فیک: -
فیک:_-
فقط من ،فقط تو
پارت :_-.2
« فلش بک هفت سالگی ات»
در حالی ک شنلش قرمز رنگش رو مرتب میکرد و در حیاط منتظر بود ک تهیونگ از مدرسه برگرده
وقتی تهیونگ اومد ا ت دوید سمت تهیونگ و گفت:«
ا ت : ته کیفت رو بده من تو خسته ای
تهیونگ : نمیخواد
ا ت : چرا بده دیگه
تهیونگ ات رو حل میده و میگه
تهیونگ : انقد نپیچ ب پرو پای من ات اههه خستم کردی بسه دیگه
ات در همون لحظه تصمیم گرفت ک دیگه هیچوقت تو چشمای تهیونگ نگاه نکنه چون اون لحظه از چشم های تهیونگ ترسید.
« زمان حال»
ات با این خاطره یک قطره اشکی از چشماش اومد و سریع پاکش کرد و با پاهایی ک داخل اون کفش پاشنه بلندش خودنمایی میکرد ب سمت ماشین حرکت کرد .
ارباب: دخترم چرا ساکتی
ات: ....
ارباب: ات؟!
ات: ها بله ببخشید پدربزرگ حواسم نبود
ارباب« تو دلش: منو ببخش ات ولی تو باید با تهیونگ ازدواج کنی »: اشکالی نداره
« داخل _مرکز خرید »
( با اجازه ی توضیح توچولو✋ ات برای لباس همیشه با پدر بزرگش میره خرید چون اعتقاد داره ک اون بهترین سلیقه رو او دنیا داره)
ات : چی پدر بزرگ ولی این خیلی کوتاهه
ارباب: بهت ک گفتم اون مهمونی مهمیه و تو اونجا قراره با نامزد آینده ملاقات داشته باشی .
ات: چ چی نامزد !؟
ارباب: درسته
ات : هه واقعا ؟ چرا خودم خبر نداشتم
ارباب: الان خبر داری
ات: ولی پدربزرگ من هنوز ب سن قانونی نرسیدم اونوقت..
ارباب: یک سال نامزد بودن موردی نداره
ات: اصلا شاید من اون شخص رو دوست نداشته باشم شما چطور ...
پدر بزرگ ات در حالی ک داشت لباس ها رو نگاه میکرد ب سمت ا ت برگشت و با دوتا دستاش صورت ا ت رو گرفت و گفت
ارباب : ببین ات من میدونم برات سخته ولی هر طوری ک میشه فکر کردم ک شما با هم ازدواج نکنید ولی اگه این ازدواج صورت نگیره همه چیز ک تا الان خانواده کیم ب دست آورده از هم میپاشه چون این یک رسم خانواده کیم هست .باشه؟ لطفا با شرایط کنار بیا
ا ت : فکر میکردم انقدر براتون ارزش دارم ک...
ارباب: بس کن ات!
ات چشماش رو بهم فشرد و هیچی نگفت
تا وقتی که اون خرید مسخره تمام شد ا ت اصلا حواسش نبود تا اینکه یهو...
خماری
خب شرط ایندفعه فقط کامنته هر چقدر بیشتر باشه پارت بعد زودتر آپ میشه
فقط من ،فقط تو
پارت :_-.2
« فلش بک هفت سالگی ات»
در حالی ک شنلش قرمز رنگش رو مرتب میکرد و در حیاط منتظر بود ک تهیونگ از مدرسه برگرده
وقتی تهیونگ اومد ا ت دوید سمت تهیونگ و گفت:«
ا ت : ته کیفت رو بده من تو خسته ای
تهیونگ : نمیخواد
ا ت : چرا بده دیگه
تهیونگ ات رو حل میده و میگه
تهیونگ : انقد نپیچ ب پرو پای من ات اههه خستم کردی بسه دیگه
ات در همون لحظه تصمیم گرفت ک دیگه هیچوقت تو چشمای تهیونگ نگاه نکنه چون اون لحظه از چشم های تهیونگ ترسید.
« زمان حال»
ات با این خاطره یک قطره اشکی از چشماش اومد و سریع پاکش کرد و با پاهایی ک داخل اون کفش پاشنه بلندش خودنمایی میکرد ب سمت ماشین حرکت کرد .
ارباب: دخترم چرا ساکتی
ات: ....
ارباب: ات؟!
ات: ها بله ببخشید پدربزرگ حواسم نبود
ارباب« تو دلش: منو ببخش ات ولی تو باید با تهیونگ ازدواج کنی »: اشکالی نداره
« داخل _مرکز خرید »
( با اجازه ی توضیح توچولو✋ ات برای لباس همیشه با پدر بزرگش میره خرید چون اعتقاد داره ک اون بهترین سلیقه رو او دنیا داره)
ات : چی پدر بزرگ ولی این خیلی کوتاهه
ارباب: بهت ک گفتم اون مهمونی مهمیه و تو اونجا قراره با نامزد آینده ملاقات داشته باشی .
ات: چ چی نامزد !؟
ارباب: درسته
ات : هه واقعا ؟ چرا خودم خبر نداشتم
ارباب: الان خبر داری
ات: ولی پدربزرگ من هنوز ب سن قانونی نرسیدم اونوقت..
ارباب: یک سال نامزد بودن موردی نداره
ات: اصلا شاید من اون شخص رو دوست نداشته باشم شما چطور ...
پدر بزرگ ات در حالی ک داشت لباس ها رو نگاه میکرد ب سمت ا ت برگشت و با دوتا دستاش صورت ا ت رو گرفت و گفت
ارباب : ببین ات من میدونم برات سخته ولی هر طوری ک میشه فکر کردم ک شما با هم ازدواج نکنید ولی اگه این ازدواج صورت نگیره همه چیز ک تا الان خانواده کیم ب دست آورده از هم میپاشه چون این یک رسم خانواده کیم هست .باشه؟ لطفا با شرایط کنار بیا
ا ت : فکر میکردم انقدر براتون ارزش دارم ک...
ارباب: بس کن ات!
ات چشماش رو بهم فشرد و هیچی نگفت
تا وقتی که اون خرید مسخره تمام شد ا ت اصلا حواسش نبود تا اینکه یهو...
خماری
خب شرط ایندفعه فقط کامنته هر چقدر بیشتر باشه پارت بعد زودتر آپ میشه
۷۸.۸k
۱۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.