این رفتار عادیه بیب...
موسیقی با شور و هیجان خودش طوری ضرب میزد که واقعاً گوشات از شدت ولوم بالای موزیک ، درد میگرفت..
زن و مرد های جوون حتی هم نو جوونی توی بار وجود داشتن و جمعیت واقعا غیر قابل توصیف شلوغ بود...
یک کلاب فوقالعاده بزرگ که واقعاً فکر نمیکردی رد سنی خاصی برای ورود بهش داشته باشه..چون چهره ی حتی بعضی از افراد روی استیج و یا رقصنده ها به نو جوان های ۱۵ یا ۱۶ ساله میخورد..هر چند الان این چیزی نبود که فکرت رو درگیر خودش میکرد.
یک گوشه ی خلوت ، وسط دو تا مردت نشسته بودی...
هیون سمت راستت و فلیکس هم سمت چپ...
شاید اگر اون دوتا الان حضورشون توی این جمع نبود..راحت تر میتونستی بلند بشی و فانتزیات رو توی کلاب برای خودت پیاده کنی اما این دو تا مثل بادیگارد های حساسی فقط دنبالت اومدن و حالا هم هیون طوری دستش رو روی رون پات گذاشته بود و هر از گاهی فشار میداد و از طرفی فلیکس هم طوری دستش رو از پشت دور کمرت گرفته بود که هیچ زن و مردی جرعت نمیکردن از کنار شما سه نفر رد بشن..حتی برای خیلیا این رابطه ی سه نفره عجیب هم بود
نفس عمیقی کشیدی..دیگه واقعا از نگاه های خیره ی مردم معذب شده بودی..
+ پسرا..نمیخواید تمومش کنید..
لبش رو دم گوشت آورد
فلیکس : چیرو باید تموم کنیم پرنسس ؟
با صدای داغ و گرم و از طرفی به شدت فاکی و عمیقش، زمزمه کرد...لرزی به ستون فقراتت افتاد اما فقط صورتت رو سمت هیون برگردوندی
+ دستت رو اینطوری روی پام نکش..اینجا اجتماعه...نه روی تخت اتاق خوابمون
هیون : و اگر بکشم؟
آهی کشیدی و سرت رو به پشتی مبل تکیه دادی
+ آه.. نمی بینید..همه دارن نگامون میکنن..چشماشون داره منو میخوره..
فلیکس: هوم..پرنسس میخوای چشماشون رو از حدقه در بیارم ؟
هیون : یا...همینجا جوری ببوسیمت تا خوب بفهمن صاحب داری..
+ یااا..فقط عادی رفتار کنید..
رون پات رو محکم فشار داد که ناله ای کردی...
چشم های تیزش رو متمرکز چشم های تو کرد
هیون : این رفتار عادیه بیب...
فلیکس قهقهه ای کوچیک دم گوشت زد..
فلیکس : عشقم...چطوره برای عادی تر شدن امشب...یکی از اتاقای طبقه ی بالا رو برای خوش گذرونی انتخاب کنیم؟..هوم ؟
زن و مرد های جوون حتی هم نو جوونی توی بار وجود داشتن و جمعیت واقعا غیر قابل توصیف شلوغ بود...
یک کلاب فوقالعاده بزرگ که واقعاً فکر نمیکردی رد سنی خاصی برای ورود بهش داشته باشه..چون چهره ی حتی بعضی از افراد روی استیج و یا رقصنده ها به نو جوان های ۱۵ یا ۱۶ ساله میخورد..هر چند الان این چیزی نبود که فکرت رو درگیر خودش میکرد.
یک گوشه ی خلوت ، وسط دو تا مردت نشسته بودی...
هیون سمت راستت و فلیکس هم سمت چپ...
شاید اگر اون دوتا الان حضورشون توی این جمع نبود..راحت تر میتونستی بلند بشی و فانتزیات رو توی کلاب برای خودت پیاده کنی اما این دو تا مثل بادیگارد های حساسی فقط دنبالت اومدن و حالا هم هیون طوری دستش رو روی رون پات گذاشته بود و هر از گاهی فشار میداد و از طرفی فلیکس هم طوری دستش رو از پشت دور کمرت گرفته بود که هیچ زن و مردی جرعت نمیکردن از کنار شما سه نفر رد بشن..حتی برای خیلیا این رابطه ی سه نفره عجیب هم بود
نفس عمیقی کشیدی..دیگه واقعا از نگاه های خیره ی مردم معذب شده بودی..
+ پسرا..نمیخواید تمومش کنید..
لبش رو دم گوشت آورد
فلیکس : چیرو باید تموم کنیم پرنسس ؟
با صدای داغ و گرم و از طرفی به شدت فاکی و عمیقش، زمزمه کرد...لرزی به ستون فقراتت افتاد اما فقط صورتت رو سمت هیون برگردوندی
+ دستت رو اینطوری روی پام نکش..اینجا اجتماعه...نه روی تخت اتاق خوابمون
هیون : و اگر بکشم؟
آهی کشیدی و سرت رو به پشتی مبل تکیه دادی
+ آه.. نمی بینید..همه دارن نگامون میکنن..چشماشون داره منو میخوره..
فلیکس: هوم..پرنسس میخوای چشماشون رو از حدقه در بیارم ؟
هیون : یا...همینجا جوری ببوسیمت تا خوب بفهمن صاحب داری..
+ یااا..فقط عادی رفتار کنید..
رون پات رو محکم فشار داد که ناله ای کردی...
چشم های تیزش رو متمرکز چشم های تو کرد
هیون : این رفتار عادیه بیب...
فلیکس قهقهه ای کوچیک دم گوشت زد..
فلیکس : عشقم...چطوره برای عادی تر شدن امشب...یکی از اتاقای طبقه ی بالا رو برای خوش گذرونی انتخاب کنیم؟..هوم ؟
۲.۴k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.