ۲۰🦋✨️
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
از پله ها پایین رفتم منتظر تهیونگ وایسادم که اومد باهم سوار ماشین شدیم رفتیم مدرسه اول من رفتم داخل کلاس چون تهیونگ رفته بود به دفترش تو کلاس چشم به یون سوک خورد که داشت بهم مثل مار نگاه میکرد منم ی زبون دراز کردم رفتم کنار ایلیا نشستم ایلیا: چطوری خوشگله سنا: خوبم تو خوبی ایلیا: به خوبیت بعد تهیونگ اومد تو همه حواسشون جمع تهیونگ شد تهیونگ: خب حاضر شین برای درس کتابامو درآوردیم شروع کردیم به درس خوندن ایلیا هعی اذیتم میکرد ولی بانمک بود باعث میشد خندم بگیره ولی از اونورم تهیونگ رو میدیدم که تمام حواسش به من بود وداشت با اخم بهم نگاه میکرد این باعث میشد برای تعطیل شدن و رفتم به خونه اونم باهاش استرس بگیرم زنگ تفریح خورد رفتم بیرون با بورام نشستیم غیبت کردیم بورام: هی سنا با ایلیا میخندیدی کلک باهاش ر.ل زدی سنا: چی نبابا اون فقط خیلی بامزس همین بورام: اوکی منم باور کردم سنا: هی😂 بورام:😂😂 بعد چند دقیقه یکی از بچه های مدرسه گفت که تهیونگ گفته برم به دفترش بلند شدم رفتم جلو در دفتربا استرس در رو زدم تهیونگ: بیا تو رفتم تو تهیونگ: درو ببند سنا: اوکی درو بستم تهیونگ از جاش بلند شد اومد سمتم منم از ترس به در تکیه دادم که دستمو گرفت کشید سمت خودش از کمرم محکم گرفت که نتونم تکون بخورم گفت تهیونگ: که بامزس ارععع واییییییییییی شنیده پس خواستم خودمو بزنم به کوچه علی سنا: درمورد چی صحبت میکنی تهیونگ: کوچولو خودت رو نزن به اون راه امروز خیلی باهاش خندیدی آخرم گفتی بامزس بنظرت منظورم کیه سنا: خب چرا اینجوری میکنی من فقط گفتم بامزس تهیونگ آروم کنار گوشم گفت تهیونگ: ببین کوچولو من رو چیزایی که مال منه حساسم کسی بخواد ازم بگیرتش بهش رحم نمیکنم حالا حواستو جمع کن اوکی سنا: با..باش...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه🫠✨️
۳۰.۵k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.