پارت ۱۴:)
از زبان ا/ت
توی خیابونا قدم می زدم ..اصلا نمیدونستم کجام یا دارم کجا میرم
چیزی که توی این موقعیت باعث میشد از خودم متنفر بشم همین بود
من هیچ نقطه ای از شهر یا کشورم رو نمیشناختم...یعنی چی اخه؟
پدرم همیشه منو می برد مدرسه و دانشگاه هیچ وقت از از شیشه های تور دار ماشین چیزی نمی دیدم(از اون ماشین قدیمی ها تصور کنید) و هیچ وقت هم خودم بلد نبودم برم دانشگاه یا برگردم خونه چون پدرم اینجوری بی عرضه بززگم کرده بود
حس می کردم یکی پشت سرم داره تند تند راه میره خودمو زدم به اون راه چون میخواستم خیر سرم طبیعی باشم اما تا مچ دستمو از پشت گرفت ترسیدم و نگاهش کردم ....
+ت..تهیونگ
_ا/ت معلوم هست. کدوم گوری داری میری؟[عصبی]
من تا یکم پیش از خونش افتاده بودم بیرون ...این یعنی من واسه ی تهیونگ خطرناکم
دستمو کشیدم و بدون هیچ حرفی دوباره راهمو ادامه دادم اما چه راهی من که مقصدی نداشتم
برای بار دوم مچ دستمو گرفت و یه سمت خودش چرخوندم
_ا/ت داری میری آخر دنیا حالیته؟[عصبی]
+چی؟
_دختره احمق اینجا به بعد هیچی نداره اصلا مگه تو خودت نگفته بودی جایی رو بلد نیستی
سرم رو پایین انداختم نمیدونستم چیکار کنم یا چی بگم
_چیزی نمیخوای بهم بگی؟
سرم رو به نشونه نه تکون دادم
_اون چیزی که پدرم گفت چی؟دروغ بود یا واقعیت بود؟
آروم سرم رو بالا آوردم و توی چشماش نگاه کردم ...چشماش حتی ۱٪ دروغ نمی گفت پاک و بی عیب بودن
ای کاش میشد دهنمو بخونه و بدونه چقدر دوستش دارم بدونه که میترسم که اعتراف کنم به عشقی که هنوز یک ماه از شروعش نگذشته
دوتا دستم رو توی دست های قشنگ و گرمش گرفت ...چه لذتی از این بهتر؟
_ا/ت من..واقعا معذرت می خواهم نمیدونم پدرم چرا اینطوری شده
+تقصیر تو نیست که [خجالت]
توی چشماش زل زده بودم اونم همینطور میخواستم این لحظه تا ابد ادامه داشته باشه
_ا/ت یه چیزی توی چشمات هست...دیونه کنندس حتی نمیتونم توصیفش کنم
وجودم پروانه ای شده بود همین حرفش کافی بود برای اینکه دل و جرأت بهم بده منم یه چیزی بگم
+واقعیت بود...؟
+آره کیم تهیونگ من ...من...فکر می کنم...دوست دارم
+من اصلا نمیخواستم اما..
حرفم نیمه تموم باقی موند...چون اون لباشو روی لبام گذاشته بود و ملایم می بوسید
باد شروع به وزیدن کرده بود و موهام توی هوا حرکت می کردن
چشمام هنوز باز بود و با تعجب به چهرش که برعکس پدرش هیچ دوز و کلکی توش نبود زل زده بودم آروم چشمامو بستم
دستامو ول کرد بجاش شروع کرد به نوازش کردن موهای موج دارم همزمان با بوسیدن
چه سکانس قشنگی میشد ..آروم ازم جداشد
_میتونی اینو جواب مثبت در نظر بگیری
+مگه من خواستگاری کردم؟[خجالت]
_دیگه تو فکر کن کردی[خنده]
+چرا میخندی؟
_چون خیلی بامزه شدی اینطوری که خجالت می کشی..ا/ت بیا بریم یه جای قشنگ
+اما دیروقته باسد بری خونه
_ییخیال...امشبو فرار کردم[چشمک]
اکلیلی شدید یا نه؟؟؟؟؟؟؟
شدیدددد یا نههع؟
توی خیابونا قدم می زدم ..اصلا نمیدونستم کجام یا دارم کجا میرم
چیزی که توی این موقعیت باعث میشد از خودم متنفر بشم همین بود
من هیچ نقطه ای از شهر یا کشورم رو نمیشناختم...یعنی چی اخه؟
پدرم همیشه منو می برد مدرسه و دانشگاه هیچ وقت از از شیشه های تور دار ماشین چیزی نمی دیدم(از اون ماشین قدیمی ها تصور کنید) و هیچ وقت هم خودم بلد نبودم برم دانشگاه یا برگردم خونه چون پدرم اینجوری بی عرضه بززگم کرده بود
حس می کردم یکی پشت سرم داره تند تند راه میره خودمو زدم به اون راه چون میخواستم خیر سرم طبیعی باشم اما تا مچ دستمو از پشت گرفت ترسیدم و نگاهش کردم ....
+ت..تهیونگ
_ا/ت معلوم هست. کدوم گوری داری میری؟[عصبی]
من تا یکم پیش از خونش افتاده بودم بیرون ...این یعنی من واسه ی تهیونگ خطرناکم
دستمو کشیدم و بدون هیچ حرفی دوباره راهمو ادامه دادم اما چه راهی من که مقصدی نداشتم
برای بار دوم مچ دستمو گرفت و یه سمت خودش چرخوندم
_ا/ت داری میری آخر دنیا حالیته؟[عصبی]
+چی؟
_دختره احمق اینجا به بعد هیچی نداره اصلا مگه تو خودت نگفته بودی جایی رو بلد نیستی
سرم رو پایین انداختم نمیدونستم چیکار کنم یا چی بگم
_چیزی نمیخوای بهم بگی؟
سرم رو به نشونه نه تکون دادم
_اون چیزی که پدرم گفت چی؟دروغ بود یا واقعیت بود؟
آروم سرم رو بالا آوردم و توی چشماش نگاه کردم ...چشماش حتی ۱٪ دروغ نمی گفت پاک و بی عیب بودن
ای کاش میشد دهنمو بخونه و بدونه چقدر دوستش دارم بدونه که میترسم که اعتراف کنم به عشقی که هنوز یک ماه از شروعش نگذشته
دوتا دستم رو توی دست های قشنگ و گرمش گرفت ...چه لذتی از این بهتر؟
_ا/ت من..واقعا معذرت می خواهم نمیدونم پدرم چرا اینطوری شده
+تقصیر تو نیست که [خجالت]
توی چشماش زل زده بودم اونم همینطور میخواستم این لحظه تا ابد ادامه داشته باشه
_ا/ت یه چیزی توی چشمات هست...دیونه کنندس حتی نمیتونم توصیفش کنم
وجودم پروانه ای شده بود همین حرفش کافی بود برای اینکه دل و جرأت بهم بده منم یه چیزی بگم
+واقعیت بود...؟
+آره کیم تهیونگ من ...من...فکر می کنم...دوست دارم
+من اصلا نمیخواستم اما..
حرفم نیمه تموم باقی موند...چون اون لباشو روی لبام گذاشته بود و ملایم می بوسید
باد شروع به وزیدن کرده بود و موهام توی هوا حرکت می کردن
چشمام هنوز باز بود و با تعجب به چهرش که برعکس پدرش هیچ دوز و کلکی توش نبود زل زده بودم آروم چشمامو بستم
دستامو ول کرد بجاش شروع کرد به نوازش کردن موهای موج دارم همزمان با بوسیدن
چه سکانس قشنگی میشد ..آروم ازم جداشد
_میتونی اینو جواب مثبت در نظر بگیری
+مگه من خواستگاری کردم؟[خجالت]
_دیگه تو فکر کن کردی[خنده]
+چرا میخندی؟
_چون خیلی بامزه شدی اینطوری که خجالت می کشی..ا/ت بیا بریم یه جای قشنگ
+اما دیروقته باسد بری خونه
_ییخیال...امشبو فرار کردم[چشمک]
اکلیلی شدید یا نه؟؟؟؟؟؟؟
شدیدددد یا نههع؟
۱۴.۸k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.