رژینا جان یک قاشق دیگر
رژینا جان یک قاشق دیگر
اله ناز من این استکان دم نوش را بخور . قول میدهم که دیگر چیزی نخواهم
رصا جان بخدا بیماری من انقدر مهم نیست . سیکل این بیماری ۷۲ ساعت است . امروز چهار روز گذشته
من خوبم . اجازه بده بلند شوم . از خوابیدن و بی کاری خسته شدم .شام را من تهیه میکنم
رضا دستانش را گرفت و بوسید و به صورتش چسباند و گفت
تو هنوز چند درجه تب داری
رژینا تو از قلبم مهم تری
تا کاملا خوب نشی حق نداری کار کنی
بیاکمکت میکنم به سالن بیایی انجا روی کاناپه دراز بکش و باهم فیلم سوته دلان را تماشا کنیم
رژینا اشک رضا را پاک کرد و گفت
رضا جان یک سرما خوردگی سادس
فلج نشده ام که کمکم کنی
بخدا تاقت اشک و بی خوابی تو را ندارم
پنجره ها را بستم و پرده ها را کشیدم هوای سالن خوب است . میترسم بخاطر ناراحتی من بیماری خودت را کتمان کنی
بیا برویم به سالن . اگر رضا را میخواهی شاد ببینی باید رژینای سالم و با نشاط من باشی ...
رضا جان می خواهی سه تراک اهنگ برایت برقصم . من خوبم . این تب جدی نیست
رژینا جان
فیلم سوته دلان را با کیفیت عالی تهیه کردم . بیا با هم ببینیم . تخمه خام گل آفتاب گرفتم که برای سرما خوردگی ات زیان نداشته باشد . بیا من از هنرمندی آغداشلو و وثوق و خوروش و مشایخی سیر نمیشوم .... بیا این فیلم را باید چند بار دید
رضا پتویی آورد تا وقتی رژینا از زیر پتو می آید و تنش عرق دارد دوهوا نشود
خواست روی شانه های رژینا را با پتو بپوشاند که رژینا اجازه نداد
گفت دوست دارم درین لباس شب نگاهمکنی . رفتی خرید . چشم تو را دور دیدم و پوشیدم
رصا نتوانست احساس خود را کنترل کند
مانند اینکه دنیایی را هدیه گرفته بود چند قدم عقب رفت به اندام اثیری و شفاف و لوند رژینا نگاهی کرد چشمانش از برق می درخشید صورتش سرخ شد تپش قلب و هیحانش ان چنان تابلو بود که در رژینا افتخار و شور و غروری بوجود آورد
اب دهانش را قورت داد و انچنان رژینا را در آغوش گرفت که انگار چند سال است او را ندیده است .
برای رژینا بیش از همه این موضوع جداب و باعث افتخار بود که هر زمان برای رصا جلوه گری میکند و با طرحی جدید عشوه و طنازی و نازنینی را اغاز می کند . رضایی را می بیند که در شب اول عروسی دید
همان عشق همان شور و شعف و هیجان همان قدر اکتیو و پر انرژی
ولی رژینا در درون خود این ترس را داشت که مبادا روزی بیاید و برای رضا تکراری شود با ان همه دانشجو و همکار که رژینا همه انها را از خودش زیبا تر میدید .
می ترسید وسوسه تنوع طلبی مردها به جان عشقشان بیفتد و دنیای زیبای این عشق را ویران کند
ولی هر بار در هر جلوه ای در هر ناز و طنازی و لوندی .رضا را عاشق تر شیفته تر واله تر و شیدا تر می یافت و تا مدتی ارام میشد
صدای رضا....
پایان ۳۶
اله ناز من این استکان دم نوش را بخور . قول میدهم که دیگر چیزی نخواهم
رصا جان بخدا بیماری من انقدر مهم نیست . سیکل این بیماری ۷۲ ساعت است . امروز چهار روز گذشته
من خوبم . اجازه بده بلند شوم . از خوابیدن و بی کاری خسته شدم .شام را من تهیه میکنم
رضا دستانش را گرفت و بوسید و به صورتش چسباند و گفت
تو هنوز چند درجه تب داری
رژینا تو از قلبم مهم تری
تا کاملا خوب نشی حق نداری کار کنی
بیاکمکت میکنم به سالن بیایی انجا روی کاناپه دراز بکش و باهم فیلم سوته دلان را تماشا کنیم
رژینا اشک رضا را پاک کرد و گفت
رضا جان یک سرما خوردگی سادس
فلج نشده ام که کمکم کنی
بخدا تاقت اشک و بی خوابی تو را ندارم
پنجره ها را بستم و پرده ها را کشیدم هوای سالن خوب است . میترسم بخاطر ناراحتی من بیماری خودت را کتمان کنی
بیا برویم به سالن . اگر رضا را میخواهی شاد ببینی باید رژینای سالم و با نشاط من باشی ...
رضا جان می خواهی سه تراک اهنگ برایت برقصم . من خوبم . این تب جدی نیست
رژینا جان
فیلم سوته دلان را با کیفیت عالی تهیه کردم . بیا با هم ببینیم . تخمه خام گل آفتاب گرفتم که برای سرما خوردگی ات زیان نداشته باشد . بیا من از هنرمندی آغداشلو و وثوق و خوروش و مشایخی سیر نمیشوم .... بیا این فیلم را باید چند بار دید
رضا پتویی آورد تا وقتی رژینا از زیر پتو می آید و تنش عرق دارد دوهوا نشود
خواست روی شانه های رژینا را با پتو بپوشاند که رژینا اجازه نداد
گفت دوست دارم درین لباس شب نگاهمکنی . رفتی خرید . چشم تو را دور دیدم و پوشیدم
رصا نتوانست احساس خود را کنترل کند
مانند اینکه دنیایی را هدیه گرفته بود چند قدم عقب رفت به اندام اثیری و شفاف و لوند رژینا نگاهی کرد چشمانش از برق می درخشید صورتش سرخ شد تپش قلب و هیحانش ان چنان تابلو بود که در رژینا افتخار و شور و غروری بوجود آورد
اب دهانش را قورت داد و انچنان رژینا را در آغوش گرفت که انگار چند سال است او را ندیده است .
برای رژینا بیش از همه این موضوع جداب و باعث افتخار بود که هر زمان برای رصا جلوه گری میکند و با طرحی جدید عشوه و طنازی و نازنینی را اغاز می کند . رضایی را می بیند که در شب اول عروسی دید
همان عشق همان شور و شعف و هیجان همان قدر اکتیو و پر انرژی
ولی رژینا در درون خود این ترس را داشت که مبادا روزی بیاید و برای رضا تکراری شود با ان همه دانشجو و همکار که رژینا همه انها را از خودش زیبا تر میدید .
می ترسید وسوسه تنوع طلبی مردها به جان عشقشان بیفتد و دنیای زیبای این عشق را ویران کند
ولی هر بار در هر جلوه ای در هر ناز و طنازی و لوندی .رضا را عاشق تر شیفته تر واله تر و شیدا تر می یافت و تا مدتی ارام میشد
صدای رضا....
پایان ۳۶
۶.۳k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.