یه تکپارتی راجع به نامی وقتی به اجبار ازدواج کردین و تو ب
یه تکپارتی راجع به نامی وقتی به اجبار ازدواج کردین و تو بار داری و ویارش رو داری و وقتی از سر کار میاد میبینه تیشرتش رو بغل کردی و گریه میکنی
ویو ات
الان یه چند ماهی میشه که به اجبار با نامی ازدواج کردم هیچ علاقه ای به هم دیگه نداریم و فقط بخاطر اینکه که بابام بهش بده کار بوده و منو بهش فروخت. داخل ماه دوم ازدواجمون بود که پریود نشدم و تست دادم و دیدم بله حامله شدم یک ماه اول به نامجون نگفتم اما بعد از اون نمیدونم چی شد بدجور ازش خوشم اومد اونقد که حتی تا در دم دستشویی هم باهاش میرفتم و اون بهم شک کرد و مجبور شدم بهش بگم که دوماه حامله هستم اونقدر از دسم عصبانی شد که از خونه رفت بیرون و تا دوروز نیومد
خوابم نمیبرد دل تنگ بوی تنش شدم به دکترم پیام دادم و گفتم به شوهر خیلی بدجور وابسته شدم و دکتر بهم گفت شاید ویار دارم به بوش اما نمیدونستم چیکار کنم و رفتم سر کمد لباساش یکی از تیشرتش رو برداشتم و بو کردم چون دلم براش تنگ شده بود گریم کرف و اون شب فقط گریه میکردم سه شب شده بود که از خونه رفته گوشیش رو جواب نمیداد و نگرانش بودم
ویو نامجون
الان یه شب شده که نرفتم خونه چون از دست ات ناراحت بودم چون بچم رو ازم قایم کرده بود اون برای یک ماه داخل این یک ماه خیلی باهاش بد رفتاری کردم اما نگرانش شدم و بلند شدم که برم خونه
...
رسیدم خونه رفتم داخل چراغ ها خاموش بودم گفتم شاید خواب باشه رفتم تاق لباسم تا لباسم رو عوض کنم با صحنه ای مواجع شدم ات نشسته بود و با لباسم تو دستش گریه میکنه
نامی:ات
ات:نامیییییی(رفت بغلش)
نامی:ات خودتی
ات:میدونی چقدر نگرانت بودم چقدر دل تنگ شده بود برات
...
ات به نامی گفت که بهش ویار داره و از اون روز نامی از ات جدا نشد و اون به خوبی و خوشی زندگی کردن و از اینکه پدر و مادر شدن خوشحال بودن
اومید وارم خوشتون بیاد حمایت یادتون نره🙂💗
ویو ات
الان یه چند ماهی میشه که به اجبار با نامی ازدواج کردم هیچ علاقه ای به هم دیگه نداریم و فقط بخاطر اینکه که بابام بهش بده کار بوده و منو بهش فروخت. داخل ماه دوم ازدواجمون بود که پریود نشدم و تست دادم و دیدم بله حامله شدم یک ماه اول به نامجون نگفتم اما بعد از اون نمیدونم چی شد بدجور ازش خوشم اومد اونقد که حتی تا در دم دستشویی هم باهاش میرفتم و اون بهم شک کرد و مجبور شدم بهش بگم که دوماه حامله هستم اونقدر از دسم عصبانی شد که از خونه رفت بیرون و تا دوروز نیومد
خوابم نمیبرد دل تنگ بوی تنش شدم به دکترم پیام دادم و گفتم به شوهر خیلی بدجور وابسته شدم و دکتر بهم گفت شاید ویار دارم به بوش اما نمیدونستم چیکار کنم و رفتم سر کمد لباساش یکی از تیشرتش رو برداشتم و بو کردم چون دلم براش تنگ شده بود گریم کرف و اون شب فقط گریه میکردم سه شب شده بود که از خونه رفته گوشیش رو جواب نمیداد و نگرانش بودم
ویو نامجون
الان یه شب شده که نرفتم خونه چون از دست ات ناراحت بودم چون بچم رو ازم قایم کرده بود اون برای یک ماه داخل این یک ماه خیلی باهاش بد رفتاری کردم اما نگرانش شدم و بلند شدم که برم خونه
...
رسیدم خونه رفتم داخل چراغ ها خاموش بودم گفتم شاید خواب باشه رفتم تاق لباسم تا لباسم رو عوض کنم با صحنه ای مواجع شدم ات نشسته بود و با لباسم تو دستش گریه میکنه
نامی:ات
ات:نامیییییی(رفت بغلش)
نامی:ات خودتی
ات:میدونی چقدر نگرانت بودم چقدر دل تنگ شده بود برات
...
ات به نامی گفت که بهش ویار داره و از اون روز نامی از ات جدا نشد و اون به خوبی و خوشی زندگی کردن و از اینکه پدر و مادر شدن خوشحال بودن
اومید وارم خوشتون بیاد حمایت یادتون نره🙂💗
۴.۱k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.