پارت ۲ (آخر)
رسیدیم بیمارستان....🚘🏥
سریع پیاده شدیم و دویدیم رفتیم داخل...
رفتیم به سمت پذیرش: سلام لطفا کمکمون کنین پسرم تب داره..🥺لطفا!!
پرستار ها سریع برانکارد رو اوردن و
مین هی رو گذاشتن روش گذاشتن و بردن به سمت اتاق....پشت در ایستاده بودیم تا دکتر بیاد...مین هی رو بردن تو یه اتاق و سِرم رو کردن تو دستش ما هم سرگرمش کردیم که یکوقت نترسه...♡♡•♡♡
دکتر اومد تو اتاق که جین با صدایی که معلوم بود الآنه که بغض کنه گفت:آقای دکتر دخترمون چرا تب کرده دلیل تبش چیه؟؟
دکتر گوشی رو از توی گوشاش درآورد و گذاشت دور گردنش و گفت:آقای کیم...اول از همه آروم باشید به اعصاب خودتون مصلت باشید( نمیدونم درسته یا نه>~<🤣)
دختر شما فقط تب کرده که خب این تو بچه های ۱۰ ماهه عادیه....
و اینه کلی چیز گفت که خیالمون راحت شد
منتظر موندیم که سِرُمش تموم شه و با هم بریم خونمون...
برگه ترخیصش رو گرفتم و رفتم تو اتاق: جین پاشو بریم مرخصه
رفتم کاپشن دخترمون رو تنش کردم و با جین رفتیم به سمت خونه....
.
.
.
.
.
کلید رو انداختیم تو در و رفتیم تو....تو مدتی که تو راه خونه بودیم مین هی تو بغلم آروم خوابیده بود....
+جین
_جانم عزیزم
+امشب میخوام مین هی رو بیارم پیش خودمون
_باشه عشقم بیار
لباسامونو در اوردیم و لباس راحتی هامون رو پوشیدیم...مین هی رو گذاشتم رو تخت و کاپشن اون رو هم دراوردم و گذاشتم تو اتاقش...با جین روی تخت دراز کشیدیم و مین هی رو گذاشتیم وسط مون....
+جین
_جانم...♡
+بنظرت اگه اگه.....اگه من استعفا بدم و پیش دخترمون باشم کمتر احساس غم و قصه کنه
_!!!!!!!!!چی!؟...ولی تو که...عاشق کارت هستی
+میدونم ولی حتی اگه شده ها بخاطر دخترمون خودمو فداش میکنم
_این حرفو نزن
+فردا استعفا میدم
_باش عزیزم هر جور دوست داری من چیزی نمیگم بهت♡♡
بعد خندیدیم و کنار دخترمون خوابیدیم♡
.
.
.
.
.
پایان❤🍒
سریع پیاده شدیم و دویدیم رفتیم داخل...
رفتیم به سمت پذیرش: سلام لطفا کمکمون کنین پسرم تب داره..🥺لطفا!!
پرستار ها سریع برانکارد رو اوردن و
مین هی رو گذاشتن روش گذاشتن و بردن به سمت اتاق....پشت در ایستاده بودیم تا دکتر بیاد...مین هی رو بردن تو یه اتاق و سِرم رو کردن تو دستش ما هم سرگرمش کردیم که یکوقت نترسه...♡♡•♡♡
دکتر اومد تو اتاق که جین با صدایی که معلوم بود الآنه که بغض کنه گفت:آقای دکتر دخترمون چرا تب کرده دلیل تبش چیه؟؟
دکتر گوشی رو از توی گوشاش درآورد و گذاشت دور گردنش و گفت:آقای کیم...اول از همه آروم باشید به اعصاب خودتون مصلت باشید( نمیدونم درسته یا نه>~<🤣)
دختر شما فقط تب کرده که خب این تو بچه های ۱۰ ماهه عادیه....
و اینه کلی چیز گفت که خیالمون راحت شد
منتظر موندیم که سِرُمش تموم شه و با هم بریم خونمون...
برگه ترخیصش رو گرفتم و رفتم تو اتاق: جین پاشو بریم مرخصه
رفتم کاپشن دخترمون رو تنش کردم و با جین رفتیم به سمت خونه....
.
.
.
.
.
کلید رو انداختیم تو در و رفتیم تو....تو مدتی که تو راه خونه بودیم مین هی تو بغلم آروم خوابیده بود....
+جین
_جانم عزیزم
+امشب میخوام مین هی رو بیارم پیش خودمون
_باشه عشقم بیار
لباسامونو در اوردیم و لباس راحتی هامون رو پوشیدیم...مین هی رو گذاشتم رو تخت و کاپشن اون رو هم دراوردم و گذاشتم تو اتاقش...با جین روی تخت دراز کشیدیم و مین هی رو گذاشتیم وسط مون....
+جین
_جانم...♡
+بنظرت اگه اگه.....اگه من استعفا بدم و پیش دخترمون باشم کمتر احساس غم و قصه کنه
_!!!!!!!!!چی!؟...ولی تو که...عاشق کارت هستی
+میدونم ولی حتی اگه شده ها بخاطر دخترمون خودمو فداش میکنم
_این حرفو نزن
+فردا استعفا میدم
_باش عزیزم هر جور دوست داری من چیزی نمیگم بهت♡♡
بعد خندیدیم و کنار دخترمون خوابیدیم♡
.
.
.
.
.
پایان❤🍒
۱.۹k
۲۰ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.