گس لایتر /پارت ۶۳
سه روز بعد...
از زبان جونگکوک:
بورام سه روزی میشد که توی شرکت ایم مشغول به کار شده بود... به خاطر سابقه ی خوب و رزومه ی قوی ای که داشت مدیر امور خارجی شرکت شده بود!... و این توی شرکت ایم پست کمی نبود!!... امشب قرار بود به واشنگتن برم برای همون قرارداد مهم....
از زبان بورام:
امروز توی شرکت یه جلسه داشتیم... قرار بود جونگکوک برای اولین بار به شرکت بیاد تا همه توی شرکت بدونن که چه کسی داره از طرف شرکتشون به آمریکا میره... این آغازی برای جونگکوک بود... از امروز خودشو به بقیه نشون میداد... همون جونگکوک نابغه رو!!...
توی سالن جلسات نشسته بودیم... من به عنوان مدیر روابط خارجی شرکت حضور داشتم... بایول، یون ها، هیونو، آقای داجونگ، جونگکوک و باقی کارمندا از جمله مدیر عامل و چن نفر از اعضای هیئت مدیره هم حضور داشتن... آقای داجونگ مشغول معرفی و تعریف و تمجید از داماد عزیزش جئون جونگکوک بود...
نمیدونم برای چی!! ولی وقتی ایم داجونگ از جونگکوک تعریف میکرد بیشتر عاشق جونگکوک میشدم... انگار نه انگار که خودم جونگکوک رو خوب میشناسم... با هرجمله قند توی دلم آب میشد... موقع شنیدن این جملات از زبون آقای ایم به بایول نگاه میکردم... چقدر خوشحال بنظر میرسید!! چشماش برق میزد...
از زبان یون ها:
جلسه چیزی حدود چهل و پنج دقیقه طول کشید... جونگکوک از ایده هایی که داشت برای رفتن به واشنگتن صحبت کرد... چیزی که بین حرفاش عجیب بنظر میرسید این بود که میگفت قول میده که آمریکاییها رو با همون میزان سهم قبلی که هیونو بهشون پیشنهاد داده بود راضی میکنه و لازم نیس امتیازات بیشتری بهشون بده... این ادعای بزرگی بود!!! باید دید از پسش برمیاد یا نه!!... که اگر بربیاد اوضاع برای من و هیونو وخیم میشه...
هیونو ازش پرسید که چجوری میخواد اونا رو با همون پیشنهاد قبلی راضی کنه... جونگکوک با قدرت اقناعی عجیبی صحبت کرد و تونست همه رو راضی کنه تا این فرصت رو بهش بدن و بتونه به عنوان آخرین شانس با شرکت آمریکایی مذاکره کنه
از زبان بورام:
آخر جلسه ایم داجونگ تعیین کرد که چند نفری رو به عنوان گروه مذاکره کنندگان همراه جونگکوک بفرسته...که البته این گروه تابع دستورات جونگکوک بود... یکی از اونا من بودم!... به عنوان مدیر امور خارجی شرکت واجب بود که برم... این برای من عالی بود... من به عنوان یه فرصت برای تصاحب جونگکوک بهش نگاه میکردم!!... میتونستم بهش نزدیکتر بشم...
از زبان جونگکوک:
جلسه ی خوبی بود!... نتیجه دلخواهمو گرفتم... همه تقریبا واکنش عادی ای داشتن نسبت به من... به جز هیونو که حین صحبت کردنم تلاش میکرد منو گیر بندازه... عصبانیم کرد!!... ولی باهاش مدارا کردم... تا امروز کار خاصی نکردم... تازه از حالا جنگ واقعی شروع میشه!! چون تا امروز فقط صبوری کردم...
از زبان جونگکوک:
بورام سه روزی میشد که توی شرکت ایم مشغول به کار شده بود... به خاطر سابقه ی خوب و رزومه ی قوی ای که داشت مدیر امور خارجی شرکت شده بود!... و این توی شرکت ایم پست کمی نبود!!... امشب قرار بود به واشنگتن برم برای همون قرارداد مهم....
از زبان بورام:
امروز توی شرکت یه جلسه داشتیم... قرار بود جونگکوک برای اولین بار به شرکت بیاد تا همه توی شرکت بدونن که چه کسی داره از طرف شرکتشون به آمریکا میره... این آغازی برای جونگکوک بود... از امروز خودشو به بقیه نشون میداد... همون جونگکوک نابغه رو!!...
توی سالن جلسات نشسته بودیم... من به عنوان مدیر روابط خارجی شرکت حضور داشتم... بایول، یون ها، هیونو، آقای داجونگ، جونگکوک و باقی کارمندا از جمله مدیر عامل و چن نفر از اعضای هیئت مدیره هم حضور داشتن... آقای داجونگ مشغول معرفی و تعریف و تمجید از داماد عزیزش جئون جونگکوک بود...
نمیدونم برای چی!! ولی وقتی ایم داجونگ از جونگکوک تعریف میکرد بیشتر عاشق جونگکوک میشدم... انگار نه انگار که خودم جونگکوک رو خوب میشناسم... با هرجمله قند توی دلم آب میشد... موقع شنیدن این جملات از زبون آقای ایم به بایول نگاه میکردم... چقدر خوشحال بنظر میرسید!! چشماش برق میزد...
از زبان یون ها:
جلسه چیزی حدود چهل و پنج دقیقه طول کشید... جونگکوک از ایده هایی که داشت برای رفتن به واشنگتن صحبت کرد... چیزی که بین حرفاش عجیب بنظر میرسید این بود که میگفت قول میده که آمریکاییها رو با همون میزان سهم قبلی که هیونو بهشون پیشنهاد داده بود راضی میکنه و لازم نیس امتیازات بیشتری بهشون بده... این ادعای بزرگی بود!!! باید دید از پسش برمیاد یا نه!!... که اگر بربیاد اوضاع برای من و هیونو وخیم میشه...
هیونو ازش پرسید که چجوری میخواد اونا رو با همون پیشنهاد قبلی راضی کنه... جونگکوک با قدرت اقناعی عجیبی صحبت کرد و تونست همه رو راضی کنه تا این فرصت رو بهش بدن و بتونه به عنوان آخرین شانس با شرکت آمریکایی مذاکره کنه
از زبان بورام:
آخر جلسه ایم داجونگ تعیین کرد که چند نفری رو به عنوان گروه مذاکره کنندگان همراه جونگکوک بفرسته...که البته این گروه تابع دستورات جونگکوک بود... یکی از اونا من بودم!... به عنوان مدیر امور خارجی شرکت واجب بود که برم... این برای من عالی بود... من به عنوان یه فرصت برای تصاحب جونگکوک بهش نگاه میکردم!!... میتونستم بهش نزدیکتر بشم...
از زبان جونگکوک:
جلسه ی خوبی بود!... نتیجه دلخواهمو گرفتم... همه تقریبا واکنش عادی ای داشتن نسبت به من... به جز هیونو که حین صحبت کردنم تلاش میکرد منو گیر بندازه... عصبانیم کرد!!... ولی باهاش مدارا کردم... تا امروز کار خاصی نکردم... تازه از حالا جنگ واقعی شروع میشه!! چون تا امروز فقط صبوری کردم...
۱۷.۱k
۳۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.