p5 از فصل ۲
ویو ات
داشتم میرفتم ببینم وضعیت اعضا بدون کوک چطوره که تو پارکینگ سالنم چیزی رو که دیدم باور نمیکردم
ویو کوک
داشتم میرفتم سالن ات ببینم کی اونجا رو مدیریت میکنه که با اون صحنه مواجه شدم
ات: کوک
کوک: ات
ات: تو(اشک)
کوک: تو... تو... چطور... تو زنده ای رییس بهم گفت یه خانوم از طرف تو اومده اما نگفت زنده ای
کوک رفت سمت ات
کوک: الان میتونیم باهم باشیم گریه نکن عروسک کوچولوی من
ات: کوک
ات با چشمای پر از اشک و ناباورش به کوک نگاه میکرد که از حال رفت
کوک: ات... ات
(بابا این ات تا کوکو سکته نده ول کن نیست)
ویو ات
با سر درد بلند شدم تو یه اتاق بودم که وسایل کوک توش بود دورمو نگاه کردم دیدم کوک رو صندلی کنار تخت من خوابش برده داشتم بهش نگاه میکردم که چشماشو باز کرد
کوک: ات عزیزم بلند شدی
ات: اینجا کجاست؟
کوک: خوابگاه ما
(عکسشو میزارم براتون)
ات: خوب من باید برم
کوک: نه وایستا چند نفر میخوان ببیننت
ات: باشه
همه اعضا اومدن سمتش
اعضا: باید همه چیو تعریف کنی
کوک: به هر حال دیگه دشمن هم نیستیم سازمان هم داره دنبال سونگ هو میگرده چون اون زیر همه این داستاناست حالا بگو کی نجاتت داد
ات: مامانم
اعضا: چی
ات داستانو تعریف کرد
تلفن کوک زنگ خورد
کوک: منو نامجون باید بریم یه ماموریت فوری داریم ات همینجا بمون خودم میام میبرمت خونه
ات: نه خودم میرم
کوک: نه نمیشه دکتر گفت نباید تنها باشی ممکنه به خاطر شکی که بهت وارد شده باز از حال بری (خوب بلده بهونه بیاره)
ات: واقعا؟ باشه
...
ویو ات
با تهیونگ و جیهوپ و یونگی و جین و جیمین داشتیم حرف میزدیم که گوشی ته زنگ خورد و با استرس زیاد گفت وسایلو بردارین بریم به سازمان حمله شده
ته: ات تو هم با ما بیا نمیتونیم اینجا ولت کنیم به هر حال آموزش دیده ای
ات: باشه
رسیدن... یه مرد با نقاب تفنگو بالای سر کوک گرفته بود
مرد نقاب دار: خودتونو تسلیم کنید و اگر نه مغزشو سوراخ میکنم این ساختمون محاصره شده دست از پا خطا نکنین
ویو ات
هیچ اسلحه ای نداشتم نمیتونستم کوک رو تو اون وضعیت ببینم اروم خودمو به پنجره نزدیک کردم ما محاصره نشدیم فقط برای ترسوندن ما دروغ میگفت
مرد نقاب دار: تا سه میشمارم یک...
تو همون لحظه ات با یه پشتک پرید پشت سرش و تفنگو ازش گرفت و رو سرش نگه داشت
ات: کیشو مات هیچکس مارو محاصره نکرده
همون موقع نقاب رو برداشت
ات: نامجون... اینجا چه خبره
کوک: تبریک میگم تو قبول شدی
رییس: سلام ات من رییس سازمانم و پلیس مخفیای حرفه ای مارو که میشناسی درخواست دادن تو رو که از قبل عضو مافیا بودی و آموزش دیدی رو وارد گروه کنم اینجوری هم یه عضو حرفه ای داریم هم هویت پلیس مخفیامون حفظ میشه
قبول میکنی؟
ات: خوب راستش... من...
کوک سرشو به نشانه تاید تکون میده
ات: باشه قبول میکنم
رییس: عالیه خیلی کارت خوب بود تو اولین پلیس دختر تو این سازمانی
داشتم میرفتم ببینم وضعیت اعضا بدون کوک چطوره که تو پارکینگ سالنم چیزی رو که دیدم باور نمیکردم
ویو کوک
داشتم میرفتم سالن ات ببینم کی اونجا رو مدیریت میکنه که با اون صحنه مواجه شدم
ات: کوک
کوک: ات
ات: تو(اشک)
کوک: تو... تو... چطور... تو زنده ای رییس بهم گفت یه خانوم از طرف تو اومده اما نگفت زنده ای
کوک رفت سمت ات
کوک: الان میتونیم باهم باشیم گریه نکن عروسک کوچولوی من
ات: کوک
ات با چشمای پر از اشک و ناباورش به کوک نگاه میکرد که از حال رفت
کوک: ات... ات
(بابا این ات تا کوکو سکته نده ول کن نیست)
ویو ات
با سر درد بلند شدم تو یه اتاق بودم که وسایل کوک توش بود دورمو نگاه کردم دیدم کوک رو صندلی کنار تخت من خوابش برده داشتم بهش نگاه میکردم که چشماشو باز کرد
کوک: ات عزیزم بلند شدی
ات: اینجا کجاست؟
کوک: خوابگاه ما
(عکسشو میزارم براتون)
ات: خوب من باید برم
کوک: نه وایستا چند نفر میخوان ببیننت
ات: باشه
همه اعضا اومدن سمتش
اعضا: باید همه چیو تعریف کنی
کوک: به هر حال دیگه دشمن هم نیستیم سازمان هم داره دنبال سونگ هو میگرده چون اون زیر همه این داستاناست حالا بگو کی نجاتت داد
ات: مامانم
اعضا: چی
ات داستانو تعریف کرد
تلفن کوک زنگ خورد
کوک: منو نامجون باید بریم یه ماموریت فوری داریم ات همینجا بمون خودم میام میبرمت خونه
ات: نه خودم میرم
کوک: نه نمیشه دکتر گفت نباید تنها باشی ممکنه به خاطر شکی که بهت وارد شده باز از حال بری (خوب بلده بهونه بیاره)
ات: واقعا؟ باشه
...
ویو ات
با تهیونگ و جیهوپ و یونگی و جین و جیمین داشتیم حرف میزدیم که گوشی ته زنگ خورد و با استرس زیاد گفت وسایلو بردارین بریم به سازمان حمله شده
ته: ات تو هم با ما بیا نمیتونیم اینجا ولت کنیم به هر حال آموزش دیده ای
ات: باشه
رسیدن... یه مرد با نقاب تفنگو بالای سر کوک گرفته بود
مرد نقاب دار: خودتونو تسلیم کنید و اگر نه مغزشو سوراخ میکنم این ساختمون محاصره شده دست از پا خطا نکنین
ویو ات
هیچ اسلحه ای نداشتم نمیتونستم کوک رو تو اون وضعیت ببینم اروم خودمو به پنجره نزدیک کردم ما محاصره نشدیم فقط برای ترسوندن ما دروغ میگفت
مرد نقاب دار: تا سه میشمارم یک...
تو همون لحظه ات با یه پشتک پرید پشت سرش و تفنگو ازش گرفت و رو سرش نگه داشت
ات: کیشو مات هیچکس مارو محاصره نکرده
همون موقع نقاب رو برداشت
ات: نامجون... اینجا چه خبره
کوک: تبریک میگم تو قبول شدی
رییس: سلام ات من رییس سازمانم و پلیس مخفیای حرفه ای مارو که میشناسی درخواست دادن تو رو که از قبل عضو مافیا بودی و آموزش دیدی رو وارد گروه کنم اینجوری هم یه عضو حرفه ای داریم هم هویت پلیس مخفیامون حفظ میشه
قبول میکنی؟
ات: خوب راستش... من...
کوک سرشو به نشانه تاید تکون میده
ات: باشه قبول میکنم
رییس: عالیه خیلی کارت خوب بود تو اولین پلیس دختر تو این سازمانی
۷.۱k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.