فرشته نجات (پارت چهار)
فرشته نجات (پارت چهار)
«ویو فردا صبح …»
«ا/ت صبح بیدار شد رفت حموم یه تیشرت و شلوار قهوه کم رنگ با کت همرنگش پوشید (عکسش تو اسلاید دوم هست ) رفت به سمت شرکت وقتی وارد شد دید همه با ترس به اتاق شوگا نگاه میکن ا/ت از منشی شرکت پرسید چه اتفاقی افتاد »
=نمیدونم فقط رعیس خیلی عصبی انگار مست همچی تو اتاق شکست کسی جراعت ندار سمتش بره امروز همه دو تا جلسه مهم دار (با ترس میگه )
~باش من حلش میکنم !
=دیونه شدی ؟تو این وضعیت نباید نزدیک رعیس بشی ممکنه بمیری !
~نه نگران نباش من هنر های رزمی بلدم نمیتونه بهم آسیب بزن (لبخند)
=باش مراقب باش !
«ا/ت به سمت اتاق شوگا رفت در رو زد »
-چیه میخواید !؟(داد)
~قربان میشه بیام داخل !؟
-اههه بیا !
«ا/ت به آرومی در رو باز میکنه وارد اتاق میشه تقریبا همه وسایل اتاق شوگا شکست بود خود شوگا رو مبل اش نشست بود سرش بین دستاش گرفت بود یه شیشه مشروب رو میز بود »
~قربان حالتون خوب !؟
-اره بگو چیه میخوای بعد برو (عصبی و کلافه)
~قربان شما امروز دو تا جلسه خیلی مهم دارید لطفا خودتون جمع کنید باید برای جلسه آماده بشیم !
-بیخیال!بندازش برای یه روز دیگه!
~قربان نمیشه این چندمین بار جلسه رو عقب میندازید اگه ایندفعه همه عقب بندازید همچین قرداد بزرگی از دست میدیم !
-اههه ولش کن برو بیرون اصلا برام مهم نیست (داد)
~اما قربان …
-گفتم برو بیرون (داد)
~اوفف خدای من چقدر لجباز (زیر لب )
~قربان تا به حرفامو گوش نکنید نمیرم حتا اگه خواستید بعدش میتونید اخراجم کنید !
-اههه خیلی خوب بگو !
~قربان شما نباید با احساساتون تصمیم بگیرید شما یه رعیسید شما همه در قبال خودتون و بقیه یه وضیفعی دارید باید بخاطر این همه کارمند که شب روز اینجا کار میکنن تا شرکت پیشرفت کن همه که شد خودتون جمع کنید من نمیدونم تو زندگی شخصیتون چه اتفاقی افتاد اما قانون کار و زندگی شخصی فراموش کردید شما نباید کار وارد زندگی شخصی و زندگی شخصی وارد کار کنید !
-تو نمیدونی من چیو تحمل میکنم نمیدونی (داد و بغض)
~چیو تحمل میکنی !؟خیانت !؟منم اینو تجربه کردم برای شما یه بار بود برای من حتا به سی بار هم رسید همشه همه از یه نفر همشه میگفتم دیگه اینبار این کار نمیکنه اما دفعه بعد با یه نفر دیگه بهم خیانت میکرد (بغض و داد)
«شوگا خیلی یونا رو دوست داشت و حرفای ا/ت مثل نمک رو زخمش بود باعث شد بغضش بشکنه و گریه کن شوگا بطری مشروب روی میز رو محکم به زمین کوبید شیشه خورد شد بود »
-میبینی این بطری رو این بطری این قلب من شد ،خورد ،تیک تیک شد ،و از بین رفت
~اگه قلب انسان قرار بود به همین سادگی از بین بره من تا الان سی بار مرد بودم اقای مین شما باید خودتون جمع کنید باید به اون کسی بهتون خیانت کرد بفهمونید خیانت اون حتا کوچیک ترین آسیبی به شما نزد حتا اکه لازم باش تظاهر کنید اما باید بلند شید و به زندگیتون ادامه بدید این بهتون کمک میکن کم کم این درد رو فراموش کنید !
«شوگا با پشت دست اشکاشو پاک کرد»
-اره حق با تو باید خودمو جمع کنم
«ا/ت با همون بغض لبخندی زد بلند شد »
~من میرم شما همه تا زمان جلسه خودتون جمع کنید !
-باش
«ا/ت از اتاق بیرون اومد همه کارمند دورش جمع شدن »
=ا/ت چیشد !؟رعیس خوب ؟!
~اره اره حالش خوب جلسه هم برگزار میشه
«همه کارمند خوشحال شدن و رفت سر کارشون تا برای جلسه اماد بشن »
ادامه دارد ….
«ویو فردا صبح …»
«ا/ت صبح بیدار شد رفت حموم یه تیشرت و شلوار قهوه کم رنگ با کت همرنگش پوشید (عکسش تو اسلاید دوم هست ) رفت به سمت شرکت وقتی وارد شد دید همه با ترس به اتاق شوگا نگاه میکن ا/ت از منشی شرکت پرسید چه اتفاقی افتاد »
=نمیدونم فقط رعیس خیلی عصبی انگار مست همچی تو اتاق شکست کسی جراعت ندار سمتش بره امروز همه دو تا جلسه مهم دار (با ترس میگه )
~باش من حلش میکنم !
=دیونه شدی ؟تو این وضعیت نباید نزدیک رعیس بشی ممکنه بمیری !
~نه نگران نباش من هنر های رزمی بلدم نمیتونه بهم آسیب بزن (لبخند)
=باش مراقب باش !
«ا/ت به سمت اتاق شوگا رفت در رو زد »
-چیه میخواید !؟(داد)
~قربان میشه بیام داخل !؟
-اههه بیا !
«ا/ت به آرومی در رو باز میکنه وارد اتاق میشه تقریبا همه وسایل اتاق شوگا شکست بود خود شوگا رو مبل اش نشست بود سرش بین دستاش گرفت بود یه شیشه مشروب رو میز بود »
~قربان حالتون خوب !؟
-اره بگو چیه میخوای بعد برو (عصبی و کلافه)
~قربان شما امروز دو تا جلسه خیلی مهم دارید لطفا خودتون جمع کنید باید برای جلسه آماده بشیم !
-بیخیال!بندازش برای یه روز دیگه!
~قربان نمیشه این چندمین بار جلسه رو عقب میندازید اگه ایندفعه همه عقب بندازید همچین قرداد بزرگی از دست میدیم !
-اههه ولش کن برو بیرون اصلا برام مهم نیست (داد)
~اما قربان …
-گفتم برو بیرون (داد)
~اوفف خدای من چقدر لجباز (زیر لب )
~قربان تا به حرفامو گوش نکنید نمیرم حتا اگه خواستید بعدش میتونید اخراجم کنید !
-اههه خیلی خوب بگو !
~قربان شما نباید با احساساتون تصمیم بگیرید شما یه رعیسید شما همه در قبال خودتون و بقیه یه وضیفعی دارید باید بخاطر این همه کارمند که شب روز اینجا کار میکنن تا شرکت پیشرفت کن همه که شد خودتون جمع کنید من نمیدونم تو زندگی شخصیتون چه اتفاقی افتاد اما قانون کار و زندگی شخصی فراموش کردید شما نباید کار وارد زندگی شخصی و زندگی شخصی وارد کار کنید !
-تو نمیدونی من چیو تحمل میکنم نمیدونی (داد و بغض)
~چیو تحمل میکنی !؟خیانت !؟منم اینو تجربه کردم برای شما یه بار بود برای من حتا به سی بار هم رسید همشه همه از یه نفر همشه میگفتم دیگه اینبار این کار نمیکنه اما دفعه بعد با یه نفر دیگه بهم خیانت میکرد (بغض و داد)
«شوگا خیلی یونا رو دوست داشت و حرفای ا/ت مثل نمک رو زخمش بود باعث شد بغضش بشکنه و گریه کن شوگا بطری مشروب روی میز رو محکم به زمین کوبید شیشه خورد شد بود »
-میبینی این بطری رو این بطری این قلب من شد ،خورد ،تیک تیک شد ،و از بین رفت
~اگه قلب انسان قرار بود به همین سادگی از بین بره من تا الان سی بار مرد بودم اقای مین شما باید خودتون جمع کنید باید به اون کسی بهتون خیانت کرد بفهمونید خیانت اون حتا کوچیک ترین آسیبی به شما نزد حتا اکه لازم باش تظاهر کنید اما باید بلند شید و به زندگیتون ادامه بدید این بهتون کمک میکن کم کم این درد رو فراموش کنید !
«شوگا با پشت دست اشکاشو پاک کرد»
-اره حق با تو باید خودمو جمع کنم
«ا/ت با همون بغض لبخندی زد بلند شد »
~من میرم شما همه تا زمان جلسه خودتون جمع کنید !
-باش
«ا/ت از اتاق بیرون اومد همه کارمند دورش جمع شدن »
=ا/ت چیشد !؟رعیس خوب ؟!
~اره اره حالش خوب جلسه هم برگزار میشه
«همه کارمند خوشحال شدن و رفت سر کارشون تا برای جلسه اماد بشن »
ادامه دارد ….
۱۰.۹k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.